آخرش جالب میش
چند پارتی عضو نهم
ا/ت:پاشدم لباسم پوشیدم رفتیم خب یونگی بریم
شوگا: بریم
ا/ت: خب کجا بریم
شوگا: بریم شهربازی خوب
ا/ت: آره بریم
ویوا/ت: امروز لیا و شوگا خیلی مشکوک میزنن نمیتونم چرا ولی خب سوار ماشین شدیم یونگی ای داشت حرف میزد برام تعجب آور بود چون اون هیچ وقت زیاد حرف نمیزد( خب حرف هایی یونگی)
یونگی : میگم مگه چی میگن هیتر ها میش بگی(ادمین خب خلاصه همون که تو پارت قبل گفتم میگ بهش)
یونگی: ببین خب تو نباید حرف هاشون باور کنی میفهمی باش دیگ ناراحت نباش من دوست ندارم تو گریه کنی بعد هم اگه ناراحت بودی نرو پیش لیا بیا پیش خودم
ا/ت:چرا ( راستی من لیا دوست عزیزم معذرت میخوام خب چی کار کنم اسمی تو این چند پارتی به زهنم نرسید اسم تو را گذاشتم هر چی میگم بهت بر نخور با تشکره)
یونگی: چون من ازش بدم میاد دوست ندارم پیش اون باشی
ا/ت:یونگی اون دختر خوبی
یونگی: همین که هست خب رسیدم پیاده شه بریم
ا/ت: بریم دیدم یونگی دستم گرفت یونگی چرا دستم گرفتی
یونگی: خب دلم میخواد دست بگیرم حالا بیا بریم
ا/ت: بریم بعد از چند بازی که داشت میرفتم برگشتنی داشتم می افتاد که یونگی دستم گرفت همون دستم که خالم اینطوری کرد
یونگی: داشت میفتاد من فکر کردم همین الان خوب و چون حرف لیا باور نمیکردم گفتم بگیرم شاید واقعا راست بگ انگار لیا راست میگفت اولش ناراحت شدم ولی باید از بپرسم چرا این کار کرد
یونگی: این چی رو دستت
ا/ت: چیز
یونگی: مگه نگفتم با این کار درست نمیش چیزی هان اگه میمیردی چی (بغض) بگو ببینم مگه تو نمی گفتی حرف هیتر ها برام مهم نیست پس چی شده
ا/ت: بریم تو ماشین بهت میگم زود دستم گرفت با دویدن منو برد تو ماشین
یونگی: خب بگو زود باشه
ا/ت: خیلی خب میگم یادت رفته بودم ایران
یونگی: اره یادم میاد خب
ا/ت: اون موقع من رفت بودم خونه خودمون من ایرانیم کره ایی نیستم اون موقع چون مامان بابام تا شب ساعت هایی۳ کار میکنن نبودن
یونگی: مگه نگفت بودی دادش داری با گریه
ا/ت: چرا ( بغض) ولی داداشم بیرون همیشه این یک دو اینکه خالم از مراقبت میکرد
یونگی: این چه مراقبتی بود هان ( با عربد و گریه )
ا/ت: خالم این کار باهام کرد
یونگی: چی چطور بدو ببینم چطور اون کارو کرد بگو
ا/ت: من که خواب بودم بعد خالم اومد رگم زد و اون تیغ گذاشت دستم ولی داداشم اومد دید منو بردن بیمارستان فهمیدی
یونگی: پس میخواست تو را بکش اما چرا تو چرا چیزی تاحال نه گفتی
ا/ت: چرا باید میگفتم
یونیگ: چرا نباید میگفتی با عربده میفهمی اون میخواست تو بکش اگه یک تار مو ازت کم بش من میمیرم
ا/ت: چی
یونگی: بفهم من دوست ندار برات اتفاقی بیفت تو دوستی من بدون تو نمیتونم حالا بیا بریم خوابگاه حال هم بیا بغلم ببینم.....
