Ma reine : ملکهِ من♥️👸
Ma reine : ملکهِمن♥️👸
نشستم ک استیمو داد بالا و به جای ته سیگار ها نگاه میکرد
دارا:این چی بابایی؟
بهدیس:اینا همش کار بابام نیست بابام معتاد بود و قمار باز رفیق هاشو میورد و موقع قمار وقتی چای غذا میبوردم اینارو رو دستم میذاشتن
پوریا:خب دست هات اینجوری خراب شده
بهدیس:اره ولی ابجی سوگل گفت یک کرم هایی هست بزنم خوب میشه
فرزین:پاشو بجای واق واق کردن شام بیار
بهدیس:چشم
به این حرفاش عادت داشتممیکردم شام اوردن و خوردن
فرزین: فردا صبح دوست دخترامون میخوان بیاین تا شبم هستن خونه رو مرتب کن نهار شام ک از بیرون سفارش میدم اتاق هامون هم تمیز کن و اینک دسر اینا درست کن
بهدیس: بلد نیستم دسر درست کنم اقا
فرزین: یک کتاب تو اون کابینت هست اونجا کلی دسر هست لوازمشو بنویس پوریا بره بخره
فرزین رفت تو اتاقش ک من اون کتاب ورداشتم و ۳ تا دسر انتخاب کردم و لوازمشو به پوریا گفتم ک بخره
(فردا)
صبح زود بیدار شدم دسر هارو درست کردم ک تا ظهر اماده بشه پسرا از خواب بیدار شدن صبحانشون خوردن همشون تیپ زده بودن و خیلی خوشگل شده بودن ساعت تقریبا ۱۲ ساعت بود ک صدای زنگ امد رفتم ایفون ورداشتم دیدم ۳ تا دخترن
دارا:کی؟
بهدیس: سه تا خانوم هستن
دارا: وا کن درو
فرزین: بهدیس خانوم صداشون کن
بهدیس: چشم
وا کردم و رفتم تو اشپزخونه امدن سه تا دختر خوشگل فرزین رفت سمت یکی از دخترا ک دوست دخترش بود دستشو بوسید دارا هم رفت دوست دختر خودشو بغل کرد پوریا هم همنطور
کیمیا: دارا عشقم این دختره کی؟
دارا: این خدمتکارمون بهدیس
بهدیس: سلام
نرگس: چقدر زشته بدهیکله
پوریا: بیا بریم بشینیم
نشستن ک براشون ابیموه ریختم و بردم و امدم تو اشپزخونه نشستم رو صندلی و بهشوننگاه میکردم با حسرت فرزین پوریا و دارا قربوت صدقه اونا میرفتن و یک جوری منم دلم میخواست قربون صدقه منم بره، وقت نهار شد ک پیتزا سفارش دادن اوردن ک امدن سر میز، منتظر بودم ک سهم منو بدن ولی فقط برای خودشون خریده بودن
فرزین: برات پیتزا نگرفتم بهدیس از ته مونده هایی پیتزا خودمون بهت میدیم
سرمو پایین انداختم و یک باشه ارومی گفتم نهارشون خوردن ک ته مونده هاشو کیمیا اورد
کیمیا: بیا این ته مونده هایی غذا بخور سیر بشی تا خوب واق واق کنی
بهدیس:نمخوام گشنم نیست
کیمیا: غلط میکنی نخوری
ایلین: بخورر بدو بدو
بهدیس: خب من سیرم نمخوام
فرزین:هرچی میگن بگو چشم(باداد)
بهدیس: چشم
نرگس: وایسا روی پیتزا ها یک چیزی برزیم بعد بهت بدم
دیدم روغن آرد نوشابه روغن ورداشت و زیاد ریخت رو پیتزاها و رب ابیموه شیر
نرگس: حالا بخورش
به پسرا نگاه کردم
اراد:هرچی میگنگوش کن بخورش
با زور خوردم حالم داشت بهم میخورد تا ته همه ته مونده هایی پیتزا اونارو خوردم
