خاطره ی دبیرستان
خاطره ی دبیرستان
پارت۲۱
ویو ا/ت
صبح بیدار شدم امروز یه حسی داشتم هوفف ولش پاشدم رفتم حموم اومدم بیرون
نشستم رو صندلی جلو آینه به خودم نگاه کردم
که یهو در باز شد
لیا: اوو مامان کوچولو تازه از حموم در اومده
ا/ت: اره
لیا: یه سورپرایز دارن برات؟(با لبخند)
ا/ت: سورپرایز ؟(با ذوق)
لیا: از یوجین اجازه گرفتم شب دوتامون بریم لب ساحل
ا/ت: واقعا؟(با هیجان)
لیا: اره مامان کوچولو ساعت ۸ آماده باش باشه؟
ا/ت: باشه
___
ویو کوک
رسیدم ایتالیا
آلیا: به به جئون (با پوزخند)
کوک: کجاست؟(سرد)
آلیا: شنیدم میخوام امشب بره لب ساحل
کوک: هوم خوبه
___
ویو ا/ت
لباس ساحلیم رو پوشیدم آرایش کردم آروم در اتاق رو بستم رفتم پایین
لیا : به به مامان کوچولو چه استایلی زدن
ا/ت: لیا خانم که خیلی خوشگل شدن
لیا: میدونم(😌)
ا/ت:(خنده)
سوار ماشین شدیم به سمت ساحل حرکت کردیم
لیا: بفرما مامان کوچولو
ا/ت: میدونی چی یادم میاد؟
لیا: چی؟
ا/ت: دوران دبیرستان از خونه فرار کردیم رفتیم ساحل و یادته
لیا: بخاطرش چقدر کتک خوردم از مامانم
ا/ت: ولی کاش زنده بودن هروز با غر غر هاشون بیدار میشدیم
لیا: هعی... بی خیال بیا بریم کمی خوش بگذرونیم
رفتیم نشستیم روی شن های ساحل به بچه هایی که کنار ساحل بودن و بازی میکردن نگاه میکردم سرم رو چرخوندم نگاهم رو به دریا دادم نفس عمیق کشیدم
لیا: ا/ت(با ترس)
ا/ت: جونم
وقتی سرم رو برگردوندم دیدم ینفر دست لیا رو گرفته
ا/ت: لیا ( میخواست پاشه)
کوک: همون جا وایسا پرنسس
با صدایی که شنیدم دنیا رو سرم چرخید
ا/ت: ک..کوک(تعجب)
کوک: از دیدنت خوشحالم پرنسسم
ا/ت: تو تو اینجا چیکار میکنی(لکنت ترس)
کوک: یعنی نمیتونم پرنسسم رو برگردونم قصرش؟
ا/ت: خفه شو ازم دور شو(ترس)
کوک: پرنسسم باید برگردی قصرت
لیا: خفشو ع.ضی تو تو باعث شدی ا/ت اینطوری بشه
کوک: ساکت باش (داد)
با داد کوک همه برگشتن به ما نگاه کردن
کوک: ا/ت سگم نکن. یا میای یا دیگه لیا بی لیا نزار اون پسرم بفرستم با لیا اون دنیا
ترسیده بودم واقعا ترسیده بودم
میدونستم یه روزی همچین اتفاقی میوفته
ا/ت: ...
اسلاید دوم (لباس ا/ت)
ادامه دارد...
پارت۲۱
ویو ا/ت
صبح بیدار شدم امروز یه حسی داشتم هوفف ولش پاشدم رفتم حموم اومدم بیرون
نشستم رو صندلی جلو آینه به خودم نگاه کردم
که یهو در باز شد
لیا: اوو مامان کوچولو تازه از حموم در اومده
ا/ت: اره
لیا: یه سورپرایز دارن برات؟(با لبخند)
ا/ت: سورپرایز ؟(با ذوق)
لیا: از یوجین اجازه گرفتم شب دوتامون بریم لب ساحل
ا/ت: واقعا؟(با هیجان)
لیا: اره مامان کوچولو ساعت ۸ آماده باش باشه؟
ا/ت: باشه
___
ویو کوک
رسیدم ایتالیا
آلیا: به به جئون (با پوزخند)
کوک: کجاست؟(سرد)
آلیا: شنیدم میخوام امشب بره لب ساحل
کوک: هوم خوبه
___
ویو ا/ت
لباس ساحلیم رو پوشیدم آرایش کردم آروم در اتاق رو بستم رفتم پایین
لیا : به به مامان کوچولو چه استایلی زدن
ا/ت: لیا خانم که خیلی خوشگل شدن
لیا: میدونم(😌)
ا/ت:(خنده)
سوار ماشین شدیم به سمت ساحل حرکت کردیم
لیا: بفرما مامان کوچولو
ا/ت: میدونی چی یادم میاد؟
لیا: چی؟
ا/ت: دوران دبیرستان از خونه فرار کردیم رفتیم ساحل و یادته
لیا: بخاطرش چقدر کتک خوردم از مامانم
ا/ت: ولی کاش زنده بودن هروز با غر غر هاشون بیدار میشدیم
لیا: هعی... بی خیال بیا بریم کمی خوش بگذرونیم
رفتیم نشستیم روی شن های ساحل به بچه هایی که کنار ساحل بودن و بازی میکردن نگاه میکردم سرم رو چرخوندم نگاهم رو به دریا دادم نفس عمیق کشیدم
لیا: ا/ت(با ترس)
ا/ت: جونم
وقتی سرم رو برگردوندم دیدم ینفر دست لیا رو گرفته
ا/ت: لیا ( میخواست پاشه)
کوک: همون جا وایسا پرنسس
با صدایی که شنیدم دنیا رو سرم چرخید
ا/ت: ک..کوک(تعجب)
کوک: از دیدنت خوشحالم پرنسسم
ا/ت: تو تو اینجا چیکار میکنی(لکنت ترس)
کوک: یعنی نمیتونم پرنسسم رو برگردونم قصرش؟
ا/ت: خفه شو ازم دور شو(ترس)
کوک: پرنسسم باید برگردی قصرت
لیا: خفشو ع.ضی تو تو باعث شدی ا/ت اینطوری بشه
کوک: ساکت باش (داد)
با داد کوک همه برگشتن به ما نگاه کردن
کوک: ا/ت سگم نکن. یا میای یا دیگه لیا بی لیا نزار اون پسرم بفرستم با لیا اون دنیا
ترسیده بودم واقعا ترسیده بودم
میدونستم یه روزی همچین اتفاقی میوفته
ا/ت: ...
اسلاید دوم (لباس ا/ت)
ادامه دارد...
۳۲.۱k
۰۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.