قسمت دوم
قسمت دوم
همونطور که داشتن به چشای همدیگه نگا میکردن پسره شرو کرد به توضیح دادن اما دختره گفت که دیگه ادامه نده نمیخوام گوش بدم خدافظی کرد و رفت پسره بدو بدو پشت سرش رفت از دستش گرفت و کشید گفت بمون میخوام برات توضیح بدم دستشو دور کمر دختره حلقه کرد خواست که آرومش بکنه گفت به چشام نگا کن دختره جواب داد من در صورتی به چشات نگا میکنم که این چشا بجز من به کس دیگه ای نگاه نکرده باشن ......
دستای پسره رو از کمرش برداشت و رفت پسره محکم مشتشو کوبید به دیوار): هوا بارونی شده بود رعدوبرق میزد ..........
دختره رسید باباش منتظرش مونده بود وقتی دختره وارد خونه شد باباش یه داد بلندی سرش زد و گفت نصفه شب بیرون چه غلطی میکردی
دختره رو برد اتاق و تا میتونست کتکش زد......صب که شد دختره تلفنشو برداشت تا به پسره یه زنگی بزنه بگه که از دستش ناراحت نیست و یه همچین مسئله ای پیش اومده یه مدت نمیتونه از خونه بره بیرون..... ):
یه هفته گذشت با پسره قرار گذاشتن که همدیگه رو ببینن پسره برای سوپرایز کردن عشقش یه کادو با یه دست گل خوشگل گرفته بود همه جارو تزیین کرده بود.....
ساعت۷ونیم بود دیگه باید میرفت دنبال دختره راه افتاد دختره وقتی اونو دید از خوشحالی چشماش برق میزد کم مونده بود گریه بکنه که پسره با دستمالی که تو جیبش داشت اشکشو پاک کرد ....:
پسره محکم دست عشقشو گرفت تا ببره به اونجایی که قرار بود سوپرایزش بکنه خیابون ها پر ماشین بودن همه جا ترافیک بود ]
داشتن میرفتن اونور خیابون که یه ماشین با سرعت زیاد اومد و داشت میزد به پسره اما دختره پرید وسط ماشین و.............ادامه داره
همونطور که داشتن به چشای همدیگه نگا میکردن پسره شرو کرد به توضیح دادن اما دختره گفت که دیگه ادامه نده نمیخوام گوش بدم خدافظی کرد و رفت پسره بدو بدو پشت سرش رفت از دستش گرفت و کشید گفت بمون میخوام برات توضیح بدم دستشو دور کمر دختره حلقه کرد خواست که آرومش بکنه گفت به چشام نگا کن دختره جواب داد من در صورتی به چشات نگا میکنم که این چشا بجز من به کس دیگه ای نگاه نکرده باشن ......
دستای پسره رو از کمرش برداشت و رفت پسره محکم مشتشو کوبید به دیوار): هوا بارونی شده بود رعدوبرق میزد ..........
دختره رسید باباش منتظرش مونده بود وقتی دختره وارد خونه شد باباش یه داد بلندی سرش زد و گفت نصفه شب بیرون چه غلطی میکردی
دختره رو برد اتاق و تا میتونست کتکش زد......صب که شد دختره تلفنشو برداشت تا به پسره یه زنگی بزنه بگه که از دستش ناراحت نیست و یه همچین مسئله ای پیش اومده یه مدت نمیتونه از خونه بره بیرون..... ):
یه هفته گذشت با پسره قرار گذاشتن که همدیگه رو ببینن پسره برای سوپرایز کردن عشقش یه کادو با یه دست گل خوشگل گرفته بود همه جارو تزیین کرده بود.....
ساعت۷ونیم بود دیگه باید میرفت دنبال دختره راه افتاد دختره وقتی اونو دید از خوشحالی چشماش برق میزد کم مونده بود گریه بکنه که پسره با دستمالی که تو جیبش داشت اشکشو پاک کرد ....:
پسره محکم دست عشقشو گرفت تا ببره به اونجایی که قرار بود سوپرایزش بکنه خیابون ها پر ماشین بودن همه جا ترافیک بود ]
داشتن میرفتن اونور خیابون که یه ماشین با سرعت زیاد اومد و داشت میزد به پسره اما دختره پرید وسط ماشین و.............ادامه داره
۹.۹k
۲۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.