پارت 11
پارت 11
خواستگار اجباری
آت : 😁😂
ویو آت
خوب مامان و بابا تهيونگ رفتن بعدش تهيونگ خوابید منم کنار تختش نشستم و فقط داشتم به صورتش نگاه میکردم اگه منو تا آخر عمرش یادش نیاد چی خیلی افکار منفی تو ذهنم بود هميجوري داشتم فکر میکردم خوابم برد
پرش زمانی به صبح
ویو تهيونگ
صبح شده بود وقتی بیدار شدم دیدم آت نیست که بعد چند دقیقه آمد
آت: اع سلام بیدار شدی رفتم برات لباس آوردم دکتر که معاينت کرد بریم
تهيونگ: باشه ممنون
دکتر: سلام آقای کیم حالتون خوبه
تهيونگ: بله خوبم
دکتر: خوب دیگه مرخصین ( دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه😂)
تهيونگ: ممنون
پرش زمانی به خونه
آت: خوب رسیدیم میخوای تو برو تو اتاق استراحت کن من برم برات سوپ درست کنم
تهيونگ : باشه ممنون زحمت میشه برات
آت : نه بابا
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
خواستگار اجباری
آت : 😁😂
ویو آت
خوب مامان و بابا تهيونگ رفتن بعدش تهيونگ خوابید منم کنار تختش نشستم و فقط داشتم به صورتش نگاه میکردم اگه منو تا آخر عمرش یادش نیاد چی خیلی افکار منفی تو ذهنم بود هميجوري داشتم فکر میکردم خوابم برد
پرش زمانی به صبح
ویو تهيونگ
صبح شده بود وقتی بیدار شدم دیدم آت نیست که بعد چند دقیقه آمد
آت: اع سلام بیدار شدی رفتم برات لباس آوردم دکتر که معاينت کرد بریم
تهيونگ: باشه ممنون
دکتر: سلام آقای کیم حالتون خوبه
تهيونگ: بله خوبم
دکتر: خوب دیگه مرخصین ( دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه😂)
تهيونگ: ممنون
پرش زمانی به خونه
آت: خوب رسیدیم میخوای تو برو تو اتاق استراحت کن من برم برات سوپ درست کنم
تهيونگ : باشه ممنون زحمت میشه برات
آت : نه بابا
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
۳.۸k
۱۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.