part:6
کوک: این لیدی زیبا افتخار رقص و میدن؟
نمیخواستم قبول کنم ولی برای اینکه بتونم بیشتر بهش نزدیک بشم مجبور شدم که قبول کنم
هانا: باشه
هیوجو: بخدا که بین اینا یه خبرایی هست
نامجون: موافقم
هانا: خفه شو
داشتم با کوک میرقصیدم حالم خیلی بد بود اذیت بودم که داشتم با پسر قاتل مامانم میرقصم ولی نمیدونم چرا بقیه داشتن با حسادت بهم نگاه میکردن اهنگ تموم شد ماهم رفتیم نشستیم
تا خواستم حرفی بزنم گوشیم زنگ خورد برداشتمش دیدم باز اون عوضیه
هانا: من میرم جواب بدم
ازون جمعیت اومدم بیرون و رفتم سمت دستشویی که بتونم راحت بفهمم چی میگه
قط شده بود
خودم شمارشو گرفتم بعد2بوق جواب داد
مین جه: چرا جواب تلفنمو نمیدی(داد)
هانا:پیش اون همه ادم که نمیتونستم جواب بدم
مین جه: حالا مهم نیس امروز چن تا جاسوس پیدا کردیم باید بیای به حرفشون بیاری
هانا: باشه فعلا اینجام
نمیدونم چطوری همچین ادمی شدم که دیگه از شکنجه ادما عذاب وجدان که هیچ نمیگیرم خوشحالم میشم به دست اون هیولا بزرگ شدم ازین بیشترم ازم انتظار نمیره
از دستشویی اومدم بیرون و رفتم پیش بچه ها نشستم
نمیدونم چقد دیگه باید صبر کنم تا چه حد باید بهشون نزدیک بشم ولی فقط اگه بتونم کوکو عاشق خودم کنم دیگع خوب کارم راحت تر میشه
هیوجو: کی بود
هانا: بابام بود گف برم پیشش
هیوجو: اها
چان: الان میری؟؟
هانا: فعلا نه ساعت12 میرم
فیلیکس: اااا خوبه
کوک: میگم چرا با بابات زندگی نمیکنی
تا اومدم جوابشو با حرفای دروغ بگم هیوجو گف
_ هانا با هیشکی نمیسازه حتی باباش
هانا: تو چرا نمیخوای خفه شی
هیوجو: یااااااا خو راس میگم
هیونجین: ینی با باباتم نمیسازی
هانا: نع کم پیدا میشه کسی که باهام سازگار باشه
*
ساعت 12بود و دیگه از بار اومدیم بیرون داشتم سمت اون مکان شکنجه میرفتم حس میکردم یکی داره تعقیبم میکنه از تو اینه ماشین نگا کردم با کسی که دیدم باعث شد قاطی کنم اخه دلیل این کارش چی بود......
نمیخواستم قبول کنم ولی برای اینکه بتونم بیشتر بهش نزدیک بشم مجبور شدم که قبول کنم
هانا: باشه
هیوجو: بخدا که بین اینا یه خبرایی هست
نامجون: موافقم
هانا: خفه شو
داشتم با کوک میرقصیدم حالم خیلی بد بود اذیت بودم که داشتم با پسر قاتل مامانم میرقصم ولی نمیدونم چرا بقیه داشتن با حسادت بهم نگاه میکردن اهنگ تموم شد ماهم رفتیم نشستیم
تا خواستم حرفی بزنم گوشیم زنگ خورد برداشتمش دیدم باز اون عوضیه
هانا: من میرم جواب بدم
ازون جمعیت اومدم بیرون و رفتم سمت دستشویی که بتونم راحت بفهمم چی میگه
قط شده بود
خودم شمارشو گرفتم بعد2بوق جواب داد
مین جه: چرا جواب تلفنمو نمیدی(داد)
هانا:پیش اون همه ادم که نمیتونستم جواب بدم
مین جه: حالا مهم نیس امروز چن تا جاسوس پیدا کردیم باید بیای به حرفشون بیاری
هانا: باشه فعلا اینجام
نمیدونم چطوری همچین ادمی شدم که دیگه از شکنجه ادما عذاب وجدان که هیچ نمیگیرم خوشحالم میشم به دست اون هیولا بزرگ شدم ازین بیشترم ازم انتظار نمیره
از دستشویی اومدم بیرون و رفتم پیش بچه ها نشستم
نمیدونم چقد دیگه باید صبر کنم تا چه حد باید بهشون نزدیک بشم ولی فقط اگه بتونم کوکو عاشق خودم کنم دیگع خوب کارم راحت تر میشه
هیوجو: کی بود
هانا: بابام بود گف برم پیشش
هیوجو: اها
چان: الان میری؟؟
هانا: فعلا نه ساعت12 میرم
فیلیکس: اااا خوبه
کوک: میگم چرا با بابات زندگی نمیکنی
تا اومدم جوابشو با حرفای دروغ بگم هیوجو گف
_ هانا با هیشکی نمیسازه حتی باباش
هانا: تو چرا نمیخوای خفه شی
هیوجو: یااااااا خو راس میگم
هیونجین: ینی با باباتم نمیسازی
هانا: نع کم پیدا میشه کسی که باهام سازگار باشه
*
ساعت 12بود و دیگه از بار اومدیم بیرون داشتم سمت اون مکان شکنجه میرفتم حس میکردم یکی داره تعقیبم میکنه از تو اینه ماشین نگا کردم با کسی که دیدم باعث شد قاطی کنم اخه دلیل این کارش چی بود......
۸.۹k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.