حلقه های مافیا(part⁴³)
حدسو گمانارو کنار گذاشتم کوک قبلا بهم گفته بود بخاطر اینکه ا.ت فهمید مافیاس باهاش بهم و ازش متنفر بود شاید به روش نمیاورد ولی از درون نابود بود بخاطر اینکه کسی که دوسش داره ازش متنفر شده دیگه نمیذارم این اتفاق واسه داداشم بیوفته
لیا:ا.ت گوش کن ممکنه یکم عجیب باشه یا حتی برای تو ترسناک…احتمالا تو فکر میکنی بابای منو کوک یه کارخونه دار و شرکت دار بوده و کوک هم راهو اونو ادامه میده و خب یجورایی درسته ولی در واقع شغل اصلی خانوادگی منو کوک…
ا.ت:(منتظر…)
لیا:مافیاس
ا.ت:چه شوخی باحالی!(خندون)
لیا:شرمنده ولی شوخی نیست کوک بزرگترین و خطرناک ترین مافیای کرهس میتونی باور نکنی ولی حقیقته
ا.ت: منظورت چیه؟
لیا:اصن تاحالا برات سوال نشده چرا چیزی یادت نمیاد؟
ا.ت:خب بخاطر تصادفه دیگه
لیا:آره ولی اون یه تصادف اتفاقی نبود از قبل برنامهریزی شده بود
ا.ت: یعنی کوک میخواسته منو بکشه؟!!!!
لیا:کوک که نه یه نفر دیگه…(گوشیش زنگ خورد) من کار دارم کوک شب میاد خونه بقیشو از خودش بپرس
فلش بک (شب)
همینطور تو اتاق راه میرفتم و منتظر بودم کوک بیاد بگه اینا همش شوخیه ساعت نزدکیای ۹ شب بود و کوک هنوز نیومده بود در اتاق زده شد با فکر اینکه جونگ کوکه سریع دویدم و درو باز کردم ولی با دیدن خدمتکار بدجور خورد تو ذوقم
خدمتکار:خانم وقت شامه لطفاً تشریف بیارید پایین (ملایم)
ا.ت:ممنون شام نمیخورم
خدمتکار:ولی ناهارم نخور…
حرفشو قطع کردم
ا.ت:گشنم نیس
خدمتکار:ارباب گفتن اگه شما شام ناهار نخورید منو تنبیه میکنه
واتتتتت؟؟!! چون من غذا نخوردم اونو تنبیه میکنه؟ هرچند از یه مافیای جنایتکار کمتر از این انتظار نمیره
ا.ت:اصن میخوام وقتی جونگ کوک اومد با خودش بخورم… جواب اونم با من… نگران نباش تنبیه نمیشی
خدمتکار رفت دوباره شروع کردم تو اتاق راه رفتن نمیدونم چقد گذشت که فکرم درگیر بود راستش هم فکرم درگیر بود هم خیلی میترسیدم بلاخره صدای در حیاط منو به خودم آورد سریع از اتاق بیرون زدم با سرعت نور پله هارو پایین رفتم و از سالن خارج شدم وقتی درو باز کردم دقیقا رخ تو رخ جونگ کوک بودم خیلی تو شوک بودم میترسیدم اگه حرف بزنم لبام بخوره به لباش واسه همین آروم لب زدم
ا.ت:برو عقب (آروم)
یه قدم رفت عقب
کوک:ا.ت تو اینجا چیکار میکنی؟ نخوابیدی؟
ا.ت:ک…کوک میگم میشه حرف بزنیم
کوک:چیزی شده
ا.ت:فقط بیا حرف بزنیم
رفتیم پشت باغ رو تابی که دیشبی نشستیم جونگ کوک کنارم نشست ولی من فاصله گرفتم
کوک: بیبی چیشده؟ چرا از من دوری میکنی؟
ا.ت:از صبح که رفتی تا الان چند نفرو کشتی؟
کوک: منظورت چیه؟
ا.ت:خودتو نزن به اون راه لیا بهم همه چیزو گفت میدونم رئیس مافیایی
