ترس از تنهایی 🤍🖤 •°Part 20°•
میز شام رو چیندم تا کوک بیاد یکم بی حوصله به نظر میومد نمیدونم چش شده بزار اومد ازش میپرسم شاید جوابمو داد
(جونگ کوک)
بعد از آماده شدن از اتاق رفتم بیرون که دیدم لیانا منتظرم نشسته و میز هم امادست رفتم سمتش و پشت میز نشستم
جونگ کوک: یعنی انقدر حرف گوش کنی نمیدونم چی بگم
لیانا: بخدا فقط ظرفا رو برداشتم بقیه کارارو نشسته کردم
جونگ کوک: باشه بیا شروع کنیم
لیانا: کوک چیزی شده؟ به نظر کلافه میای؟
جونگ کوک: نه چیزی نیست غذاتو بخور از صبح لب به چیزی نزدی
لیانا: چرا بهم نمیگی چیشده شاید بتونم کمکت کنم
جونگ کوک: خب راستش یه مسئله ای هست که باید بهت بگم فقط خواهش میکنم اول گوش کن بعد ریکشن نشون بده باشه
لیانا: داری نگرانم میکنی مگه چیشده؟
جونگ کوک: ببین گفتم آروم باش وگرنه نمیگم اول قول بده
لیانا: باشه قول میدم حالا بگو
جونگ کوک: خب من بخاطر اینکه بهترین پزشک مغز و اعصاب کره ام توی یه مراسم ویژه ای باید شرکت کنم که توی چنتا کشور اروپایی و آمریکایی و حتی آسیایی باید کنفرانس بزارم و برای اینکار از طرف مقامات برام دستیاری انتخاب شده که باید با اون همکاری کنم
لیانا: خب اینکه چیز بدی نیست
جونگ کوک: خیابان مسئله اصلی این نیست امروز بهم گفتن که دستیارم کیه و نمیتونیم دستیار رو تغییر بدیم
لیانا: مگه دستیارت کیه که میخوای تغییرش بدی؟!
جونگ کوک: ببین لیانا لطفا آروم باش و عصبی نشو خب
لیانا: باشه بگو دیگه
جونگ کوک: هیونا دستیارمه
لیانا: چی؟! هیونا! همون هیونایی که من میشناسم؟
جونگ کوک: ببین لیانا بخدا اگر دست خودم بود اصلا نمیزاشتم اون رو انتخاب کنن ولی من کاره ای نیستم تو انتخابش باور کن باهاش هیچ ارتباطی ندارم لیانا
لیانا: آدم قعطه آخه چرا اون آفریته باید دستیار تو باشه اونم کسی که اولین دوست دختر تو بوده که این یعنی عشق اولت بعد توقع داری من الان آروم باشم کوک
لیانا بخاطر ضعفی که داشت احساس سرگیجه کرد و چند ثانیه بعد دیگه هیچی جز سیاهی ندید جونگ کوک که از اول متوجه حال بدش شد سریع لیانا رو براید استایل بغل کرد و با ماشین به سمت بیمارستان رفت
کپی ممنوع ❌
(جونگ کوک)
بعد از آماده شدن از اتاق رفتم بیرون که دیدم لیانا منتظرم نشسته و میز هم امادست رفتم سمتش و پشت میز نشستم
جونگ کوک: یعنی انقدر حرف گوش کنی نمیدونم چی بگم
لیانا: بخدا فقط ظرفا رو برداشتم بقیه کارارو نشسته کردم
جونگ کوک: باشه بیا شروع کنیم
لیانا: کوک چیزی شده؟ به نظر کلافه میای؟
جونگ کوک: نه چیزی نیست غذاتو بخور از صبح لب به چیزی نزدی
لیانا: چرا بهم نمیگی چیشده شاید بتونم کمکت کنم
جونگ کوک: خب راستش یه مسئله ای هست که باید بهت بگم فقط خواهش میکنم اول گوش کن بعد ریکشن نشون بده باشه
لیانا: داری نگرانم میکنی مگه چیشده؟
جونگ کوک: ببین گفتم آروم باش وگرنه نمیگم اول قول بده
لیانا: باشه قول میدم حالا بگو
جونگ کوک: خب من بخاطر اینکه بهترین پزشک مغز و اعصاب کره ام توی یه مراسم ویژه ای باید شرکت کنم که توی چنتا کشور اروپایی و آمریکایی و حتی آسیایی باید کنفرانس بزارم و برای اینکار از طرف مقامات برام دستیاری انتخاب شده که باید با اون همکاری کنم
لیانا: خب اینکه چیز بدی نیست
جونگ کوک: خیابان مسئله اصلی این نیست امروز بهم گفتن که دستیارم کیه و نمیتونیم دستیار رو تغییر بدیم
لیانا: مگه دستیارت کیه که میخوای تغییرش بدی؟!
جونگ کوک: ببین لیانا لطفا آروم باش و عصبی نشو خب
لیانا: باشه بگو دیگه
جونگ کوک: هیونا دستیارمه
لیانا: چی؟! هیونا! همون هیونایی که من میشناسم؟
جونگ کوک: ببین لیانا بخدا اگر دست خودم بود اصلا نمیزاشتم اون رو انتخاب کنن ولی من کاره ای نیستم تو انتخابش باور کن باهاش هیچ ارتباطی ندارم لیانا
لیانا: آدم قعطه آخه چرا اون آفریته باید دستیار تو باشه اونم کسی که اولین دوست دختر تو بوده که این یعنی عشق اولت بعد توقع داری من الان آروم باشم کوک
لیانا بخاطر ضعفی که داشت احساس سرگیجه کرد و چند ثانیه بعد دیگه هیچی جز سیاهی ندید جونگ کوک که از اول متوجه حال بدش شد سریع لیانا رو براید استایل بغل کرد و با ماشین به سمت بیمارستان رفت
کپی ممنوع ❌
۴۸.۷k
۲۵ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.