شعر و شراب:
شعر و شراب:
به من فرصت بده جا خوش کنم در تاب ِ گیسویت
که دنیا نیست با ارزش تر از یک تاری از مویت
دچارم کرده ای مانند موجی بر لب ساحل
که دل ، دل می زند ویرانی ام پهلو به پهلویت
پلنگیدی چنان بردی توانِ استقامت را
که افتاده است در دام غرور انگیز آهویت
در این عصر دوشنبه شوکران شعر می نوشد
خیال پرسه در نصف النهار چشم جادویت
فراموشت نخواهم کرد چون مجنون ، بیابان را
که دلتنگم شبیه باد و باران در تکاپویت
به روی شانه دارد می برد با خویش دریا را
دل نازکتر از پروانگی های پرستویت
به سامان می رساند فال حافظ را یقین دارم
اگر افتاده در فنجان قهوه خال هندویت
شبی در آتش اردیبهشت آرام می گیری
به ابراهیم دل خوش می کند گلهای شب بویت
به من فرصت بده جا خوش کنم در تاب ِ گیسویت
که دنیا نیست با ارزش تر از یک تاری از مویت
دچارم کرده ای مانند موجی بر لب ساحل
که دل ، دل می زند ویرانی ام پهلو به پهلویت
پلنگیدی چنان بردی توانِ استقامت را
که افتاده است در دام غرور انگیز آهویت
در این عصر دوشنبه شوکران شعر می نوشد
خیال پرسه در نصف النهار چشم جادویت
فراموشت نخواهم کرد چون مجنون ، بیابان را
که دلتنگم شبیه باد و باران در تکاپویت
به روی شانه دارد می برد با خویش دریا را
دل نازکتر از پروانگی های پرستویت
به سامان می رساند فال حافظ را یقین دارم
اگر افتاده در فنجان قهوه خال هندویت
شبی در آتش اردیبهشت آرام می گیری
به ابراهیم دل خوش می کند گلهای شب بویت
۲.۰k
۰۳ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.