𝐛𝐢𝐭𝐭𝐞𝐫 𝐚𝐧𝐝 𝐬𝐰𝐞𝐞𝐭🍯☕️
𝐛𝐢𝐭𝐭𝐞𝐫 𝐚𝐧𝐝 𝐬𝐰𝐞𝐞𝐭🍯☕️
𝙋𝙖𝙧𝙩 8 ●•••
صبح جونگکوک ویو
ساعت ۸
از حموم اومدم بیرون لباسامو پوشیدم خواستم موهامو خشک کنم که زنگ در خورد
توجه ای نکردم چون نگهبان باز میکنه
ولی شد ۲ ۳ ۴ بار
اعصابم خورد شد رفتم پایین
دیدم یک دختر مصنوعی( پر از عمل و آرایش)
اومده
درو خواستم ببندم که با پا بازش کرد
با ناز و عشوه گفت
&:وا چرا درو میبندی ..من هه این هس..
جونگکوک: به درک که اسمت هر گوهی هست
درو بستم که شروع کرد در زدن
پیام دادم نگهبانا ببرنش
فهمیدم کار پدربزرگه
ساعت ۹ و نیم بود *
عطر تلخمم زدم و رفتم سوار ماشین به سمت شرکت
صبح ساعت ۸ از دید ات
از خواب بیدار شدم
یک بافتنی و شلوار پوشیدم ( عکسشو میذارم) یکم ضد آفتاب و تینت زدم ابروهامو شونه کردم عطر شیرینمو زدم و رفتم سمت گل فروشی تا ساعت ۹
آهنگ ملایمی گذاشتم و به گل های قشنگم رسیدم
نزدیکای ۹ بود مغازه رو بستم و با تاکسی رفتم شرکت
رفتم به سمت واحدم
سوار آسانسور شدم که داشت درش بسته میشد که با آوردن دست شخصی بستن در متوقف شد و باز شد
وای نه از ابن بدتر نمیشد
رئیس بود!
آخه این شانس مننننننننن
اومد تو خودمو به بیخیالی زدم یک مرد دیگه هم اومد تو آسانسور
حین بالا رفتن آسانسور داشت از سینه هام عکس میگرفت که من متوجه نشدم ولی جونگکوک مثل اینکه فهمید
یهو با یک مشت فکشو آورد پایین
خیلی ترسیدم
داشت کتکش میزد
جونگکوک: عوضی
ات:رئیس ترخدا ولش کنین مرد دیگه😭
جونگکوک بلند شد گوشی مرده هم شکوند و رفت سمت واحدی که دید من خشکم زده دستمو کشید و از آسانسور آورد بیرون
جونگکوک: مگه اینکه بخای باهاش بری بالا
ات: بله ؟ اومدم
باهاش رفتم بالا بهش احترام گذاشتم و رفتم سمت واحد خودم
بهم لطفبزرگی کرد امروز ولی از همچین آدم سرد و بی روحی انتظار نداشتم ..
خلاصه رفتم پیش هارام و براش تعریف کردم چی شد
به بورا هم پیام دادم دیدم اونم کلی زنگ زده بود نتونستم بهش زنگ بزنم چون سر گروه واحد شدم خب قاعدتا کارام ۲ برابر شده پس اولای ساعت کاری وقت آزاد نداشتم پس فقط خبرو بهش گفتم و گوشیمو خاموش کردم
ساعت ۱۱ و نیم بود تا ساعت ۱۲ سرکار داشتیم تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم با بدو بدو رفتم سمت راهرو سالن که با سر خوردم تو شکم سفت یک نفر
یجورایی دوتامون محکم به هم برخورد کردیم و باعث شد من بیفتم ولی با دست یک نفر که کمرو گرفته بود نیفتادم
#فیک #بی_تی_اس #جونگکوک
𝙋𝙖𝙧𝙩 8 ●•••
صبح جونگکوک ویو
ساعت ۸
از حموم اومدم بیرون لباسامو پوشیدم خواستم موهامو خشک کنم که زنگ در خورد
توجه ای نکردم چون نگهبان باز میکنه
ولی شد ۲ ۳ ۴ بار
اعصابم خورد شد رفتم پایین
دیدم یک دختر مصنوعی( پر از عمل و آرایش)
اومده
درو خواستم ببندم که با پا بازش کرد
با ناز و عشوه گفت
&:وا چرا درو میبندی ..من هه این هس..
جونگکوک: به درک که اسمت هر گوهی هست
درو بستم که شروع کرد در زدن
پیام دادم نگهبانا ببرنش
فهمیدم کار پدربزرگه
ساعت ۹ و نیم بود *
عطر تلخمم زدم و رفتم سوار ماشین به سمت شرکت
صبح ساعت ۸ از دید ات
از خواب بیدار شدم
یک بافتنی و شلوار پوشیدم ( عکسشو میذارم) یکم ضد آفتاب و تینت زدم ابروهامو شونه کردم عطر شیرینمو زدم و رفتم سمت گل فروشی تا ساعت ۹
آهنگ ملایمی گذاشتم و به گل های قشنگم رسیدم
نزدیکای ۹ بود مغازه رو بستم و با تاکسی رفتم شرکت
رفتم به سمت واحدم
سوار آسانسور شدم که داشت درش بسته میشد که با آوردن دست شخصی بستن در متوقف شد و باز شد
وای نه از ابن بدتر نمیشد
رئیس بود!
آخه این شانس مننننننننن
اومد تو خودمو به بیخیالی زدم یک مرد دیگه هم اومد تو آسانسور
حین بالا رفتن آسانسور داشت از سینه هام عکس میگرفت که من متوجه نشدم ولی جونگکوک مثل اینکه فهمید
یهو با یک مشت فکشو آورد پایین
خیلی ترسیدم
داشت کتکش میزد
جونگکوک: عوضی
ات:رئیس ترخدا ولش کنین مرد دیگه😭
جونگکوک بلند شد گوشی مرده هم شکوند و رفت سمت واحدی که دید من خشکم زده دستمو کشید و از آسانسور آورد بیرون
جونگکوک: مگه اینکه بخای باهاش بری بالا
ات: بله ؟ اومدم
باهاش رفتم بالا بهش احترام گذاشتم و رفتم سمت واحد خودم
بهم لطفبزرگی کرد امروز ولی از همچین آدم سرد و بی روحی انتظار نداشتم ..
خلاصه رفتم پیش هارام و براش تعریف کردم چی شد
به بورا هم پیام دادم دیدم اونم کلی زنگ زده بود نتونستم بهش زنگ بزنم چون سر گروه واحد شدم خب قاعدتا کارام ۲ برابر شده پس اولای ساعت کاری وقت آزاد نداشتم پس فقط خبرو بهش گفتم و گوشیمو خاموش کردم
ساعت ۱۱ و نیم بود تا ساعت ۱۲ سرکار داشتیم تصمیم گرفتم بهش زنگ بزنم با بدو بدو رفتم سمت راهرو سالن که با سر خوردم تو شکم سفت یک نفر
یجورایی دوتامون محکم به هم برخورد کردیم و باعث شد من بیفتم ولی با دست یک نفر که کمرو گرفته بود نیفتادم
#فیک #بی_تی_اس #جونگکوک
۳.۷k
۱۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.