June 27, 2020
قابلمه آب رو که گذاشتم رو گاز بهم گفت چیکار میکنی؟! گفتم خب چطوری برای خانواده ام غذا درست کنم؟
گفت یکی رو بفرست بیرون غذا بگیره ولی بعدش حق نداره برگرده تو خونه!
از فرصت استفاده کردم و پسر بزرگم رو فرستادم بیرون به بهانه این که ما گرسنه ایم. حسین خیلی عصبانی بود و ممکن بود با پلیس درگیر بشه. همسرم رو سه سال قبلش از دست داده بودم. حسین شده بود مرد خونه و روی خانواده خیلی غیرت داشت... صبح اون روز حدود ساعت ۷ با صدای کوبیدن در از خواب پریدم. یه چیزی انداختم سرم و دویدم طبقه پایین ببینم چه خبره که دیدم حسین دستهاش رو بالا گرفته و یه مشت پلیس با تجهیزات شبیه تو عکس، دارن میریزن تو خونه. گفتم چیکار میکنین؟ مجوزتون کو؟
گفتن بعدا! هر وقت آرامش رو برقرار کردیم! سریع همه ما رو جمع کردن یه سمت اتاق نشیمن. بعد شروع کردن به گشتن خونه. مجوزشون رو هم چند ساعت بعد نشونم دادن. گفتن بخاطر مالیات اومدن! تعجب نکردم. میدونستم این یه بهانه معموله تو آمریکا واسه متهم و دستگیر کردن فعالین سیاسی. من تو مسجد فعال بودم. سخنرانی هم میکردم. هم درباره مسایل مذهبی و هم سیاسی مثل جنایات آمریکا به مردم دنیا. مخصوصا که چند ماهی بود آمریکا به عراق حمله کرده بود.... از سوالهای پلیس فقط یدونه اش راجع به مالیات بود. بقیه راجع به اسلام بود و دیدگاه من و ... و اینکه اگه بین آمریکا و ایران جنگ بشه من طرف کدوم خواهم بود!
سوالها بالاخره تموم شد. خانوادگی نشستیم به دعای توسل. ما آروم تر شدیم. پلیس نگران تر!
وقتی بالاخره پلیس ها بعد از حدود 8 ساعت رفتن، هر سه طبقه خونه منو کامل گشته بودن و هر چی به نظرشون مشکوک بود بردن. چیزی که با من و بچه ها موند خاطره اون روز بود.
حسین و سارا عصبانی بودن. و رضا ترسیده بود. خب فقط ۱۰ سالش بود و هنوز تو تخت بود وقتی پلیس سمتش اسلحه گرفت و فرستادش بیرون اتاق. ولی یه درس بزرگ هم یاد گرفتن. اینکه پلیس ها هم میترسن! حتی وقتی بیش از 15 تاشون مسلح و با ضدگلوله میریزن تو یه منزل مسکونی. میترسن از یه بچه، از جوشوندن آب تو قابلمه، و البته به حق میترسن از دعا خوندن دسته جمعی یه خانواده. نه فقط پلیس، همه حکومت آمریکا میترسه. هم از مردم خودش، هم از مردم بیش از 40 کشوری که یا توش کودتا کرده یا جنگ. این ترس لازمه! ولی برای جلوگیری از جنایت اونها کافی نیست. زمانی این ترس میتونه موثر باشه که آمریکا مطمئن بشه... که اگه یکی بزنه حتما ده تا میخوره.
#خاطره
#مرضیه_هاشمی
گفت یکی رو بفرست بیرون غذا بگیره ولی بعدش حق نداره برگرده تو خونه!
از فرصت استفاده کردم و پسر بزرگم رو فرستادم بیرون به بهانه این که ما گرسنه ایم. حسین خیلی عصبانی بود و ممکن بود با پلیس درگیر بشه. همسرم رو سه سال قبلش از دست داده بودم. حسین شده بود مرد خونه و روی خانواده خیلی غیرت داشت... صبح اون روز حدود ساعت ۷ با صدای کوبیدن در از خواب پریدم. یه چیزی انداختم سرم و دویدم طبقه پایین ببینم چه خبره که دیدم حسین دستهاش رو بالا گرفته و یه مشت پلیس با تجهیزات شبیه تو عکس، دارن میریزن تو خونه. گفتم چیکار میکنین؟ مجوزتون کو؟
گفتن بعدا! هر وقت آرامش رو برقرار کردیم! سریع همه ما رو جمع کردن یه سمت اتاق نشیمن. بعد شروع کردن به گشتن خونه. مجوزشون رو هم چند ساعت بعد نشونم دادن. گفتن بخاطر مالیات اومدن! تعجب نکردم. میدونستم این یه بهانه معموله تو آمریکا واسه متهم و دستگیر کردن فعالین سیاسی. من تو مسجد فعال بودم. سخنرانی هم میکردم. هم درباره مسایل مذهبی و هم سیاسی مثل جنایات آمریکا به مردم دنیا. مخصوصا که چند ماهی بود آمریکا به عراق حمله کرده بود.... از سوالهای پلیس فقط یدونه اش راجع به مالیات بود. بقیه راجع به اسلام بود و دیدگاه من و ... و اینکه اگه بین آمریکا و ایران جنگ بشه من طرف کدوم خواهم بود!
سوالها بالاخره تموم شد. خانوادگی نشستیم به دعای توسل. ما آروم تر شدیم. پلیس نگران تر!
وقتی بالاخره پلیس ها بعد از حدود 8 ساعت رفتن، هر سه طبقه خونه منو کامل گشته بودن و هر چی به نظرشون مشکوک بود بردن. چیزی که با من و بچه ها موند خاطره اون روز بود.
حسین و سارا عصبانی بودن. و رضا ترسیده بود. خب فقط ۱۰ سالش بود و هنوز تو تخت بود وقتی پلیس سمتش اسلحه گرفت و فرستادش بیرون اتاق. ولی یه درس بزرگ هم یاد گرفتن. اینکه پلیس ها هم میترسن! حتی وقتی بیش از 15 تاشون مسلح و با ضدگلوله میریزن تو یه منزل مسکونی. میترسن از یه بچه، از جوشوندن آب تو قابلمه، و البته به حق میترسن از دعا خوندن دسته جمعی یه خانواده. نه فقط پلیس، همه حکومت آمریکا میترسه. هم از مردم خودش، هم از مردم بیش از 40 کشوری که یا توش کودتا کرده یا جنگ. این ترس لازمه! ولی برای جلوگیری از جنایت اونها کافی نیست. زمانی این ترس میتونه موثر باشه که آمریکا مطمئن بشه... که اگه یکی بزنه حتما ده تا میخوره.
#خاطره
#مرضیه_هاشمی
۱۲.۴k
۲۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.