Part19
Part19
*ویو نویسنده*
جیمین توی کافه منتظر بود...
و رزی بالاخره رسید، به سمت جیمین رفت و روی صندلی رو به روی جیمین نشست.
*ویو جیمین*
با رزی سلام و احوال پرسی کردم... بعد از سفارش دادن یه هات چاکلت و قهوه،یکم باهم حرف زدیم... و بعد کیف و بهش دادم و کم کم بلند شدیم که بریم.
رزی:خب دیگه بریم؟
جیمین:باشه بریم
رزی:بازم ممنون که زحمت کشیدی اومدی کیفمو دادی واقعا مرسی*با حالت خندان*
جیمین:خواهش میکنم وظیفه بود.
رزی:وظیفه مهربونی بود، خب دیگه من برم فعلا*با صورت خندان رو به جیمین*
جیمین:فعلا، خدانگهدار
خوشحال شدم که دیدمت
رزی:منم همینطور.
بعد از خداحافظی با رزی، با ماشین به سمت خونه جنگلی حرکت کردم...
*فلش بک به 2 ساعت دیگه*
ماشین و جای خودش پارک کردم و به سمت خونه رفتم و از پله ها اروم اروم بالا رفتم.
کلید و توی در چرخوندم و وارد شدم... در کمال تعجب خونه خالی خالی بود، با خودم فک کردم که شاید رفتن خونه بالایی، به سمت خونه بالایی حرکت کردم.
رسیدم به خونه بالایی، کلید اونجارو هم داشتم، اما پسرا اونجا ام نبودن!!!
به جین هیونگ زنگ زدم...گوشیش خاموش بود...نگران شدم نکنه بلایی سرشون اومده!
به با استرس به شوگا هیونگ زنگ زدم..
جواب داد!
جیمین:الووو کجایید شما؟؟
شوگا:هی پسر اروم باش ما اومدیم کنار دریا... لباساتو عوض کن بیا
جیمین:خدا بزنه پس کله تو و دریا سکته کردم!
شوگا:عه عه زشته*با خنده*
جیمین:نخند بینم*حالت حرصی و کیوت*
شوگا:بیا دیگه منتظریم ما
جیمین:اومدم
با خستگی به سمت خونه پایینی حرکت کردم... یه لانگ و شلوارک برداشتم و به سمت دریا حرکت کردم.. از دور دیدمشون
بلافاصله که رسیدم رو صندلی ولو شدم...
دیدم پسرا ام اومدن کنار نشستن و یکم گفتیم و خندیدیم. یهو دیدم تهیونگ گفت:
تهیونگ:خب خب اقا بگو بینم با رزی خانم دور دور خوش گذشت؟ *با حالت شیطانی و خنده دار*
جیمین:چیمیگی حاجی باهم یه چیز سفارش دادیم و کیفش و بهش دادم و اومدم،دور دور کجا بود؟
تهیونگ:عی بابا بد شد که...*با خنده*
جیمین:*پوکر فیس*
مایل به پارت بعد؟
*ویو نویسنده*
جیمین توی کافه منتظر بود...
و رزی بالاخره رسید، به سمت جیمین رفت و روی صندلی رو به روی جیمین نشست.
*ویو جیمین*
با رزی سلام و احوال پرسی کردم... بعد از سفارش دادن یه هات چاکلت و قهوه،یکم باهم حرف زدیم... و بعد کیف و بهش دادم و کم کم بلند شدیم که بریم.
رزی:خب دیگه بریم؟
جیمین:باشه بریم
رزی:بازم ممنون که زحمت کشیدی اومدی کیفمو دادی واقعا مرسی*با حالت خندان*
جیمین:خواهش میکنم وظیفه بود.
رزی:وظیفه مهربونی بود، خب دیگه من برم فعلا*با صورت خندان رو به جیمین*
جیمین:فعلا، خدانگهدار
خوشحال شدم که دیدمت
رزی:منم همینطور.
بعد از خداحافظی با رزی، با ماشین به سمت خونه جنگلی حرکت کردم...
*فلش بک به 2 ساعت دیگه*
ماشین و جای خودش پارک کردم و به سمت خونه رفتم و از پله ها اروم اروم بالا رفتم.
کلید و توی در چرخوندم و وارد شدم... در کمال تعجب خونه خالی خالی بود، با خودم فک کردم که شاید رفتن خونه بالایی، به سمت خونه بالایی حرکت کردم.
رسیدم به خونه بالایی، کلید اونجارو هم داشتم، اما پسرا اونجا ام نبودن!!!
به جین هیونگ زنگ زدم...گوشیش خاموش بود...نگران شدم نکنه بلایی سرشون اومده!
به با استرس به شوگا هیونگ زنگ زدم..
جواب داد!
جیمین:الووو کجایید شما؟؟
شوگا:هی پسر اروم باش ما اومدیم کنار دریا... لباساتو عوض کن بیا
جیمین:خدا بزنه پس کله تو و دریا سکته کردم!
شوگا:عه عه زشته*با خنده*
جیمین:نخند بینم*حالت حرصی و کیوت*
شوگا:بیا دیگه منتظریم ما
جیمین:اومدم
با خستگی به سمت خونه پایینی حرکت کردم... یه لانگ و شلوارک برداشتم و به سمت دریا حرکت کردم.. از دور دیدمشون
بلافاصله که رسیدم رو صندلی ولو شدم...
دیدم پسرا ام اومدن کنار نشستن و یکم گفتیم و خندیدیم. یهو دیدم تهیونگ گفت:
تهیونگ:خب خب اقا بگو بینم با رزی خانم دور دور خوش گذشت؟ *با حالت شیطانی و خنده دار*
جیمین:چیمیگی حاجی باهم یه چیز سفارش دادیم و کیفش و بهش دادم و اومدم،دور دور کجا بود؟
تهیونگ:عی بابا بد شد که...*با خنده*
جیمین:*پوکر فیس*
مایل به پارت بعد؟
۴.۳k
۰۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.