Cookie ct : کوکی شُکلاتیم🍫🌙
Cookie ct : کوکیشُکلاتیم🍫🌙
کمند: اخ اخ چقدر گرمه مامانجون
مامانجون: اخ من فداتشم
کمند: خدانکنه جیگرم
کامیار: دریا فکر کنم این همون دختر لوسه بود یادته؟ بچه بود
دریا: وایی اگه اون باشه پدرمون درمیاره
دختره امد ک قبل دست دادن روبوسی دست هامون ضد عفونی کرد
کمند: ببخشید دیگ من وسواسم
دریا:بله
نشستیم ک چای ریختم ک همه چیزو دستمال میکشید تمیز میکرد،نشسته بودیم ک دوباره صدای زنگ امد،ایندفعه منو کمند کامیار چسبیدم به پنجره
بهرام: سلام سلام
دریا: بهرامه
کامیار: ایش خوشم نمیاد ازش
دریا:چون از تو بهتره(باخنده)
بهرام امد احوال پرسی کردیم نشستیم ک دوباره یکی در زد
کامیار: فکر کنم مبینا صدران
دریا: مگه باهام دیگن؟
کامیار: نه بابا
بله درست بود مبینا صدرا بودن همزمان باهم دیگ رسیده بودن، امدن همنجور حرف میزدیم ساعت دیگ تقربیا ۳ ظهر بود
مامانجون: بچه ها ابگوشت درست کردم بیان سفره رو بندازین غذا بخوریم
سفره رو انداختیم
کامیار: بعد ۱۰ سال دارم ابگوشت میخورم
مامانجون: مگه مادرت فاطمه درست نمکنه؟
کامیار: کی مامانم؟ نه بابا اصلا خونه نیست همش مسافرت هایی خارجی
صدرا: منم ک اینقدر غذای حاضری اماده بیرون خوردم ک الان میتونم کل این ابگوشت هارو بخورم
بهرام: مامانجونمادر هایی ما همیش سرکارن بیرون اصلا خونه نیستن ک برامون غذا درست کنن
مامانجون: پس براتون کلی غذا درست میکنم بخورین جون بگیرین
مبینا: مامانجون فداتشم
دریا: فکر کنم فقط مامان منه ک همش تو اشپزخونه ی غذا درست میکنه
کمند: خوشبحالت
تو دلم میگفتم ک یک بارم غذا تو خونه رو نخوردم اخه از گلوم پایین نمرفت
غذامون خوردیم ظرف هارو شستم اخه کمند مبینا یکمی لوس و خب باکلاس بودن همه دراز کشیده بودن سرهاشون تو گوشی ها بودن
دریا: بچه ها مگه ما قراره ۲ ماه اینجا باشیم درسته؟
همه: اره
دریا: خب پس باید کارهارو تقسیم کنیم درسته؟
همه: بله
خب یک برگه اوردم و با خودکار
دریا: شنبه دوشنبه چهارشنبه جمعه با پسرا کارهاا ظرف هارو بشورن نظاوت خونه انجام بدن وووو،یکشبه سه شنبه پنجشنبه دخترا
کمند: من نمتونم ظرف هارو بشورم
دریا: بتونی نتونی مشکل خودته همه باید اینجا همکاری کنن
بهرام:اوک
(ساعت ۸ شب)
باباحاجی: خب برین کمک مامانجون شام بیاره بخوابیم
صدرا: بخوابیم؟ الان ساعت ۸ شبه؟
باباحاجی:باباجان ما دارو میخوریم وقت خوابمون ساعت ۹ شب
شام خوردیم بهمون پتو و تشک داد
مامانجون: برق حیاط روشن میزارم ک میرین دستشویی نیوفتین
کمند: مگه دستشویی تو حیاط
کامیار: تازه فهمیدی؟ از اون موقع نرفتی دستشویی
همه خندیدن
کمند: دهن هاتون ببندین اه اه
دیدیم پتو بالشتشو انداخت رفت تو اتاق
