تک پارتی:)

یه روز با جونگکوک...(درخواستی)
"پارت۲"

+بله؟
-بهت گفته بودم لبخندت باعث میشه که قلبم ذوب بشه؟
+عااا.. نه؟:>
-"کیس"
-پس الان دیگه حقیقتو میدونی:)
+الان دیگه نباید لبخند بزنم؟
-چی؟ کی همچین حرفی زدم؟! تو فقط بخند
....
ساعت ۲۱:۱۹ بود که این ساعت باعث میشد از شدت گشنگی دل درد بگیریم
اخرای روز هیجان انگیزمون بود که همین مارو به سمت رستوران شیکی میکشوند تا شاممون رو بخوریم
-چی میخوری عزیزم؟
+هر چی خودت میخوایو برای منم بگو
-پسسس جاجانگمیون و کیک برنجی با یکم رولت تخم مرغ  سبزیجات میخوری؟
+یعنی اینقدر گشنته؟ اره منم همینا رو میخورم
-شرمندتم که از صب چیز زیادی نخوردم:/
بعد اینکه جونگکوک غذا هارو سفارش داد و خوردیمشون به سمت خونه راه افتادیم
و بهترین نقطه ی روز برگشتن به خونه بود چون کوک بعد سال ها التماس گذاشت که موتورو من برونم:>
البته اینم در نظر بگیریم که خودشم از پشتم فرمونو با من گرفته بود://
نمیفهمم جونگکوک چرا اینقدر رو موتورش حساسههه..
شاید چون میلیاردیه؟
بعد اینکه رسیدیم خونه دوتامونم از شدت خستگی با لباس هایی که تنمون بود خوابمون برد
اما در هر صورت اون روز، بهترین روز اون دو نفر بود:)

در انتظار کمی حمایت؟:)