عشق خون آشامی پارت 2
ویو جیمین
وقتی وارد سالن شدم همه پچ پچ میکردن ولی یه دختره اصلا عین خیالش نبود و تو گوشیش بود. نظرمو جلب کرد...
ویو ا.ت بالاخره کلاس شروع شد و وارد کلاس شدیم. اول ریاضی داشتیم که استادمون جئون جونگکوک بود. خوب درس میداد و در عین حال هم سخت گیر بود. خودشو 26 ساله معرفی کرده بود و تقریبا همه روش کراش بودن ولی من نه. کلا من همیشه با همه فرق میکنم. مثلا دخترا چیرای کیوت دوست دارن من دارکـ. رو همه کراش میزنن ولی من فقط روی خودم کراش میزنم. بقیه کیوت میشن ولی من خشن میشم. خلاصه امروز امتحان ریاضی داشتیم و من عین خیالمم نبود. جنی گفت:
*دختر چرا انقدر بی حسی؟ همه دارند میمیرن از استرس تو چرا اینجوری ای؟
+من مثل همه نیستم. فکر کنم اینو توی چند سال دوستیمون بهت فهمونده باشم یو نو؟
*اونکه بله ولی هنوز دلیل منطقیشو نَدَرکیدَم (معنی: درک نکردم😂)
+پس سعیم نکن بفهمی چون نمیفهمی!
ویو کوک
امروز بچه ها امتحان ریاضی داشتند. مثل همیشه جنی خوشگل شده بود و من محو تماشاش بودم. واقعا چرا این دختر اینجوریه؟ چرا من وقتی میبینمش قلبم به تپش میوفته؟ مگه این دختر چی داره که بقیه ی دخترا ندارن؟ جنی دوست صمیمی ا.ته و امروزم داشت ازش میپرسید چرا استرس نداری؟ اونم میگفت نمیدونم... واقعا خندم گرفته بود. کم کم ساعت به 8:۳٠ نزدیک شد پس گفتم:
~بچه ها لطفا جاهاتونو درست کنید میخوام برگه امتحانیو بدم.
همه باهم: چشم استاد.
جنی رفت اون آخر کلاس نشست و منتظر بود که برگه رو بهش بدم. رفتم سمتش و برگه امتحانو بهش دادم. اولش یکم هنگ کرد ولی بعد اروم اروم شروع به نوشتن کرد. رفتم بالای سرش دیدم خودکار تو دهنشه و توی سوال 5 مونده. روی برگش خم شدم و یکم بهش راهنمایی دادم:
~ببین یادته اون روز سر کلاس درس جدید بود یکی از دانشجوها یه شوخی بی مزه کرد؟
*بله استاد. جین بود. بعدشم کلی خنپه ی شیشه پاکنی کرد(لبخند)
~حالا انقدرا هم نمیخواد شفاف سازی کنی. بعدش یادته بهش چی گفتم؟
*نه(:
~(خنده) خب اره. نبایدم یادت باشه چون اصلا حرفی نزدم.
*استاد چی میگید؟(خنده)
+هیسسسس داریم امتحان میدیما.
~خیلی خب بابا.
~اینجوری نمیشه بهت فهموند.
کوک یه برگه از جیبش دراورد و گذاشت رو میز (طوری که کسی نبینه) و رفت. جنی با تعجب برگه رو باز کرد و با تعجب و بعد با ذوق به استاد نگاه کرد.
~اون موقع خیلی کیوت شده بود... در حدی که میخواستم جلوی اون همه دانشجو بگیرمش و بخورمش.
~خب خب خب... بچه ها تایمتون تموم شده. لطفا سریع تر برگه ها رو بدید.
دانشجو ها آروم اروم بلند شدند و برگه رو دادند و رفتند نشستند.
ویو ا.ت
هوففف بلاخره این زنگ (سانسور) خورد. زنگ بعدی چی داریم؟ وایییییی درس عن تر این نبود؟ ایششش جغرافیااا.
بلند شدم و رفتم پیش جنی و با لحن شیطنت گفتم:
+هیــــــ داشتی با استاد به چی میخندیدییی هااا؟
*(خنده)
+زهر مار مردم از فضولی بگو دیگه.
*خیلی خب فقط به کسی نگیا.
+اوکی.
*خب استاد اومد بالا سر من دید تو سوال 5 گیر کردم. خم شد و گفت یادته اون روز توی کلاس یکی شوخی بی مزه ای گفت؟ گفتم بله اون جین بود و بعدش کلی شیشه پاکنی خندید.
+(پوزخند)
*بعد استاد گفت یادته چی بهش گفتم؟ گفتم نه یادم نیست. بعد با خنده گفت درسته نبایدم یادت باشه چون من هیچی نگفتم. منم زدم زیر خنده و گفتم میگید استاد که تو دراومدی گفتی ساکت. بعد استاد اروم از جیبش یه برگه دراورد و گذاشت رو میزم و رفت وقتی برگه رو باز کردم دیدم راه حل سوال نوشته.
+(خنده ی اروم)
*خب نظرت چیه بریم یکم هوا بخوریم؟
+اوکیه...
از کلاس خارج شدند و بلافاصله.....
