رویای آبی
رویای آبی
part:³⁵
دستمو گرفت و رفتیم یه جای خلوت،جای قشنگی بود...ولی تا حالا تو عمرم ندیده بودمش،خیلی ساکت بود
یونا:چرا اومدیم اینجا
تهیونگ:ساکته..ولی قشنگه
یونا:خب...
تهیونگ:از جاهای آروم و بی سر و صدا خوشم میاد،بهم آرامش میده
یونا:پس انگار مزاحمت شدم،بهتره برم
تهیونگ:اگه بودی نمیاوردمت
یونا:چرا اومدیم اینجا
تهیونگ:همونطور که خودت میبینی اینجا جز من و تو کسی نیست،کمتر کسی پیدا میشه بیاد اینجا...ولی تا جایی که میدونم و از وقتی اینجارو پیدا کردم کسی نیومده،شاید فقط این منم که پیداش کردم
یونا:آوردیم اینجا که اینارو بهم بگی؟افتخار دادی نفر دوم باشم؟
اهمیتی به حرفم نداد و بحث دیگه ای شروع کرد
تهیونگ:معمولاً زوجا تو جاهای شلوغ و پر سر و صدا اولین قرارشون رو میذارن،خیلی تکراری و خسته کنندست نه؟
یونا:نمیدونم..شاید..حالا چرا اینارو به من میگی
تهیونگ:میخوام اولین قرارمو به متفاوت ترین حالت ممکن شروع کنم
یونا:منظورت چیه
ایستاد
تهیونگ:یونا...من از همه چی خبر دارم،میدونم حسی که تو وجود منه و باعث بالا رفتن ضربان قلبم شده،اون گرما،اون لرزش، تو وجود توأم هست
کم کم داشت نزدیکم میشد ولی تا حد امکان عقب میرفتم...تا اینکه با دیوار برخورد کردم و ایستادم، یکی از دستاشو گذاشت روی دیوار کنار سرم و با اون یکی کمرمو حلقه کرد،چشماشو بست و داشت صورتشو نزدیک صورتم میکرد چیزی نمونده بود لباش با لبام برخورد کنه
یونا: نمیشه همینطور دوستای معمولی بمونیم؟
تهیونگ:شوخی میکنی؟
یونا:فکر کنم آره
با خنده گفت
تهیونگ:بی مزه
با قرار دادن لباش روی لبام،این بود شروع رابطه ما
پایان فصل اول...
part:³⁵
دستمو گرفت و رفتیم یه جای خلوت،جای قشنگی بود...ولی تا حالا تو عمرم ندیده بودمش،خیلی ساکت بود
یونا:چرا اومدیم اینجا
تهیونگ:ساکته..ولی قشنگه
یونا:خب...
تهیونگ:از جاهای آروم و بی سر و صدا خوشم میاد،بهم آرامش میده
یونا:پس انگار مزاحمت شدم،بهتره برم
تهیونگ:اگه بودی نمیاوردمت
یونا:چرا اومدیم اینجا
تهیونگ:همونطور که خودت میبینی اینجا جز من و تو کسی نیست،کمتر کسی پیدا میشه بیاد اینجا...ولی تا جایی که میدونم و از وقتی اینجارو پیدا کردم کسی نیومده،شاید فقط این منم که پیداش کردم
یونا:آوردیم اینجا که اینارو بهم بگی؟افتخار دادی نفر دوم باشم؟
اهمیتی به حرفم نداد و بحث دیگه ای شروع کرد
تهیونگ:معمولاً زوجا تو جاهای شلوغ و پر سر و صدا اولین قرارشون رو میذارن،خیلی تکراری و خسته کنندست نه؟
یونا:نمیدونم..شاید..حالا چرا اینارو به من میگی
تهیونگ:میخوام اولین قرارمو به متفاوت ترین حالت ممکن شروع کنم
یونا:منظورت چیه
ایستاد
تهیونگ:یونا...من از همه چی خبر دارم،میدونم حسی که تو وجود منه و باعث بالا رفتن ضربان قلبم شده،اون گرما،اون لرزش، تو وجود توأم هست
کم کم داشت نزدیکم میشد ولی تا حد امکان عقب میرفتم...تا اینکه با دیوار برخورد کردم و ایستادم، یکی از دستاشو گذاشت روی دیوار کنار سرم و با اون یکی کمرمو حلقه کرد،چشماشو بست و داشت صورتشو نزدیک صورتم میکرد چیزی نمونده بود لباش با لبام برخورد کنه
یونا: نمیشه همینطور دوستای معمولی بمونیم؟
تهیونگ:شوخی میکنی؟
یونا:فکر کنم آره
با خنده گفت
تهیونگ:بی مزه
با قرار دادن لباش روی لبام،این بود شروع رابطه ما
پایان فصل اول...
۲.۰k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.