نشستم ک استیمو داد بالا و به جای ته سیگار ها نگاه میکرد
دارا:این چی بابایی؟
بهدیس:اینا همش کار بابام نیست بابام معتاد بود و قمار باز رفیق هاشو میورد و موقع قمار وقتی چای غذا میبوردم اینارو رو دستم میذاشتن
پوریا:خب دست هات اینجوری خراب شده
بهدیس:اره ولی ابجی سوگل گفت یک کرم هایی هست بزنم خوب میشه
فرزین:پاشو بجای واق واق کردن شام بیار
بهدیس:چشم
به این حرفاش عادت داشتممیکردم شام اوردن و خوردن
فرزین: فردا صبح دوست دخترامون میخوان بیاین تا شبم هستن خونه رو مرتب کن نهار شام ک از بیرون سفارش میدم اتاق هامون هم تمیز کن و اینک دسر اینا درست کن
بهدیس: بلد نیستم دسر درست کنم اقا
فرزین: یک کتاب تو اون کابینت هست اونجا کلی دسر هست لوازمشو بنویس پوریا بره بخره
فرزین رفت تو اتاقش ک من اون کتاب ورداشتم و ۳ تا دسر انتخاب کردم و لوازمشو به پوریا گفتم ک بخره
(فردا)
صبح زود بیدار شدم دسر هارو درست کردم ک تا ظهر اماده بشه پسرا از خواب بیدار شدن صبحانشون خوردن همشون تیپ زده بودن و خیلی خوشگل شده بودن ساعت تقریبا ۱۲ ساعت بود ک صدای زنگ امد رفتم ایفون ورداشتم دیدم ۳ تا دخترن
دارا:کی؟
بهدیس: سه تا خانوم هستن
دارا: وا کن درو
فرزین: بهدیس خانوم صداشون کن
بهدیس: چشم
وا کردم و رفتم تو اشپزخونه امدن سه تا دختر خوشگل فرزین رفت سمت یکی از دخترا ک دوست دخترش بود دستشو بوسید دارا هم رفت دوست دختر خودشو بغل کرد پوریا هم همنطور
کیمیا: دارا عشقم این دختره کی؟
دارا: این خدمتکارمون بهدیس
بهدیس: سلام
نرگس: چقدر زشته بدهیکله
پوریا: بیا بریم بشینیم
نشستن ک براشون ابیموه ریختم و بردم و امدم تو اشپزخونه نشستم رو صندلی و بهشوننگاه میکردم با حسرت فرزین پوریا و دارا قربوت صدقه اونا میرفتن و یک جوری منم دلم میخواست قربون صدقه منم بره، وقت نهار شد ک پیتزا سفارش دادن اوردن ک امدن سر میز، منتظر بودم ک سهم منو بدن ولی فقط برای خودشون خریده بودن
فرزین: برات پیتزا نگرفتم بهدیس از ته مونده هایی پیتزا خودمون بهت میدیم
سرمو پایین انداختم و یک باشه ارومی گفتم نهارشون خوردن ک ته مونده هاشو کیمیا اورد
کیمیا: بیا این ته مونده هایی غذا بخور سیر بشی تا خوب واق واق کنی
بهدیس:نمخوام گشنم نیست
کیمیا: غلط میکنی نخوری
ایلین: بخورر بدو بدو
بهدیس: خب من سیرم نمخوام
فرزین:هرچی میگن بگو چشم(باداد)
بهدیس: چشم
نرگس: وایسا روی پیتزا ها یک چیزی برزیم بعد بهت بدم
دیدم روغن آرد نوشابه روغن ورداشت و زیاد ریخت رو پیتزاها و رب ابیموه شیر
نرگس: حالا بخورش
به پسرا نگاه کردم
اراد:هرچی میگنگوش کن بخورش
با زور خوردم حالم داشت بهم میخورد تا ته همه ته مونده هایی پیتزا اونارو خوردم
۸.۷k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.