مافیای من p 1
a,t
سلام من پارک ات هستم و ۲۰ سالمه...من جاسوس باند مافیای کره هستم یعنی باند جانگکوک...جانگکوک منو از ۱۷ سالکی آورد پیش خودش و الان دستیار اول اونم...
jk
های من جئون جانگ کوک هستم ۲۴ سالمه و بزرگترین و خطرناک ترین مافیای کره هستم...
×شروع داستان
jk
طبق معمول از سفر کاریم برگشتن کره....در خونه رو باز کردم مثل همیشه تمیز و مرتب بود...
کوک:ات*داد*
ات:بله رئیس
کوک:بیا اینجا کارت دارم
ات:اومدم
کوک:فردا شب یه مهمونی از طرف پدرمه...به عنوان دوست دخترم میای...اونجا امکان اینکه چانیول
(یکی از دشمنای کوک) باشه هست پس اسلحه ات رو یادت نره...در ضمن لباس لختی نپوش
ات:چشم...امر دیگه؟
کوک:اها...غذا رو هم درست کن
ات:حتما...با اجازه
a,t
ساعت نزدیک 9 شب بود... لباسم رو پوشیدم و موهام رو ول گذاشتم(ویدئو شو میزارم) دم ماشین منتظر وایسادم
jk
کت و شلوار مشکیم رو پوشیدم (عکسشو گذاشتم ) و رفتم سمت ماشین...ات واقعا قشنگ شده بود راستش از وقتی ات رو برداشتن برای خودم عاشقش شده بودم ولی نمیتونستم بهش بگم...بعد چند مین رسیدیم و با ات نشستیم دور میز و مشروب رو برداشتم و خوردم که با لیا اومد(دختر عمه ی کوک که ایدله و خودش رو به کوک میچسبونه) نشست کنارم و جام توی دستم رو گرفت و خودش خورد
لیا:او اوپا سلام
کوک:سلام*سرد*
ات:کوک این کیه؟
لیا:تو کی؟
کوک:ات دوست دخترم..لیا دختر عمم
ات:اها خوشبختم*لبخند فیک*
لیا:همچنین*حرصی*
ات:عزیزم من میرم اونطرف کاری داشتی بیا بهم بگو
کوک:باشه...مواظب خودت باش عشقم
لیا:کی دوست دختر پیدا کردی
کوک:مگه هر وقت پیدا میکنم باید به تو بگم؟
لیا:آخه...دختره همش داره با پسرا حرف میزنه نگاش کن... آخه این هرزه به درد نمیخوره
ات:(پشت سرش وایسادم و آروم توی گوشش گفتم)
چی گفتی؟
لیا:چ..چرا مث جنا میای؟
ات:آخه...از آدمایی که پشت سرم حرف میزنن خوشم نمیاد ترجیح میدم مچشون رو بگیرم...خب داشتی میگفتی دیگه چی؟
لیا:خب کردمگفتم...هیچ کاری بلد نیستی هیچ خاصیتی نداری نمیدونم کوک چرا با توئه
ات:هوم میخوای چ خاصیتی داشته باشم؟
لیا:برات متاسفم آخه میدونی من ایدل معرفی و تو به گرد پام هم نمیرسی
ات:میخوای ببینی میرسم یا ن؟
سلام من پارک ات هستم و ۲۰ سالمه...من جاسوس باند مافیای کره هستم یعنی باند جانگکوک...جانگکوک منو از ۱۷ سالکی آورد پیش خودش و الان دستیار اول اونم...
jk
های من جئون جانگ کوک هستم ۲۴ سالمه و بزرگترین و خطرناک ترین مافیای کره هستم...
×شروع داستان
jk
طبق معمول از سفر کاریم برگشتن کره....در خونه رو باز کردم مثل همیشه تمیز و مرتب بود...
کوک:ات*داد*
ات:بله رئیس
کوک:بیا اینجا کارت دارم
ات:اومدم
کوک:فردا شب یه مهمونی از طرف پدرمه...به عنوان دوست دخترم میای...اونجا امکان اینکه چانیول
(یکی از دشمنای کوک) باشه هست پس اسلحه ات رو یادت نره...در ضمن لباس لختی نپوش
ات:چشم...امر دیگه؟
کوک:اها...غذا رو هم درست کن
ات:حتما...با اجازه
a,t
ساعت نزدیک 9 شب بود... لباسم رو پوشیدم و موهام رو ول گذاشتم(ویدئو شو میزارم) دم ماشین منتظر وایسادم
jk
کت و شلوار مشکیم رو پوشیدم (عکسشو گذاشتم ) و رفتم سمت ماشین...ات واقعا قشنگ شده بود راستش از وقتی ات رو برداشتن برای خودم عاشقش شده بودم ولی نمیتونستم بهش بگم...بعد چند مین رسیدیم و با ات نشستیم دور میز و مشروب رو برداشتم و خوردم که با لیا اومد(دختر عمه ی کوک که ایدله و خودش رو به کوک میچسبونه) نشست کنارم و جام توی دستم رو گرفت و خودش خورد
لیا:او اوپا سلام
کوک:سلام*سرد*
ات:کوک این کیه؟
لیا:تو کی؟
کوک:ات دوست دخترم..لیا دختر عمم
ات:اها خوشبختم*لبخند فیک*
لیا:همچنین*حرصی*
ات:عزیزم من میرم اونطرف کاری داشتی بیا بهم بگو
کوک:باشه...مواظب خودت باش عشقم
لیا:کی دوست دختر پیدا کردی
کوک:مگه هر وقت پیدا میکنم باید به تو بگم؟
لیا:آخه...دختره همش داره با پسرا حرف میزنه نگاش کن... آخه این هرزه به درد نمیخوره
ات:(پشت سرش وایسادم و آروم توی گوشش گفتم)
چی گفتی؟
لیا:چ..چرا مث جنا میای؟
ات:آخه...از آدمایی که پشت سرم حرف میزنن خوشم نمیاد ترجیح میدم مچشون رو بگیرم...خب داشتی میگفتی دیگه چی؟
لیا:خب کردمگفتم...هیچ کاری بلد نیستی هیچ خاصیتی نداری نمیدونم کوک چرا با توئه
ات:هوم میخوای چ خاصیتی داشته باشم؟
لیا:برات متاسفم آخه میدونی من ایدل معرفی و تو به گرد پام هم نمیرسی
ات:میخوای ببینی میرسم یا ن؟
۵۸.۰k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.