کمند: اخ اخ چقدر گرمه مامانجون
مامانجون: اخ من فداتشم
کمند: خدانکنه جیگرم
کامیار: دریا فکر کنم این همون دختر لوسه بود یادته؟ بچه بود
دریا: وایی اگه اون باشه پدرمون درمیاره
دختره امد ک قبل دست دادن روبوسی دست هامون ضد عفونی کرد
کمند: ببخشید دیگ من وسواسم
دریا:بله
نشستیم ک چای ریختم ک همه چیزو دستمال میکشید تمیز میکرد،نشسته بودیم ک دوباره صدای زنگ امد،ایندفعه منو کمند کامیار چسبیدم به پنجره
بهرام: سلام سلام
دریا: بهرامه
کامیار: ایش خوشم نمیاد ازش
دریا:چون از تو بهتره(باخنده)
بهرام امد احوال پرسی کردیم نشستیم ک دوباره یکی در زد
کامیار: فکر کنم مبینا صدران
دریا: مگه باهام دیگن؟
کامیار: نه بابا
بله درست بود مبینا صدرا بودن همزمان باهم دیگ رسیده بودن، امدن همنجور حرف میزدیم ساعت دیگ تقربیا ۳ ظهر بود
مامانجون: بچه ها ابگوشت درست کردم بیان سفره رو بندازین غذا بخوریم
سفره رو انداختیم
کامیار: بعد ۱۰ سال دارم ابگوشت میخورم
مامانجون: مگه مادرت فاطمه درست نمکنه؟
کامیار: کی مامانم؟ نه بابا اصلا خونه نیست همش مسافرت هایی خارجی
صدرا: منم ک اینقدر غذای حاضری اماده بیرون خوردم ک الان میتونم کل این ابگوشت هارو بخورم
بهرام: مامانجونمادر هایی ما همیش سرکارن بیرون اصلا خونه نیستن ک برامون غذا درست کنن
مامانجون: پس براتون کلی غذا درست میکنم بخورین جون بگیرین
مبینا: مامانجون فداتشم
دریا: فکر کنم فقط مامان منه ک همش تو اشپزخونه ی غذا درست میکنه
کمند: خوشبحالت
تو دلم میگفتم ک یک بارم غذا تو خونه رو نخوردم اخه از گلوم پایین نمرفت
غذامون خوردیم ظرف هارو شستم اخه کمند مبینا یکمی لوس و خب باکلاس بودن همه دراز کشیده بودن سرهاشون تو گوشی ها بودن
دریا: بچه ها مگه ما قراره ۲ ماه اینجا باشیم درسته؟
همه: اره
دریا: خب پس باید کارهارو تقسیم کنیم درسته؟
همه: بله
خب یک برگه اوردم و با خودکار
دریا: شنبه دوشنبه چهارشنبه جمعه با پسرا کارهاا ظرف هارو بشورن نظاوت خونه انجام بدن وووو،یکشبه سه شنبه پنجشنبه دخترا
کمند: من نمتونم ظرف هارو بشورم
دریا: بتونی نتونی مشکل خودته همه باید اینجا همکاری کنن
بهرام:اوک
(ساعت ۸ شب)
باباحاجی: خب برین کمک مامانجون شام بیاره بخوابیم
صدرا: بخوابیم؟ الان ساعت ۸ شبه؟
باباحاجی:باباجان ما دارو میخوریم وقت خوابمون ساعت ۹ شب
شام خوردیم بهمون پتو و تشک داد
مامانجون: برق حیاط روشن میزارم ک میرین دستشویی نیوفتین
کمند: مگه دستشویی تو حیاط
کامیار: تازه فهمیدی؟ از اون موقع نرفتی دستشویی
همه خندیدن
کمند: دهن هاتون ببندین اه اه
دیدیم پتو بالشتشو انداخت رفت تو اتاق
۹.۹k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.