میراث ابدی۲ 💜پــارت۴💜 کپ👇
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(فردا)
مامان: دیشب کجا بودید؟
ــ رفتیم به جای همیشگی.
مامان: چرا نیومدید قصر؟
ــ حال نداشتیم!
مامان: چرا چیشده مگه؟
نمیدونم چی بگم. خیلی ازش اعصبانیم.........
ــ هیچی. منو چنگ میریم بیرون.
با چنگ زود از خونه زدیم بیرون. به اون جایی که اون مرد شیلایی زندگی میکرد رفتیم. بعد از چونه زدن بهمون نشون داد. چند دست لباس هم بهمون داد. مرد مرموزی بود ولی مهربون. به سمت جنگل رفتیم. تنها جایی بود که مامان و میورانگ اونجا آدم نداشتن...........
چنگ: به نظرت چطوره فردا بریم؟
ــ موافقم.
چنگ: از خشکی بریم چون دردسرش کمه.
ــ باشه. بریم برای آخرین بار خوب بگردیم.
چنگ: مینهووا امشب میاد میتونی از اونم خداحافظی کنی.
ــ باشه.
رفتیم با شانگهای خداحافظی کردیم. شب شد. دلم میخواست دلیل اینکه مادرم از مقامش گذشته رو بدونم. رسیدیم خونه........
مینهووا: سلام بر داداشای ولگرد من.
منو مینهووا دوقلو بودیم و اون از شانس من چند دیقه بزرگ بود. چنگ هم یه ماه ازمون کوچیک بود........
مینهووا: این وقت میان خونه؟
ــ دلم برات تنگ شده بود میخواستم ببینمت.
تعجب کرد. والا من تا حالا باهاش اینطوری حرف نمیزدم. همیشه در حال دعوا بودیم.........
مینهووا: سرت به سنگ خورده؟
بغلش کردم..........
چنگ: احساسی نبودی!!!
مینهووا: این چش شده؟!!
چنگ: نمیدونم.
مینهووا: ولم کن لباسامو خراب کردی.
ازش جدا شدم. یعنی مینهووا هم نمیدونه؟! بهش نگم بهتره........
ـ
ـ
ـ
ـ
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #میراث_ابدی۲
(فردا)
مامان: دیشب کجا بودید؟
ــ رفتیم به جای همیشگی.
مامان: چرا نیومدید قصر؟
ــ حال نداشتیم!
مامان: چرا چیشده مگه؟
نمیدونم چی بگم. خیلی ازش اعصبانیم.........
ــ هیچی. منو چنگ میریم بیرون.
با چنگ زود از خونه زدیم بیرون. به اون جایی که اون مرد شیلایی زندگی میکرد رفتیم. بعد از چونه زدن بهمون نشون داد. چند دست لباس هم بهمون داد. مرد مرموزی بود ولی مهربون. به سمت جنگل رفتیم. تنها جایی بود که مامان و میورانگ اونجا آدم نداشتن...........
چنگ: به نظرت چطوره فردا بریم؟
ــ موافقم.
چنگ: از خشکی بریم چون دردسرش کمه.
ــ باشه. بریم برای آخرین بار خوب بگردیم.
چنگ: مینهووا امشب میاد میتونی از اونم خداحافظی کنی.
ــ باشه.
رفتیم با شانگهای خداحافظی کردیم. شب شد. دلم میخواست دلیل اینکه مادرم از مقامش گذشته رو بدونم. رسیدیم خونه........
مینهووا: سلام بر داداشای ولگرد من.
منو مینهووا دوقلو بودیم و اون از شانس من چند دیقه بزرگ بود. چنگ هم یه ماه ازمون کوچیک بود........
مینهووا: این وقت میان خونه؟
ــ دلم برات تنگ شده بود میخواستم ببینمت.
تعجب کرد. والا من تا حالا باهاش اینطوری حرف نمیزدم. همیشه در حال دعوا بودیم.........
مینهووا: سرت به سنگ خورده؟
بغلش کردم..........
چنگ: احساسی نبودی!!!
مینهووا: این چش شده؟!!
چنگ: نمیدونم.
مینهووا: ولم کن لباسامو خراب کردی.
ازش جدا شدم. یعنی مینهووا هم نمیدونه؟! بهش نگم بهتره........
ـ
ـ
ـ
ـ
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #میراث_ابدی۲
۱۰.۶k
۰۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.