عشق بی پایان ( پارت 8)
رفتم بالا لباسمو عوض کردمو خواستم برم که کوک دستمو گرفت و گفت
_ : کجا؟
%: دیگه باید برم... ممنون بابت پذیرایی
_ : الان؟ الان که دیر وقته بذار فردا برو.... باهم بریم مدرسه
%:نه کوک دیگه واقعا نمیتونم شب بمونم، به خانوادم چی بگم؟
_ : تو نگران اون نباش، فقط اینو بدون که شب نمیذارم بری، تازه فردا باید مدرسه ای که میخوایم بریم و انتخاب کنیم، پس برو بخواب، الان به آجوما میگم برات لباس خواب بیاره ( عکسشو میذارم)
%: پوففف.... باشه
_ : شب بخیر
%: چیز... امممم.... شب بخیر
کوک بهم یه اتاق داد که برم توش بخوابم ، آجوما هم برام لباس خواب آورد، خیلی خوشگل بود... پوشیدم و گرفتم خوابیدم
صبح شد و اجوما اومد بیدارم کرد
اجوما : خانم بفرمایید پایین برای صبحانه
%: الان میام، چرا صب انقد زود بیدار میشین شماها ( با صورت خواب آلود و صدای گرفته)
اجوما : ارباب به خاطر اینکه باید برن شرکت زود بیدار میشن، اعضای خانوادشون هم ساعت ۶ بیدار میکنن
%: آها... به سلامتی
اجوما : چقد شما خوابالو هستین... دوباره خوابیدین که
%: نه.. نه.. الان میام شما برو
اجوما رفت، منم پاشدم رفتم جلو اینه... موهام سیخ شده بود، شونه کردم و صورتمو شستم و رفتم پایین، همه نشسته بودن سر میز، جونگ کوک که از خستگی چشاش قرمز بود... معلوم بود که به زور پاشده
%: سلام صبح همگی بخیر😊
_ : صبح توهم بخیر ( و سرش افتاد رو میز)
%: خب چرا انقد زود بلند میشی کوک
_ : من فقط الان میخوام بخوابم 😴
%: چی میگی یه ساعت دیگه باید بریم مدرسه
م ک : جونگ کوک همیشه به زور بلند میشه، اگه ولش کنی تا ساعت یک ظهر میخوابه
_ : میخوام بخوابم ولم کنید
از پایین زدم تو پای کوک تا بیدار شه
_ : یاااا..... چرا میزنی
%: انقد چرت و پرت نگو، خوابت میاد نمیدونی چی میگی... من کجا زدم
_ : بذار صبحونه بخورم انرژی بگیرم، بهت نشون میدم
پ ک : بخورید انقد بحث نکنید
خوردیم و بعدش رفتیم مدرسه
%: کوک نمیدونم چرا توی مدرسه دیگه احساس تنهایی میکنم
_ : پس من اینجا هویجم؟
%: نه تو خرگوشی هستی که هویج دوس داره 😁
_ : تو از خرگوشا خوشت میاد
%: آره چطور مگه؟
_ : چون همش عکس پروفایلت خرگوشه
%: آهان آره خیلی دوست دارم
_ : پس خوشحالم که خرگوشم
%: چرا؟
_ : چون تو از من خوشت میاد
%: نه.... نه.... ببین
_ : نمیخواد بگی خودم میدونم
%: هی! انقد از خود راضی نباش 😑
_ : چون تو دوسم داری از خود راضی شدم☺️
%: باشه فعلا بیا بریم سر کلاس
_ : باشه ولی بالاخره که خودتو لو میدی
%: من چیزی برای قایم کردن ندارم
_ : باشه تو راس میگی 😑
%: بیا بریم بابا، جونگ کوک
_ : چیه؟
%: تهیونگ و سوآ
_ : ولشون کن، دستمو بگیر بیا بریم
%: دستتو؟
_ : حرف نزن، بگیر دیگه
%: باشه
* : تهیونگ! لیا و دوستت
$: دوس داری رابطشون بهم بخوره؟
* : چی؟ نه! نمیخوام بیشتر از این عذاب بکشه... اصن ولش کن بیا بریم
بعد از تموم شدن مدرسه، لیا و کوک باهم رفتن شرکت بابای کوک
منشی: سلام آقای جئون... من براتون چند مورد مدرسه در نظر گرفتم بیاید ببینید خوبه یا نه
_ :سلام.. ممنون.. این مدرسه بهتره، از مدل یونیفرم این مدرسه خیلی خوشم میاد ولی من یونیفرم نمیپوشم ....لیا تو از یونیفرمش خوشت میاد؟
%: آره خیلی قشنگه ( عکسشو میذارم)
_ : پس همین مدرسه میریم....
