طعمِ گسِ تکرار
✍️ «نمیتوان در یک رودخانه دو بار پا گذاشت چون هنگامی که برای بار دوم از آن عبور میکنیم، دیگر نه آن رودخانه رودخانۀ قبلی است و نه ما آن آدم سابق.»
وقتی این جمله که گویا از هراکلیتوس است را میخوانم و تجربیات لذتبخشی برایم تداعی میشود مانند :
بار اول قبول شدن در یک آزمون
بار اول آشنایی با یک دوست
بار اول یک دیدار
بار اول تدریس
بار اول کار با کامپیوتر
بار اول فراق.
و بعد میبینم تقریباً همۀ این بار اولها تکرار شد.
بار دوم.
بار سوم.
و گاه بیشتر حتی.
اما هیچکدام لذت یا تلخی اولین تجربه را به دوش نمیکشید.
هر تجربه مجرد بود و تنها.
منحصربهفرد بود و با همۀ شباهتش به تجربۀ پیش از خود، احساس متفاوتی را ایجاد میکرد.
بار اولها فقط یکبار تجربه میشوند.
بقیه متفاوتاند. قدری شیرینتر یا تلختر؛ اما قطعاً متفاوتتر.
تلاش برای تکرار یک تجربه خوب است اما کوشش برای تجربه کردن دقیقاً همان احساس و تکرارِ همان حالت حسی، طعمِ گسِ خودفریبی دارد؛
چراکه تا حدی میتوان حسی را خودآگاه ایجاد کرد اما نمیشود تمامیتِ آن را عمیقاً از نو بازسازی کرد.
شاید برای همین است که جارچیِ خودآگاهی یک عمر در گوشمان فریاد میزند که در زمان حال زندگی کنیم و قدر تجربیات آن را بدانیم؛
و ما تمام عمر چون دوندهای که حواسش نیست باید از امروزش لذت ببرد، چشم دوختهایم به آیندهای شاید بهتر و گذشتهای قطعاً تمام شده با تمام حسرتها و افسوسهای بهجاماندهاش.
شاید اگر هر روز به خود یادآور میشدیم که هیچ تجربهای تکرار شدنی نیست، یاد میگرفتیم هر چیزی را با تمام ظرفیتِ لذتی که درونش دارد تجربه کنیم...
@man_dar_man
وقتی این جمله که گویا از هراکلیتوس است را میخوانم و تجربیات لذتبخشی برایم تداعی میشود مانند :
بار اول قبول شدن در یک آزمون
بار اول آشنایی با یک دوست
بار اول یک دیدار
بار اول تدریس
بار اول کار با کامپیوتر
بار اول فراق.
و بعد میبینم تقریباً همۀ این بار اولها تکرار شد.
بار دوم.
بار سوم.
و گاه بیشتر حتی.
اما هیچکدام لذت یا تلخی اولین تجربه را به دوش نمیکشید.
هر تجربه مجرد بود و تنها.
منحصربهفرد بود و با همۀ شباهتش به تجربۀ پیش از خود، احساس متفاوتی را ایجاد میکرد.
بار اولها فقط یکبار تجربه میشوند.
بقیه متفاوتاند. قدری شیرینتر یا تلختر؛ اما قطعاً متفاوتتر.
تلاش برای تکرار یک تجربه خوب است اما کوشش برای تجربه کردن دقیقاً همان احساس و تکرارِ همان حالت حسی، طعمِ گسِ خودفریبی دارد؛
چراکه تا حدی میتوان حسی را خودآگاه ایجاد کرد اما نمیشود تمامیتِ آن را عمیقاً از نو بازسازی کرد.
شاید برای همین است که جارچیِ خودآگاهی یک عمر در گوشمان فریاد میزند که در زمان حال زندگی کنیم و قدر تجربیات آن را بدانیم؛
و ما تمام عمر چون دوندهای که حواسش نیست باید از امروزش لذت ببرد، چشم دوختهایم به آیندهای شاید بهتر و گذشتهای قطعاً تمام شده با تمام حسرتها و افسوسهای بهجاماندهاش.
شاید اگر هر روز به خود یادآور میشدیم که هیچ تجربهای تکرار شدنی نیست، یاد میگرفتیم هر چیزی را با تمام ظرفیتِ لذتی که درونش دارد تجربه کنیم...
@man_dar_man
۲.۰k
۰۷ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.