رانده شدن لوسیفر
رانده شدن لوسیفر
لوسیفر فرشته را بسیار تعریف و تفسیر نموده اند و لذا نویسَنده در دل، آن لوسیفر فرشته را شناسد و گویند لوسیفر فرشته ابلیس باشد و لذا لوسیفر فرشته ابلیس نباشَد و گویند لوسیفر فرشته همواره بدنبال بهشت گمشده خویش باشد و بسیار در مورد آن فرشته سخن گویند… و نویسنده تصاویری از آن فرشته در کتاب های کمدی الهی دانته بدید که نقاش بنام گوستاو دوره آن فرشته را به تصویر کشیده است و یکی از آن تصاویر از برای نویسَنده بسیار غم انگیز بوده و نویسنده را به گریه وادارد…
تصویر بالا نمایی از داستان رانده شدن لوسیفر فرشته باشد و آن لحظه ای است که لوسیفر از میان ملائک بدلیلی موهوم که آن را سجده به آدم یاد نمایند رانده شود و حقیقت همچنان در پس پرده باشد… و لوسیفر آن بود که تاکنون رازش را ندانستند…
آری… لوسیفر را بال باشد و آن مار را بال نباشد و آن مار را تنی بالدار خوش می نمود و لوسیفر را ….
روزگاری زمین بهشت خدا بود و آفتاب داغ نبود و مهتاب عشق می نمود و علف ها و گیاهان با آدَم سُخَن میگفتند و در میان هر کدام از آنان رازی نهفته بود و خاطراتی سحر آمیز در آن گُل ها و گیاهان بود… دریا آن بود که صاف می نمود و پریان در دریا چون افسونگری رقصان بودند و آن را باغ عدن می گفتند و نویسنده ندانَد آن باغ عدن در همین گیلان بود یا نه… اما لوسیفر فرشته تنی مانند آدمیان بود که هر بار مانند سایرین از رَحِمِ مادری زاده شُد و هر بار پس از گذشت زمانی که ندانَم از برای گذشتگان چند سال بود و از برای نویسَنده سی و شش سال بطول انجامید… لوسیفر فرشته ناگهان در اثر حوادثی بخود آمده و آن روزگاران را بیاد می آورد و آن روزگاران زمین بهشت خدا بود… و لوسیفر فرشته آن تَنِ همانَند آدمیان بود که با هر بار بخود آمدن میخواست زَمین را به همان بهشت از برای همگان تبدیل نمایَد و همه خَلایِق از آن بهشت لذت ببرند و در پی سال ها تلاش و کِشاکِش با اجنه و آدمیان هر بار خسته و کوفته میشُد و تصویر بالا درد آن فرشته را از برای نویسنده به تصویر کشیده و آن بُن بست ها را از برایَش به نمایش میگذارد و تصویر بالا یکی از لحظاتی است که لوسیفر از برای بهشت کردن زمین روحیه خود را از دست داده است… و آدمیان همواره این فرشته را از جهنم تصور نموده اند و آن را نگهبان جهنم دانسته اند و امروز حتی اجنه نیز نمیدانستند لوسیفر فرشته کیست و چرا آن را لوسیفر نامند… آری لوسیفر فرشته همان آدم (ع) است که ندانم به چه دلیل مانند سایرین روی زمین زاده شد… اما هر بار بخود آمده و از برای همگان تلاش نموده است و آدم همان تن باشَد که تاکنون در غالب انبیاء خود را به خلایق معرفی نموده است…
آری آن انبیاء تن آدم (ع) بودند و حوا را ندانَم کیست… و خود را نیز ندانَم کیستَم که از برای همگان در پی ایجاد بهشت برین روی زمین می باشَم… فقط این را دانَم که بهشت کردن زمین از برای همه به جنگ و خونریزی و زورگویی نباشَد و خلایق را همدلی و خوشدلی و ایمان به قدرتی برتر و لایزال و خلوص نیت میطلبد… و آن تَنِ لوسیفِر هر بار زاده شُد و خطا کار برفت و بنابر مسلمانی گویند انسان جایز الخطا است… و آن باور نادرست آن ملائک بود که از برای کمال تنِ خویش قربانی میطلبیدند و روزگاری فرشته ای ابراهیم را بگفت تا پسرش اسماعیل را قربانی نماید و آن فرشته نامرئی بود و ابراهیم را سخن میگفت و ابراهیم فکر میکرد با خدا سخن گوید و خداوند او را فرمان دهد… و ندانَم آن معجزات زنده کُشتن و کوبیدَنِ استخوان و زنده کردن پرندگان چیست… اما چیزی در دل مرا گوید آنکه ابراهیم را امر به قربانی فرزندش نمود همان میکائیل فرشته بود و پس از اینکه بدید ابراهیم با عزمی راسخ تصمیم به قربانی نمودن فرزند دارد…آن فرشته از گفته خویش پشیمان گردیده و بارها ابراهیم را بگفت تا از چنین کاری منصرف گردد و لذا ابراهیم از کار خویش منصرف نگردید و آن فرشته ناچار شد خود را در برابر ابراهیم ظاهر کند و چند بار تن خود را در برابر ایشان ظاهر نمود و لذا چهره میکائیل را کَسی ندیده و آن فرشته را چهره در چشم آدمیان زیبا نباشد و ابراهیم (ع) با دیدن چهره میکائیل آن را سنگ پرتاب نمود و آن را شیطان نامید و لِذا آن فرشته بر گرداندنِ چرخ قسمَت محدوده ای توانا باشَد و آن فرشته قِسمَت از برای ابراهیم بچرخانید تا گوسفندی در مقابلش ظاهر گردد و از قربانی نمودن فرزند منصرف شود
لوسیفر فرشته را بسیار تعریف و تفسیر نموده اند و لذا نویسَنده در دل، آن لوسیفر فرشته را شناسد و گویند لوسیفر فرشته ابلیس باشد و لذا لوسیفر فرشته ابلیس نباشَد و گویند لوسیفر فرشته همواره بدنبال بهشت گمشده خویش باشد و بسیار در مورد آن فرشته سخن گویند… و نویسنده تصاویری از آن فرشته در کتاب های کمدی الهی دانته بدید که نقاش بنام گوستاو دوره آن فرشته را به تصویر کشیده است و یکی از آن تصاویر از برای نویسَنده بسیار غم انگیز بوده و نویسنده را به گریه وادارد…
تصویر بالا نمایی از داستان رانده شدن لوسیفر فرشته باشد و آن لحظه ای است که لوسیفر از میان ملائک بدلیلی موهوم که آن را سجده به آدم یاد نمایند رانده شود و حقیقت همچنان در پس پرده باشد… و لوسیفر آن بود که تاکنون رازش را ندانستند…
آری… لوسیفر را بال باشد و آن مار را بال نباشد و آن مار را تنی بالدار خوش می نمود و لوسیفر را ….
