"Paradise in your hug"
"part 1"
*صبح دوشنبه ساعت ۶
قبل از اینکه ساعت زنگ بخوره بیدار بودم یعنی اصلا از دیشب خوابم نبرده بود شاید چون از وارد شدن به یه جای جدید میترسم
کلی آدم جدید که نمیدونم کین؟
کاشکی دایجونگ اینجا بود
با صدای ویبره گوشیم از زیر بالش چشمامو باز کردم و گوشی رو کشیدم بیرون
هایونه
+الو هایون
× سلاممممم...نگو که هنوز تو تختی
+درست حدس زدی اصلا حوصله ندارم
×پس تو کی حوصله داری
صدای تق تق در اومد سرمو بالا گرفتم
+یه لحظه گوشی....چیه؟!!!
خدمتکار از پشت در گفت: خانوم دیرتون نشه
با صدای بلند گفتم : باشه برو
بر گشتم به مکالمه م با هایون
+هایون دانشگاه میبینمت
× صبر ک....
گوشی رو قطع کردم و از تخت پاشدم
موهامو شونه کردم و یه وری کجشون کردم
یه آرایش ملایم کردم
رفتم سر کمد و کوله پشتیمو برداشتم
کتابای امروز و لپ تاپمو توش گذاشتم
لباسمو پوشیدم و بند کفشامو سفت بستم
گوشیمو دست گرفتم و رفتم پایین
٪سلام دختر قشنگم...صبح بخیر
+سلام اوما
از پله ها اومدم پایین و صبح بخیری به آبا گفتم و از کنارش رد شدم که گفت
÷ا.ت!
همونجوری که پشتم بهش بود گفتم
+میشنوم
÷ نمیخوای صبحانه بخوری؟!
+ نه...توی دانشگاه یه چیزی میخورم
به سمت در قدم برداشتم که دوباره گفت
÷ بذار آقای سو رو صدای بزنم که برسونتت
+با ماشین خودم میرم...خدافظ
به سمت در قدمامو تند کردم و کلید ماشینمو از روی جا کلیدی برداشتم در و باز کردم و زدم بیرون
آفتاب چشممو میزد عینکمو به چشم زدم
از پله ها اومدم پایین و به سمت پارکینگ رفتم
به ساعتم نگاهی انداختم و قدمامو تند تر کردم
دزدگیرو زدم و سوار ماشین شدم
استارت زدم و ریموت در پارکینگ رو زدم و با آخرین سرعت گازشو گرفتم
بچه ها حمایت یادتون نره ها
الوعده وفا...
به قولم عمل کردم
*صبح دوشنبه ساعت ۶
قبل از اینکه ساعت زنگ بخوره بیدار بودم یعنی اصلا از دیشب خوابم نبرده بود شاید چون از وارد شدن به یه جای جدید میترسم
کلی آدم جدید که نمیدونم کین؟
کاشکی دایجونگ اینجا بود
با صدای ویبره گوشیم از زیر بالش چشمامو باز کردم و گوشی رو کشیدم بیرون
هایونه
+الو هایون
× سلاممممم...نگو که هنوز تو تختی
+درست حدس زدی اصلا حوصله ندارم
×پس تو کی حوصله داری
صدای تق تق در اومد سرمو بالا گرفتم
+یه لحظه گوشی....چیه؟!!!
خدمتکار از پشت در گفت: خانوم دیرتون نشه
با صدای بلند گفتم : باشه برو
بر گشتم به مکالمه م با هایون
+هایون دانشگاه میبینمت
× صبر ک....
گوشی رو قطع کردم و از تخت پاشدم
موهامو شونه کردم و یه وری کجشون کردم
یه آرایش ملایم کردم
رفتم سر کمد و کوله پشتیمو برداشتم
کتابای امروز و لپ تاپمو توش گذاشتم
لباسمو پوشیدم و بند کفشامو سفت بستم
گوشیمو دست گرفتم و رفتم پایین
٪سلام دختر قشنگم...صبح بخیر
+سلام اوما
از پله ها اومدم پایین و صبح بخیری به آبا گفتم و از کنارش رد شدم که گفت
÷ا.ت!
همونجوری که پشتم بهش بود گفتم
+میشنوم
÷ نمیخوای صبحانه بخوری؟!
+ نه...توی دانشگاه یه چیزی میخورم
به سمت در قدم برداشتم که دوباره گفت
÷ بذار آقای سو رو صدای بزنم که برسونتت
+با ماشین خودم میرم...خدافظ
به سمت در قدمامو تند کردم و کلید ماشینمو از روی جا کلیدی برداشتم در و باز کردم و زدم بیرون
آفتاب چشممو میزد عینکمو به چشم زدم
از پله ها اومدم پایین و به سمت پارکینگ رفتم
به ساعتم نگاهی انداختم و قدمامو تند تر کردم
دزدگیرو زدم و سوار ماشین شدم
استارت زدم و ریموت در پارکینگ رو زدم و با آخرین سرعت گازشو گرفتم
بچه ها حمایت یادتون نره ها
الوعده وفا...
به قولم عمل کردم
۴.۱k
۰۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.