@N.o.v.e.l
@N.o.v.e.l
رمان دختر مغرور
پارت یازدهم
شایان:چرا جیغ میزنی
ونوس:ما الان چرا سوار بالن هستیم منو ببر پاااااایییییییینننننننن
شایان:چرا بریم پایین ونوس پایین رو نگاه کن چقدر خوشگله
ونوس:شایان! شایان من ترس از ارتفاع داره تورو خدا بریم پایین منو بیارین پاااااییییننننن جییییییییغغغ
شایان:اگه ترس از ارتفاع داری چرا سوار هواپیما شدی
ونوس:اونموقع قرص خورده بودم منو ببر پایین
نشستم توی بالن گوشامو گرفتم و گریه میکردم
ونوس:بریم پایین اینجا خیلی ترسناکه تورو خدا شایان
شایان:نترس ببین من پیشتم چیزیت نمیشه باشه بهم اعتماد کن منو بغل کن پاشو
ونوس: باشه
دستامو دور گردنش انداختم شایان دستاشو دور کمرم حلقه کرد و بلندم کرد
شایان:حالا پایین رو نگاه کن ونوس چشماتو باز کن پایین رو ببین
از ترس چشمامو بسته بودم شایان دستشو گذاشت روی صورتم
شایان:باز کن چشماتو
چشمامو باز کردم واااای عجب منظره ای بود
ونوس:چقدر قشنگه آدما چقدر کوچولو هستن ببین
بالن تکون خورد ترسیدم پریدم بغلش محکم بغلش کردم
شایان:باشه باشه نترس الان میریم پایین
از بالن پیاده شدیم از شایان خواستم برگردیم هتل
شایان:تو سوار نمیشی
ونوس:نه من از راه پله ها میرم آسانسور سوار نمیشم
شایان:پس منم باهات میام از راه پله ها بریم
ونوس:مسابقه!؟
شایان:قبوله بدو بریم
ونوس:وای واااای خسته شدم نفسم دیگه بالا نمیاد
شایان:شبت بخیر خوب بخوابی
ونوس:شب تو هم بخیر
رفتم توی اتاقم قلبم تند تند میزد لباسامو در آوردم رفتم زیر دوش همش داشتم به سامان فکر میکرد من چم شده خدایا
یه تیشرت کوتاه پوشیدم روی تخت نشستم از جام سریع بلند شدم
ونوس:واااای من دیگه طاقت ندارم
از اتاقم رفتم بیرون در اتاق شایان در زدم در رو باز کرد
دستامو دور گردنش انداختم
شایان هم بغلم کرد منو چسبوند به دیوار
لب.اشو بو.سیدم
رمان دختر مغرور
پارت یازدهم
شایان:چرا جیغ میزنی
ونوس:ما الان چرا سوار بالن هستیم منو ببر پاااااایییییییینننننننن
شایان:چرا بریم پایین ونوس پایین رو نگاه کن چقدر خوشگله
ونوس:شایان! شایان من ترس از ارتفاع داره تورو خدا بریم پایین منو بیارین پاااااییییننننن جییییییییغغغ
شایان:اگه ترس از ارتفاع داری چرا سوار هواپیما شدی
ونوس:اونموقع قرص خورده بودم منو ببر پایین
نشستم توی بالن گوشامو گرفتم و گریه میکردم
ونوس:بریم پایین اینجا خیلی ترسناکه تورو خدا شایان
شایان:نترس ببین من پیشتم چیزیت نمیشه باشه بهم اعتماد کن منو بغل کن پاشو
ونوس: باشه
دستامو دور گردنش انداختم شایان دستاشو دور کمرم حلقه کرد و بلندم کرد
شایان:حالا پایین رو نگاه کن ونوس چشماتو باز کن پایین رو ببین
از ترس چشمامو بسته بودم شایان دستشو گذاشت روی صورتم
شایان:باز کن چشماتو
چشمامو باز کردم واااای عجب منظره ای بود
ونوس:چقدر قشنگه آدما چقدر کوچولو هستن ببین
بالن تکون خورد ترسیدم پریدم بغلش محکم بغلش کردم
شایان:باشه باشه نترس الان میریم پایین
از بالن پیاده شدیم از شایان خواستم برگردیم هتل
شایان:تو سوار نمیشی
ونوس:نه من از راه پله ها میرم آسانسور سوار نمیشم
شایان:پس منم باهات میام از راه پله ها بریم
ونوس:مسابقه!؟
شایان:قبوله بدو بریم
ونوس:وای واااای خسته شدم نفسم دیگه بالا نمیاد
شایان:شبت بخیر خوب بخوابی
ونوس:شب تو هم بخیر
رفتم توی اتاقم قلبم تند تند میزد لباسامو در آوردم رفتم زیر دوش همش داشتم به سامان فکر میکرد من چم شده خدایا
یه تیشرت کوتاه پوشیدم روی تخت نشستم از جام سریع بلند شدم
ونوس:واااای من دیگه طاقت ندارم
از اتاقم رفتم بیرون در اتاق شایان در زدم در رو باز کرد
دستامو دور گردنش انداختم
شایان هم بغلم کرد منو چسبوند به دیوار
لب.اشو بو.سیدم
۴.۱k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.