روزگاری زمین بهشت خدا بود و آفتاب داغ نبود و مهتاب عشق می نمود و علف ها و گیاهان با آدَم سُخَن میگفتند و در میان هر کدام از آنان رازی نهفته بود و خاطراتی سحر آمیز در آن گُل ها و گیاهان بود… دریا آن بود که صاف می نمود و پریان در دریا چون افسونگری رقصان بودند و آن را باغ عدن می گفتند و نویسنده ندانَد آن باغ عدن در همین گیلان بود یا نه… اما لوسیفر فرشته تنی مانند آدمیان بود که هر بار مانند سایرین از رَحِمِ مادری زاده شُد و هر بار پس از گذشت زمانی که ندانَم از برای گذشتگان چند سال بود و از برای نویسَنده سی و شش سال بطول انجامید… لوسیفر فرشته ناگهان در اثر حوادثی بخود آمده و آن روزگاران را بیاد می آورد و آن روزگاران زمین بهشت خدا بود… و لوسیفر فرشته آن تَنِ همانَند آدمیان بود که با هر بار بخود آمدن میخواست زَمین را به همان بهشت از برای همگان تبدیل نمایَد و همه خَلایِق از آن بهشت لذت ببرند و در پی سال ها تلاش و کِشاکِش با اجنه و آدمیان هر بار خسته و کوفته میشُد و تصویر بالا درد آن فرشته را از برای نویسنده به تصویر کشیده و آن بُن بست ها را از برایَش به نمایش میگذارد و تصویر بالا یکی از لحظاتی است که لوسیفر از برای بهشت کردن زمین روحیه خود را از دست داده است… و آدمیان همواره این فرشته را از جهنم تصور نموده اند و آن را نگهبان جهنم دانسته اند و امروز حتی اجنه نیز نمیدانستند لوسیفر فرشته کیست و چرا آن را لوسیفر نامند… آری لوسیفر فرشته همان آدم (ع) است که ندانم به چه دلیل مانند سایرین روی زمین زاده شد… اما هر بار بخود آمده و از برای همگان تلاش نموده است و آدم همان تن باشَد که تاکنون در غالب انبیاء خود را به خلایق معرفی نموده است…
آری آن انبیاء تن آدم (ع) بودند و حوا را ندانَم کیست… و خود را نیز ندانَم کیستَم که از برای همگان در پی ایجاد بهشت برین روی زمین می باشَم… فقط این را دانَم که بهشت کردن زمین از برای همه به جنگ و خونریزی و زورگویی نباشَد و خلایق را همدلی و خوشدلی و ایمان به قدرتی برتر و لایزال و خلوص نیت میطلبد… و آن تَنِ لوسیفِر هر بار زاده شُد و خطا کار برفت و بنابر مسلمانی گویند انسان جایز الخطا است… و آن باور نادرست آن ملائک بود که از برای کمال تنِ خویش قربانی میطلبیدند و روزگاری فرشته ای ابراهیم را بگفت تا پسرش اسماعیل را قربانی نماید و آن فرشته نامرئی بود و ابراهیم را سخن میگفت و ابراهیم فکر میکرد با خدا سخن گوید و خداوند او را فرمان دهد… و ندانَم آن معجزات زنده کُشتن و کوبیدَنِ استخوان و زنده کردن پرندگان چیست… اما چیزی در دل مرا گوید آنکه ابراهیم را امر به قربانی فرزندش نمود همان میکائیل فرشته بود و پس از اینکه بدید ابراهیم با عزمی راسخ تصمیم به قربانی نمودن فرزند دارد…آن فرشته از گفته خویش پشیمان گردیده و بارها ابراهیم را بگفت تا از چنین کاری منصرف گردد و لذا ابراهیم از کار خویش منصرف نگردید و آن فرشته ناچار شد خود را در برابر ابراهیم ظاهر کند و چند بار تن خود را در برابر ایشان ظاهر نمود و لذا چهره میکائیل را کَسی ندیده و آن فرشته را چهره در چشم آدمیان زیبا نباشد و ابراهیم (ع) با دیدن چهره میکائیل آن را سنگ پرتاب نمود و آن را شیطان نامید و لِذا آن فرشته بر گرداندنِ چرخ قسمَت محدوده ای توانا باشَد و آن فرشته قِسمَت از برای ابراهیم بچرخانید تا گوسفندی در مقابلش ظاهر گردد و از قربانی نمودن فرزند منصرف شود
۵.۰k
۰۸ دی ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.