خب بچه جا نیست
ا/ت:پاشدم لباسم پوشیدم رفتیم خب یونگی بریم
شوگا: بریم
ا/ت: خب کجا بریم
شوگا: بریم شهربازی خوب
ا/ت: آره بریم
ویوا/ت: امروز لیا و شوگا خیلی مشکوک میزنن نمیتونم چرا ولی خب سوار ماشین شدیم یونگی ای داشت حرف میزد برام تعجب آور بود چون اون هیچ وقت زیاد حرف نمیزد( خب حرف هایی یونگی)
یونگی : میگم مگه چی میگن هیتر ها میش بگی(ادمین خب خلاصه همون که تو پارت قبل گفتم میگ بهش)
یونگی: ببین خب تو نباید حرف هاشون باور کنی میفهمی باش دیگ ناراحت نباش من دوست ندارم تو گریه کنی بعد هم اگه ناراحت بودی نرو پیش لیا بیا پیش خودم
ا/ت:چرا ( راستی من لیا دوست عزیزم معذرت میخوام خب چی کار کنم اسمی تو این چند پارتی به زهنم نرسید اسم تو را گذاشتم هر چی میگم بهت بر نخور با تشکره)
یونگی: چون من ازش بدم میاد دوست ندارم پیش اون باشی
ا/ت:یونگی اون دختر خوبی
یونگی: همین که هست خب رسیدم پیاده شه بریم
ا/ت: بریم دیدم یونگی دستم گرفت یونگی چرا دستم گرفتی
یونگی: خب دلم میخواد دست بگیرم حالا بیا بریم
ا/ت: بریم بعد از چند بازی که داشت میرفتم برگشتنی داشتم می افتاد که یونگی دستم گرفت همون دستم که خالم اینطوری کرد
یونگی: داشت میفتاد من فکر کردم همین الان خوب و چون حرف لیا باور نمیکردم گفتم بگیرم شاید واقعا راست بگ انگار لیا راست میگفت اولش ناراحت شدم ولی باید از بپرسم چرا این کار کرد
یونگی: این چی رو دستت
ا/ت: چیز
یونگی: مگه نگفتم با این کار درست نمیش چیزی هان اگه میمیردی چی (بغض) بگو ببینم مگه تو نمی گفتی حرف هیتر ها برام مهم نیست پس چی شده
ا/ت: بریم تو ماشین بهت میگم زود دستم گرفت با دویدن منو برد تو ماشین
یونگی: خب بگو زود باشه
ا/ت: خیلی خب میگم یادت رفته بودم ایران
یونگی: اره یادم میاد خب
ا/ت: اون موقع من رفت بودم خونه خودمون من ایرانیم کره ایی نیستم اون موقع چون مامان بابام تا شب ساعت هایی۳ کار میکنن نبودن
یونگی: مگه نگفت بودی دادش داری با گریه
ا/ت: چرا ( بغض) ولی داداشم بیرون همیشه این یک دو اینکه خالم از مراقبت میکرد
یونگی: این چه مراقبتی بود هان ( با عربد و گریه )
ا/ت: خالم این کار باهام کرد
یونگی: چی چطور بدو ببینم چطور اون کارو کرد بگو
ا/ت: من که خواب بودم بعد خالم اومد رگم زد و اون تیغ گذاشت دستم ولی داداشم اومد دید منو بردن بیمارستان فهمیدی
یونگی: پس میخواست تو را بکش اما چرا تو چرا چیزی تاحال نه گفتی
ا/ت: چرا باید میگفتم
یونیگ: چرا نباید میگفتی با عربده میفهمی اون میخواست تو بکش اگه یک تار مو ازت کم بش من میمیرم
ا/ت: چی
یونگی: بفهم من دوست ندار برات اتفاقی بیفت تو دوستی من بدون تو نمیتونم حالا بیا بریم خوابگاه حال هم بیا بغلم ببینم.....
خب بچه جا نیست
۱۴.۱k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.