یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت نودو پنج
دکتر:(خنده)از شدت درد بیهوش چیشده چیزی نیست
چشمامو باز کردم از جام پریدم اخییشش خواب بود یعنی
دور ورمو نگاه کردم دیدم توی بیمارستانم
مامان:بیدار شدی دخترم ببین بچه داره گریه میکنه بهش شیر بده
ملکا:یعنی خواب نبود
بچه رو بغل گرفتم که دیدم هاکان همراه اطلس و الناز
اومدن هاکان برای گل گرفته بودم
یکم بعدش مامان بابای هاکان و ارتان و هاریکا دست تو دست اومدن
ملکا:اوووو مرغ عشقا
هاریکا:اینطوری نگو خجالت میکشم
ارتان:ببین برات چی گرفتیم
ملکا:چیه
ارتان:به نظرت چیه
ملکا:گوجه سبز
ارتان:آره
ملکا:وااای مرسی خیلی دوس دارم
ارتان:خواهش میکنم
نشسته بودیم صحبت میکردیم
هاکان:به دوربین نگاه کنین
هاکان سری اومد منو بغل کرد منم بچه هارو بغل کردن
مامان و بابام داداشمو محکم بغل کرده بودن
مامان و بابای هاکان هم با عشق همدیگرو بغل کرده بودن
وااااای مرغ عشقا رو کم بود که ارتان پرو هاریکارو ببوسه انقدر به هم دیگه نزدیک بودن
چشمام پر اشک شد از اینکه یه خانواده
قشنگ و بزرگ داشتم با لبخندی قشنگ شاد به دوربین نگاه کردم
امیدوارم از رمانم خوشتون اومده باشه
رمان ارتش
پارت نودو پنج
دکتر:(خنده)از شدت درد بیهوش چیشده چیزی نیست
چشمامو باز کردم از جام پریدم اخییشش خواب بود یعنی
دور ورمو نگاه کردم دیدم توی بیمارستانم
مامان:بیدار شدی دخترم ببین بچه داره گریه میکنه بهش شیر بده
ملکا:یعنی خواب نبود
بچه رو بغل گرفتم که دیدم هاکان همراه اطلس و الناز
اومدن هاکان برای گل گرفته بودم
یکم بعدش مامان بابای هاکان و ارتان و هاریکا دست تو دست اومدن
ملکا:اوووو مرغ عشقا
هاریکا:اینطوری نگو خجالت میکشم
ارتان:ببین برات چی گرفتیم
ملکا:چیه
ارتان:به نظرت چیه
ملکا:گوجه سبز
ارتان:آره
ملکا:وااای مرسی خیلی دوس دارم
ارتان:خواهش میکنم
نشسته بودیم صحبت میکردیم
هاکان:به دوربین نگاه کنین
هاکان سری اومد منو بغل کرد منم بچه هارو بغل کردن
مامان و بابام داداشمو محکم بغل کرده بودن
مامان و بابای هاکان هم با عشق همدیگرو بغل کرده بودن
وااااای مرغ عشقا رو کم بود که ارتان پرو هاریکارو ببوسه انقدر به هم دیگه نزدیک بودن
چشمام پر اشک شد از اینکه یه خانواده
قشنگ و بزرگ داشتم با لبخندی قشنگ شاد به دوربین نگاه کردم
امیدوارم از رمانم خوشتون اومده باشه
۱۶.۶k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.