_ : کجا؟
%: دیگه باید برم... ممنون بابت پذیرایی
_ : الان؟ الان که دیر وقته بذار فردا برو.... باهم بریم مدرسه
%:نه کوک دیگه واقعا نمیتونم شب بمونم، به خانوادم چی بگم؟
_ : تو نگران اون نباش، فقط اینو بدون که شب نمیذارم بری، تازه فردا باید مدرسه ای که میخوایم بریم و انتخاب کنیم، پس برو بخواب، الان به آجوما میگم برات لباس خواب بیاره ( عکسشو میذارم)
%: پوففف.... باشه
_ : شب بخیر
%: چیز... امممم.... شب بخیر
کوک بهم یه اتاق داد که برم توش بخوابم ، آجوما هم برام لباس خواب آورد، خیلی خوشگل بود... پوشیدم و گرفتم خوابیدم
صبح شد و اجوما اومد بیدارم کرد
اجوما : خانم بفرمایید پایین برای صبحانه
%: الان میام، چرا صب انقد زود بیدار میشین شماها ( با صورت خواب آلود و صدای گرفته)
اجوما : ارباب به خاطر اینکه باید برن شرکت زود بیدار میشن، اعضای خانوادشون هم ساعت ۶ بیدار میکنن
%: آها... به سلامتی
اجوما : چقد شما خوابالو هستین... دوباره خوابیدین که
%: نه.. نه.. الان میام شما برو
اجوما رفت، منم پاشدم رفتم جلو اینه... موهام سیخ شده بود، شونه کردم و صورتمو شستم و رفتم پایین، همه نشسته بودن سر میز، جونگ کوک که از خستگی چشاش قرمز بود... معلوم بود که به زور پاشده
%: سلام صبح همگی بخیر😊
_ : صبح توهم بخیر ( و سرش افتاد رو میز)
%: خب چرا انقد زود بلند میشی کوک
_ : من فقط الان میخوام بخوابم 😴
%: چی میگی یه ساعت دیگه باید بریم مدرسه
م ک : جونگ کوک همیشه به زور بلند میشه، اگه ولش کنی تا ساعت یک ظهر میخوابه
_ : میخوام بخوابم ولم کنید
از پایین زدم تو پای کوک تا بیدار شه
_ : یاااا..... چرا میزنی
%: انقد چرت و پرت نگو، خوابت میاد نمیدونی چی میگی... من کجا زدم
_ : بذار صبحونه بخورم انرژی بگیرم، بهت نشون میدم
پ ک : بخورید انقد بحث نکنید
خوردیم و بعدش رفتیم مدرسه
%: کوک نمیدونم چرا توی مدرسه دیگه احساس تنهایی میکنم
_ : پس من اینجا هویجم؟
%: نه تو خرگوشی هستی که هویج دوس داره 😁
_ : تو از خرگوشا خوشت میاد
%: آره چطور مگه؟
_ : چون همش عکس پروفایلت خرگوشه
%: آهان آره خیلی دوست دارم
_ : پس خوشحالم که خرگوشم
%: چرا؟
_ : چون تو از من خوشت میاد
%: نه.... نه.... ببین
_ : نمیخواد بگی خودم میدونم
%: هی! انقد از خود راضی نباش 😑
_ : چون تو دوسم داری از خود راضی شدم☺️
%: باشه فعلا بیا بریم سر کلاس
_ : باشه ولی بالاخره که خودتو لو میدی
%: من چیزی برای قایم کردن ندارم
_ : باشه تو راس میگی 😑
%: بیا بریم بابا، جونگ کوک
_ : چیه؟
%: تهیونگ و سوآ
_ : ولشون کن، دستمو بگیر بیا بریم
%: دستتو؟
_ : حرف نزن، بگیر دیگه
%: باشه
* : تهیونگ! لیا و دوستت
$: دوس داری رابطشون بهم بخوره؟
* : چی؟ نه! نمیخوام بیشتر از این عذاب بکشه... اصن ولش کن بیا بریم
بعد از تموم شدن مدرسه، لیا و کوک باهم رفتن شرکت بابای کوک
منشی: سلام آقای جئون... من براتون چند مورد مدرسه در نظر گرفتم بیاید ببینید خوبه یا نه
_ :سلام.. ممنون.. این مدرسه بهتره، از مدل یونیفرم این مدرسه خیلی خوشم میاد ولی من یونیفرم نمیپوشم ....لیا تو از یونیفرمش خوشت میاد؟
%: آره خیلی قشنگه ( عکسشو میذارم)
_ : پس همین مدرسه میریم....
۵۸.۶k
۱۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.