یادمه بچگیام وقتی میرفتم مزار
یادمه بچگیام وقتی میرفتم مزار
سعی میکردم پام روی قبرا نره
تا رو یکیشون میرفتم جیگرم آتیش میگرفت
چشامو میبستم
تو دلم براشون صلوت میفرستادم...
چند سال گذشت من بزرگتر شدم
مرده ها بیشتر قدیمی ها پوسیده تر
جدیدی ها با سنگ شکیل تر...
نمیدونم امروز رو چند تا قبر پام رفت
برای چند تا یادم رفت صلوات بفرستم...
اما راستش امروز ی چیزی فهمیدم
ما که دلمون نمیومد حتی رو مرده ها پا بزاریم
این روزها چقدر راحت روی زنده ها و احساساتشون پا میزاریم!
کاش همون بچه میموندیم...
بزرگ شدن آرزوی خوبی نبود!!!
سعی میکردم پام روی قبرا نره
تا رو یکیشون میرفتم جیگرم آتیش میگرفت
چشامو میبستم
تو دلم براشون صلوت میفرستادم...
چند سال گذشت من بزرگتر شدم
مرده ها بیشتر قدیمی ها پوسیده تر
جدیدی ها با سنگ شکیل تر...
نمیدونم امروز رو چند تا قبر پام رفت
برای چند تا یادم رفت صلوات بفرستم...
اما راستش امروز ی چیزی فهمیدم
ما که دلمون نمیومد حتی رو مرده ها پا بزاریم
این روزها چقدر راحت روی زنده ها و احساساتشون پا میزاریم!
کاش همون بچه میموندیم...
بزرگ شدن آرزوی خوبی نبود!!!
۳.۱k
۱۸ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.