پارت ۳
با تعجب نگاه کردم دیدم دوستام اومدن خونم وای خیلی ذوق کردم
فلش بک
دوباره مثل هروز پاشدم برم دانشگاه دم در دانشگاه بودم که مینا صدام زد
^ اتتتت
+ مینا چرا جیغ میکیشی
^میگم میخوایم امروز بیریم بیرون میای
+نمیدونم شاید نتونم بیام
^ ات بیا دیگه
+ باشه میام
داشتیم با مینا حرف میزدیم که تهیونگ اومد
_سلام دخترا
+ سلام
^چاگیا ات گفت امروز میاد بریم بیرون دیدی تو گفتی نمیاد ولی میاد
+شما به حرف زدن ادامه بدین من میرم
^ باشه بای بای
ات: نمیدونم چرا هروقت تهیونگو میبینم یه حس عجیبی میاد تو دلم نکنه عاشقش ش.. نه بابا دختر این چیه میگی
فلش بک بعدظهر بود که مینا زنگ زد گفت دختر حاضر شو تو خیابان ...(نمیدونم اسم خیابانو چی بزارم خودتون یه چیزی تصور کنین)
خوب مثل همیشه وقتی میخوام برم بیرون لباس لش پوشیدمو موهامو دم اسبی بستم آرایش نرمال هم کردم نزدیک ساعت ۵ بود از خونه باسگم زدم بیرون تا برسم به اون خیابونی که مینا گفت
فلش بک
از بچه ها مینا خدافظی کردم داشتم تنها میرفتم خونه ولی یکم تو بازار هم قدم زدم رفتم رو پل دستم گذاشتم رو نرده ای پل به ماه خیره شدم چشام برق میزد که حس کردم یک نفر داره بهم نگاه میکنه برگشتم دیدم یه خانمه بود
+کاری دارین
؟تو ات هستی
+ آره خودمم
؟ میشه باهم حرف بزنیم
+آره چرا که نه
رفتیم تو یه کافه نشستیم اون خانمه ماسکشو برداشت گفت
؟ ببخشید که ترسوندمت
+ نه بابا این په حرفیه
؟ من مادر تهیونگم
+جان تهیونگ دوست پسر مینا
؟ آره
+مادر تهیونگ با من چکار داره (تو ذهنش)
+کاری دارین با من
؟نه فقط ازت خوشم اومده میخام باهم آشنا شیم
+باشه
؟ میتونی منو خاله مایا صدا کنی
+باشه خاله مایا
؟فردا میتونی به خونمون بیای بیشتر باهم حرف بزنیم
+آخه تهیونگ عصبانی نمیشه شاید یه فکر اشتباه درباره م کنه
؟ نه بابا تو میای پیش من
+ باشه
بعدز اون ماجرا کلن شوکه شدم مادر تهیونگ چرا اومده بود پیش من
صبح روز بعد با زنگ گوشیم بیدار شدم که برم خونه خاله مایا مثل آماده شدم که برم به اون آدرسی که گفته بود و.....
فلش بک
دوباره مثل هروز پاشدم برم دانشگاه دم در دانشگاه بودم که مینا صدام زد
^ اتتتت
+ مینا چرا جیغ میکیشی
^میگم میخوایم امروز بیریم بیرون میای
+نمیدونم شاید نتونم بیام
^ ات بیا دیگه
+ باشه میام
داشتیم با مینا حرف میزدیم که تهیونگ اومد
_سلام دخترا
+ سلام
^چاگیا ات گفت امروز میاد بریم بیرون دیدی تو گفتی نمیاد ولی میاد
+شما به حرف زدن ادامه بدین من میرم
^ باشه بای بای
ات: نمیدونم چرا هروقت تهیونگو میبینم یه حس عجیبی میاد تو دلم نکنه عاشقش ش.. نه بابا دختر این چیه میگی
فلش بک بعدظهر بود که مینا زنگ زد گفت دختر حاضر شو تو خیابان ...(نمیدونم اسم خیابانو چی بزارم خودتون یه چیزی تصور کنین)
خوب مثل همیشه وقتی میخوام برم بیرون لباس لش پوشیدمو موهامو دم اسبی بستم آرایش نرمال هم کردم نزدیک ساعت ۵ بود از خونه باسگم زدم بیرون تا برسم به اون خیابونی که مینا گفت
فلش بک
از بچه ها مینا خدافظی کردم داشتم تنها میرفتم خونه ولی یکم تو بازار هم قدم زدم رفتم رو پل دستم گذاشتم رو نرده ای پل به ماه خیره شدم چشام برق میزد که حس کردم یک نفر داره بهم نگاه میکنه برگشتم دیدم یه خانمه بود
+کاری دارین
؟تو ات هستی
+ آره خودمم
؟ میشه باهم حرف بزنیم
+آره چرا که نه
رفتیم تو یه کافه نشستیم اون خانمه ماسکشو برداشت گفت
؟ ببخشید که ترسوندمت
+ نه بابا این په حرفیه
؟ من مادر تهیونگم
+جان تهیونگ دوست پسر مینا
؟ آره
+مادر تهیونگ با من چکار داره (تو ذهنش)
+کاری دارین با من
؟نه فقط ازت خوشم اومده میخام باهم آشنا شیم
+باشه
؟ میتونی منو خاله مایا صدا کنی
+باشه خاله مایا
؟فردا میتونی به خونمون بیای بیشتر باهم حرف بزنیم
+آخه تهیونگ عصبانی نمیشه شاید یه فکر اشتباه درباره م کنه
؟ نه بابا تو میای پیش من
+ باشه
بعدز اون ماجرا کلن شوکه شدم مادر تهیونگ چرا اومده بود پیش من
صبح روز بعد با زنگ گوشیم بیدار شدم که برم خونه خاله مایا مثل آماده شدم که برم به اون آدرسی که گفته بود و.....
۱۰.۷k
۱۴ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.