دوستان لایک کنید بنده با بدبختی همشو یه دستی نوشتم و دهنم آسفالت شد تا این پارت تموم شده
لیا:ا.ت گوش کن ممکنه یکم عجیب باشه یا حتی برای تو ترسناک…احتمالا تو فکر میکنی بابای منو کوک یه کارخونه دار و شرکت دار بوده و کوک هم راهو اونو ادامه میده و خب یجورایی درسته ولی در واقع شغل اصلی خانوادگی منو کوک…
ا.ت:(منتظر…)
لیا:مافیاس
ا.ت:چه شوخی باحالی!(خندون)
لیا:شرمنده ولی شوخی نیست کوک بزرگترین و خطرناک ترین مافیای کرهس میتونی باور نکنی ولی حقیقته
ا.ت: منظورت چیه؟
لیا:اصن تاحالا برات سوال نشده چرا چیزی یادت نمیاد؟
ا.ت:خب بخاطر تصادفه دیگه
لیا:آره ولی اون یه تصادف اتفاقی نبود از قبل برنامهریزی شده بود
ا.ت: یعنی کوک میخواسته منو بکشه؟!!!!
لیا:کوک که نه یه نفر دیگه…(گوشیش زنگ خورد) من کار دارم کوک شب میاد خونه بقیشو از خودش بپرس
فلش بک (شب)
همینطور تو اتاق راه میرفتم و منتظر بودم کوک بیاد بگه اینا همش شوخیه ساعت نزدکیای ۹ شب بود و کوک هنوز نیومده بود در اتاق زده شد با فکر اینکه جونگ کوکه سریع دویدم و درو باز کردم ولی با دیدن خدمتکار بدجور خورد تو ذوقم
خدمتکار:خانم وقت شامه لطفاً تشریف بیارید پایین (ملایم)
ا.ت:ممنون شام نمیخورم
خدمتکار:ولی ناهارم نخور…
حرفشو قطع کردم
ا.ت:گشنم نیس
خدمتکار:ارباب گفتن اگه شما شام ناهار نخورید منو تنبیه میکنه
واتتتتت؟؟!! چون من غذا نخوردم اونو تنبیه میکنه؟ هرچند از یه مافیای جنایتکار کمتر از این انتظار نمیره
ا.ت:اصن میخوام وقتی جونگ کوک اومد با خودش بخورم… جواب اونم با من… نگران نباش تنبیه نمیشی
خدمتکار رفت دوباره شروع کردم تو اتاق راه رفتن نمیدونم چقد گذشت که فکرم درگیر بود راستش هم فکرم درگیر بود هم خیلی میترسیدم بلاخره صدای در حیاط منو به خودم آورد سریع از اتاق بیرون زدم با سرعت نور پله هارو پایین رفتم و از سالن خارج شدم وقتی درو باز کردم دقیقا رخ تو رخ جونگ کوک بودم خیلی تو شوک بودم میترسیدم اگه حرف بزنم لبام بخوره به لباش واسه همین آروم لب زدم
ا.ت:برو عقب (آروم)
یه قدم رفت عقب
کوک:ا.ت تو اینجا چیکار میکنی؟ نخوابیدی؟
ا.ت:ک…کوک میگم میشه حرف بزنیم
کوک:چیزی شده
ا.ت:فقط بیا حرف بزنیم
رفتیم پشت باغ رو تابی که دیشبی نشستیم جونگ کوک کنارم نشست ولی من فاصله گرفتم
کوک: بیبی چیشده؟ چرا از من دوری میکنی؟
ا.ت:از صبح که رفتی تا الان چند نفرو کشتی؟
کوک: منظورت چیه؟
ا.ت:خودتو نزن به اون راه لیا بهم همه چیزو گفت میدونم رئیس مافیایی
دوستان لایک کنید بنده با بدبختی همشو یه دستی نوشتم و دهنم آسفالت شد تا این پارت تموم شده
۴.۷k
۱۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.