لایک و فالو یادتون نره 🥺♥
وقتی وارد سالن شدم همه پچ پچ میکردن ولی یه دختره اصلا عین خیالش نبود و تو گوشیش بود. نظرمو جلب کرد...
ویو ا.ت بالاخره کلاس شروع شد و وارد کلاس شدیم. اول ریاضی داشتیم که استادمون جئون جونگکوک بود. خوب درس میداد و در عین حال هم سخت گیر بود. خودشو 26 ساله معرفی کرده بود و تقریبا همه روش کراش بودن ولی من نه. کلا من همیشه با همه فرق میکنم. مثلا دخترا چیرای کیوت دوست دارن من دارکـ. رو همه کراش میزنن ولی من فقط روی خودم کراش میزنم. بقیه کیوت میشن ولی من خشن میشم. خلاصه امروز امتحان ریاضی داشتیم و من عین خیالمم نبود. جنی گفت:
*دختر چرا انقدر بی حسی؟ همه دارند میمیرن از استرس تو چرا اینجوری ای؟
+من مثل همه نیستم. فکر کنم اینو توی چند سال دوستیمون بهت فهمونده باشم یو نو؟
*اونکه بله ولی هنوز دلیل منطقیشو نَدَرکیدَم (معنی: درک نکردم😂)
+پس سعیم نکن بفهمی چون نمیفهمی!
ویو کوک
امروز بچه ها امتحان ریاضی داشتند. مثل همیشه جنی خوشگل شده بود و من محو تماشاش بودم. واقعا چرا این دختر اینجوریه؟ چرا من وقتی میبینمش قلبم به تپش میوفته؟ مگه این دختر چی داره که بقیه ی دخترا ندارن؟ جنی دوست صمیمی ا.ته و امروزم داشت ازش میپرسید چرا استرس نداری؟ اونم میگفت نمیدونم... واقعا خندم گرفته بود. کم کم ساعت به 8:۳٠ نزدیک شد پس گفتم:
~بچه ها لطفا جاهاتونو درست کنید میخوام برگه امتحانیو بدم.
همه باهم: چشم استاد.
جنی رفت اون آخر کلاس نشست و منتظر بود که برگه رو بهش بدم. رفتم سمتش و برگه امتحانو بهش دادم. اولش یکم هنگ کرد ولی بعد اروم اروم شروع به نوشتن کرد. رفتم بالای سرش دیدم خودکار تو دهنشه و توی سوال 5 مونده. روی برگش خم شدم و یکم بهش راهنمایی دادم:
~ببین یادته اون روز سر کلاس درس جدید بود یکی از دانشجوها یه شوخی بی مزه کرد؟
*بله استاد. جین بود. بعدشم کلی خنپه ی شیشه پاکنی کرد(لبخند)
~حالا انقدرا هم نمیخواد شفاف سازی کنی. بعدش یادته بهش چی گفتم؟
*نه(:
~(خنده) خب اره. نبایدم یادت باشه چون اصلا حرفی نزدم.
*استاد چی میگید؟(خنده)
+هیسسسس داریم امتحان میدیما.
~خیلی خب بابا.
~اینجوری نمیشه بهت فهموند.
کوک یه برگه از جیبش دراورد و گذاشت رو میز (طوری که کسی نبینه) و رفت. جنی با تعجب برگه رو باز کرد و با تعجب و بعد با ذوق به استاد نگاه کرد.
~اون موقع خیلی کیوت شده بود... در حدی که میخواستم جلوی اون همه دانشجو بگیرمش و بخورمش.
~خب خب خب... بچه ها تایمتون تموم شده. لطفا سریع تر برگه ها رو بدید.
دانشجو ها آروم اروم بلند شدند و برگه رو دادند و رفتند نشستند.
ویو ا.ت
هوففف بلاخره این زنگ (سانسور) خورد. زنگ بعدی چی داریم؟ وایییییی درس عن تر این نبود؟ ایششش جغرافیااا.
بلند شدم و رفتم پیش جنی و با لحن شیطنت گفتم:
+هیــــــ داشتی با استاد به چی میخندیدییی هااا؟
*(خنده)
+زهر مار مردم از فضولی بگو دیگه.
*خیلی خب فقط به کسی نگیا.
+اوکی.
*خب استاد اومد بالا سر من دید تو سوال 5 گیر کردم. خم شد و گفت یادته اون روز توی کلاس یکی شوخی بی مزه ای گفت؟ گفتم بله اون جین بود و بعدش کلی شیشه پاکنی خندید.
+(پوزخند)
*بعد استاد گفت یادته چی بهش گفتم؟ گفتم نه یادم نیست. بعد با خنده گفت درسته نبایدم یادت باشه چون من هیچی نگفتم. منم زدم زیر خنده و گفتم میگید استاد که تو دراومدی گفتی ساکت. بعد استاد اروم از جیبش یه برگه دراورد و گذاشت رو میزم و رفت وقتی برگه رو باز کردم دیدم راه حل سوال نوشته.
+(خنده ی اروم)
*خب نظرت چیه بریم یکم هوا بخوریم؟
+اوکیه...
از کلاس خارج شدند و بلافاصله.....
لایک و فالو یادتون نره 🥺♥
۱۱.۵k
۰۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.