Part3
۱ هفته از اون ماجرا گذشته بود و مت هرشب خواب میدیدم که اون مرد قراره منو بکشه.
ساعت ۴ شب بود و من خوابیده بودم.
احساس کردم صدای پا میاد.
چشمام رو باز کردم و تا خواستم یه حرکتی بزنم یه دستمالی جلوی دهنم گذاشته شد. دست و پا میزدم و تقلا میکردم ولی بعد از ۱۵ ثانیه چشمام رو به سیاهی رفت و دیگه چیزی نفهمیدم.
چشمام رو که باز کردم متوجه شدم تو یه تخت دراز کشیدم.
آروم آروم چشمام رو باز کردم و با چیزی که دیدم از جام پریدم.
همون مرد قاتل؟
کابوسم به حقیقت تبدیل شده؟
شوگا:
سلام کوچولو بالاخره بیدار شدی نه؟
ات: تو کی هستی؟
آروم آروم به سمتش رفتم.
اونم عقب عقب میرفت که خواست از تخت بیوفته زمین که از کمر باریکش گرفتم و چسبودنمش به بدنم.
چشمامون رو چشمای هم قفل شده بود.
مثل اینکه واقعا عاشقش شده بودم…
ساعت ۴ شب بود و من خوابیده بودم.
احساس کردم صدای پا میاد.
چشمام رو باز کردم و تا خواستم یه حرکتی بزنم یه دستمالی جلوی دهنم گذاشته شد. دست و پا میزدم و تقلا میکردم ولی بعد از ۱۵ ثانیه چشمام رو به سیاهی رفت و دیگه چیزی نفهمیدم.
چشمام رو که باز کردم متوجه شدم تو یه تخت دراز کشیدم.
آروم آروم چشمام رو باز کردم و با چیزی که دیدم از جام پریدم.
همون مرد قاتل؟
کابوسم به حقیقت تبدیل شده؟
شوگا:
سلام کوچولو بالاخره بیدار شدی نه؟
ات: تو کی هستی؟
آروم آروم به سمتش رفتم.
اونم عقب عقب میرفت که خواست از تخت بیوفته زمین که از کمر باریکش گرفتم و چسبودنمش به بدنم.
چشمامون رو چشمای هم قفل شده بود.
مثل اینکه واقعا عاشقش شده بودم…
۴.۰k
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.