پارت۴۹(دردعشق)
((اول از همه ببخشید ولی یه بلایی سر گوشیم اومده بود💔🙂از امروز صبح ها براتون پارت میزارم ))
از زبان ا/ت
چند دقیقه بعد رفتنِ تهیونگ حس اضافی بودن داشتم
با انگشتام بازی می کردم که تهیان متوجه شد
خوشبختانه یوریم هم ساکت شده بود
تهیان دم گوشم گفت: حوصلت سر رفته؟
چشمامو به نشونه تایید بستم
هوفی کشید و گفت: میخوای یه کاری کنیم؟
با تعجب گفتم: چیکار؟
یکم فکر کرد و گفت: بیا بریم دخترخانم قشنگت رو سرگرم کنیم
دستمو محکم گرفت و بلند شدیم و رو به جمع گفت: ما میریم با یوریم بازی کنیم
چشمای لیانا داشت از حسودی می ترکید کاش همچین زندگی ای نداشت الان که فکر می کنم گناه هم داره
همینطور یوریم رو بغل کردمو از پله ها بالا میرفتیم که تهیونگ از اتاقش اومد بیرون
دلم نمیخواست باهاش صحبت کنم هنوز باید یه چیزی رو بهم توضیح بده اینکه چرا زن به کنار بچه هم داره؟
مثل یه غریبه پشت سر تهیان راه می رفتم که صدای تهیونگ اومد که گفت: نمیخواید واسه شام پایین بمونید
تهیان گفت: نه میگم به خدمتکار برامون بیاره اتاق
بی اهمیت رد شد و رفت پایین
ولی انگار تهیان نقشه ای داشت رفتارش خیلی جالب بود
رفتیم توی اتاقش
واقعا مرتب بود به به واقعا پسر خوبیه ((نکنه میخوای واسه یوریم نگهش داری؟🤣))
نشست روی صندلی و به من گفت روی تخت بشیم
همین که نشستم گفت: بیا اول راجب یوریم و سومین صحبت کنیم
سومین؟اسم شازده ی تهیونگه؟هه
گفتم: خب بفرما
گفت: یوریم ...بچه ی کیه؟
با تعجب گفتم: معلومه که دختر خودمه
خندید و گفت: منظورم اینه که باباش کیه؟
خنده ای کردم و گفتم: آها..خب..داداش خودته
یه لحظه کوپ کرد
بلند شد و با تعجب گفت: یعنی من ..من عموی این بچم؟((عجب اسکلیم عموشه😂😶))
خندیدم و گفتم: آره
بلندش کرد و یه دل سیر لپ های یوریم رو بوسید و گفت: خوشگل عمو
یوریم هم می خندید
خندم گرفت که جدی شد و گفت: خنده داره ؟
گفتم: نه ولی اینکه انقد سریع باهات رفیق شد باحاله
خنده ای کرد و گفت: تهیونگ میدونه؟
گفتم: فکر نمی کنم تا پسر خودش هست چه نیازی به یوریمه
اخمی کرد و گفت: دیگه اینجوری نگو ا/ت تهیونگ خیلی دوست داره
از زبان تهیونگ
یک ساعت گذشت هنوز توی اون اتاق بودن چرا بی دلیل نگران شدم اون پیش تهیانه بهش آسیب نمی رسونه که
همش به یاد اون بچه ی توی بغلش بودم... یعنی بچه کیه؟
این دوسال فکر می کردم من تنها کسی بودم که ازدواج کرده و بچه داره ولی انگار ا/ت هم اینجوریه
شام رو آوردن که گفتم برای اون دوتا هم ببرن
حالم کلا با دیدن ا/ت عوض شده بود حتی نمیتونستم شام بخورم دلم میخواست الان برم و موهاشو بو کنم چه فایده جلوی لیانا؟این زن و بچه از اولش اضافی بودن
از زبان ا/ت
چند دقیقه بعد رفتنِ تهیونگ حس اضافی بودن داشتم
با انگشتام بازی می کردم که تهیان متوجه شد
خوشبختانه یوریم هم ساکت شده بود
تهیان دم گوشم گفت: حوصلت سر رفته؟
چشمامو به نشونه تایید بستم
هوفی کشید و گفت: میخوای یه کاری کنیم؟
با تعجب گفتم: چیکار؟
یکم فکر کرد و گفت: بیا بریم دخترخانم قشنگت رو سرگرم کنیم
دستمو محکم گرفت و بلند شدیم و رو به جمع گفت: ما میریم با یوریم بازی کنیم
چشمای لیانا داشت از حسودی می ترکید کاش همچین زندگی ای نداشت الان که فکر می کنم گناه هم داره
همینطور یوریم رو بغل کردمو از پله ها بالا میرفتیم که تهیونگ از اتاقش اومد بیرون
دلم نمیخواست باهاش صحبت کنم هنوز باید یه چیزی رو بهم توضیح بده اینکه چرا زن به کنار بچه هم داره؟
مثل یه غریبه پشت سر تهیان راه می رفتم که صدای تهیونگ اومد که گفت: نمیخواید واسه شام پایین بمونید
تهیان گفت: نه میگم به خدمتکار برامون بیاره اتاق
بی اهمیت رد شد و رفت پایین
ولی انگار تهیان نقشه ای داشت رفتارش خیلی جالب بود
رفتیم توی اتاقش
واقعا مرتب بود به به واقعا پسر خوبیه ((نکنه میخوای واسه یوریم نگهش داری؟🤣))
نشست روی صندلی و به من گفت روی تخت بشیم
همین که نشستم گفت: بیا اول راجب یوریم و سومین صحبت کنیم
سومین؟اسم شازده ی تهیونگه؟هه
گفتم: خب بفرما
گفت: یوریم ...بچه ی کیه؟
با تعجب گفتم: معلومه که دختر خودمه
خندید و گفت: منظورم اینه که باباش کیه؟
خنده ای کردم و گفتم: آها..خب..داداش خودته
یه لحظه کوپ کرد
بلند شد و با تعجب گفت: یعنی من ..من عموی این بچم؟((عجب اسکلیم عموشه😂😶))
خندیدم و گفتم: آره
بلندش کرد و یه دل سیر لپ های یوریم رو بوسید و گفت: خوشگل عمو
یوریم هم می خندید
خندم گرفت که جدی شد و گفت: خنده داره ؟
گفتم: نه ولی اینکه انقد سریع باهات رفیق شد باحاله
خنده ای کرد و گفت: تهیونگ میدونه؟
گفتم: فکر نمی کنم تا پسر خودش هست چه نیازی به یوریمه
اخمی کرد و گفت: دیگه اینجوری نگو ا/ت تهیونگ خیلی دوست داره
از زبان تهیونگ
یک ساعت گذشت هنوز توی اون اتاق بودن چرا بی دلیل نگران شدم اون پیش تهیانه بهش آسیب نمی رسونه که
همش به یاد اون بچه ی توی بغلش بودم... یعنی بچه کیه؟
این دوسال فکر می کردم من تنها کسی بودم که ازدواج کرده و بچه داره ولی انگار ا/ت هم اینجوریه
شام رو آوردن که گفتم برای اون دوتا هم ببرن
حالم کلا با دیدن ا/ت عوض شده بود حتی نمیتونستم شام بخورم دلم میخواست الان برم و موهاشو بو کنم چه فایده جلوی لیانا؟این زن و بچه از اولش اضافی بودن
۱۵.۸k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.