پارت ۸
ویو ا.ت
که صدای قدم های یکی اومد ..... داره از پله ها بالا میاد .... نمیتونستم خودم و تا اتاق ببرم ... خودم و به سمت دیوار کشیدم و سرم و روی پاهام گذاشتم ..... که صدای قدم ها بیشتر شد .. داره میاد سمتم ... سرم و روی پاهام فشار دادم ..... یعنی فرشته ی مرگ اینجوریه .. خدااا یعنی من مردم رفتم اون دنیاااا ..... سایه ی یکی روی زمین افتاد ....... جلوم ایستاده ... خدا بیامرزه جوون بودم ... جوون مرگ شدم 😭 هققققققق....
-حالت. خوبه
اینکه صدای .... اربابه یعنی نمردم ... ولی لباساش ... خاک تو سرم یادم رفته بود اون یه قاتله .... اهم.....اهم ... باید عادی باشم ...
-هی چته خوبی چرا اینجای
هی..چی خوا....شتم ... ب.. رم.. پایین .... که ... خب
-اها باشه فهمیدم ... چشمات و باز کن نمیخوام که بخورمت
باشه ....
چشمام و باز کردم بالای سرم بود ... خیلی ترسناک بود ... موهاش پر از خون بود ... و از موهاش میچکید ... لباساشم.. پر خون بود ... ولی چون سیاه بود دیده نمیشد ..... چشمام و ازش گرفتم و به زمین نگاه کردم .......
-پاشو برو بخواب....
در...د دا..رم نمی...تونم... را..ه بر...م
-اوفففف..... باشه ..
بلندم کرد و به اتاق رفت ..... منو روی تخت گذاشت .... و خودش وارد حموم شد ..... روی تخت دراز کشیدم و سعی کردم بخوابم ... ولی خوابم نمیبرد ..... صدای دوش قطع شد .... و ارباب با یه ...... حوله ..... از حموم بیرون اومد .... و از کمد لباس برداشت و رفت توی حموم پوشید و اومد ... بیرون ..... خودم و به خواب زدم .... ...
ویو یونگی
بعد از پوشیدن لباسام از حموم بیرون اومدم و روی تخت دراز کشیدم میدونستم خودش و به خواب زده پس ........
ادامه دارد
که صدای قدم های یکی اومد ..... داره از پله ها بالا میاد .... نمیتونستم خودم و تا اتاق ببرم ... خودم و به سمت دیوار کشیدم و سرم و روی پاهام گذاشتم ..... که صدای قدم ها بیشتر شد .. داره میاد سمتم ... سرم و روی پاهام فشار دادم ..... یعنی فرشته ی مرگ اینجوریه .. خدااا یعنی من مردم رفتم اون دنیاااا ..... سایه ی یکی روی زمین افتاد ....... جلوم ایستاده ... خدا بیامرزه جوون بودم ... جوون مرگ شدم 😭 هققققققق....
-حالت. خوبه
اینکه صدای .... اربابه یعنی نمردم ... ولی لباساش ... خاک تو سرم یادم رفته بود اون یه قاتله .... اهم.....اهم ... باید عادی باشم ...
-هی چته خوبی چرا اینجای
هی..چی خوا....شتم ... ب.. رم.. پایین .... که ... خب
-اها باشه فهمیدم ... چشمات و باز کن نمیخوام که بخورمت
باشه ....
چشمام و باز کردم بالای سرم بود ... خیلی ترسناک بود ... موهاش پر از خون بود ... و از موهاش میچکید ... لباساشم.. پر خون بود ... ولی چون سیاه بود دیده نمیشد ..... چشمام و ازش گرفتم و به زمین نگاه کردم .......
-پاشو برو بخواب....
در...د دا..رم نمی...تونم... را..ه بر...م
-اوفففف..... باشه ..
بلندم کرد و به اتاق رفت ..... منو روی تخت گذاشت .... و خودش وارد حموم شد ..... روی تخت دراز کشیدم و سعی کردم بخوابم ... ولی خوابم نمیبرد ..... صدای دوش قطع شد .... و ارباب با یه ...... حوله ..... از حموم بیرون اومد .... و از کمد لباس برداشت و رفت توی حموم پوشید و اومد ... بیرون ..... خودم و به خواب زدم .... ...
ویو یونگی
بعد از پوشیدن لباسام از حموم بیرون اومدم و روی تخت دراز کشیدم میدونستم خودش و به خواب زده پس ........
ادامه دارد
۲.۷k
۱۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.