proud love پارت19
اینم از این پارتت ببشیدد دیر شددد
نامجون اون اون برادرمههه باورم نمیشد من اسم مادرم یوناس وقتی اونو گفت و گفتش گردنبندشو پیدا کردم بغضم گرفت من گردنبندمو چند ماه پیش ک جیمین اذیتم میکرد گم کردم موقع فرار پس اون پیداش کرده🥺🥺 چرا این همه مدت نفهمیدم چرا برادرم عشقم تمام مدت کنارم بود نفهمیدم چجوری قیافشو یادم نبود اسمشو رفتم پایین تو حیاط هانا گریه نکن گریه نکن اشکامو پاک کردم رفتم صورتمو شستم چند دقیقه بعد یادم افتاد لباسم خیسه چسبیده ب تنم چشام قرمز بود بخاطر گریه رفتم سمت اتاقم داشتم لباسمو در می اوردم ک حس کردم کسی پشتمه برگشتم
جیمین بود
هانا. چی میخوای
جیمین. فکنم یادت رفته قانون این خونرو هوم
هانا. من دیگه بردت نیستم برو بیرون
جیمین. اوو خانم زبون دراز فکنم دلت خیلی برای کارام تنگ شده هوم
اون جیمین نبودد انگار ی ادم دیگه بود تمام چشاش شرارت میبارید نه نه امکان نداره اون باشه مثل پدرش تمام حرفای نامجون یادم اومد
هانا. تو خودت نیستی برو بیرون میخوام
ی نیش خند زد جیمین. بعدا میبینمت کوچولو
واقعا جیمین داره تغییر میکنه من نمیدونم نمیدونم چیکار کنم از ی طرف نامجون برادرم از ی طرف جیمین از ی طرف وایی دارم دیوونه میشم
لباسمو عوض کردم رفتم نشستم رو تخت گریه کردم بخاطر همچی نامجون برادرمه در باز شد اشکامو سریع پاک کردم نامی بود نگاش کردم تازه الان متوجه شباهتش ب مامانم شده بود بغض کردم ی لحظه دست خودم نبود نامی بغلش کردم
هانا. داداشییی تو بغلش گریه کردم
نامجون
رفتم اتا هانا تا بگم ک برای مهمونی امشب اماده بشه رفتم داخل انگار داشت گریه میکرد خواستم چیزی بگم ک بغلم کرد گفت داداشی قلبم وایساد باورم نمیشد اون واقعا همون فرشته کوچولو منه همونی ک سال ها حسرت بغلشو میکشیدم تو شک بودم هانا رو از خودم جدا کردم نگاش کردم اون خودش بود گردنبند تو گردنش نصفشو من داشتم تمام مدت جلوچشمم بود سفت بغلش کردم رو هوا چرخوندمش
نامجون. بالاخره پیدات کردم پرنسس من دلم برات ی زره شده بود کوچولوممم
هانا. داداشییی هق هق
نامی. هوشش گریه نکننن چشم بادومی مننن
بغلش کردم چند دقیقه تو بغل هم بودیم نشستیم رو کاناپانه اومدنش اینجارو تعریفکرد منم از بچگی تا الان رو تعریف کردم (تو پارتای قبل گفتم قضیه جفتشونو دیگه توضیح نمیدم) بهم گفت ک برای شب ی مهمونیه باید بریم
نامی. هعی دختر مراقبتمماا لباس باز اینا نپوشییی تا الا نمیدونستم خواهرمی از این ب بعد خودم میکشمت
سمتش بالش پرت کردم
هانا. برو زور گو
خندید رفت ی لباس تقریبا ابی پوشیدم با کفش های براق ارایش ملیح کردم موهامم دم اسبی بستم رفتم پایین نامی جلو در بود
نامی. کی انقدر خر شدی
هانا. نامییی یاااا خودت خیلی گاوییی بیشور
نامی. نو نو من گفتم خر گاو با خر متفاوته
هانا. پرووو خندید زدم ب دستش اخی گفت رفتیم پایین
همه مهمونا بودن اما جیمین عجیب بود خشن سرد ی حس بدی بهم میداد
نامی. هانا این تفنگو بزار تو جیبت هر اتفاقی افتاد حتی برای کسی ک دوستش داری وقت تلف نکن شلیک کن بهش باشه
هانا. چ اتفاقی میخواد بیوفته
نامی. هیچی فقط میگم مراقب باشی
با حرف نامی فهمیدم ی اتفاقی میخواد بیوفته اما چی اخرای شب بود رفتم پشت عمارت تو ی باغ داشتم راه میرفتم ک کوبیده شدم ب دیوار
نامجون اون اون برادرمههه باورم نمیشد من اسم مادرم یوناس وقتی اونو گفت و گفتش گردنبندشو پیدا کردم بغضم گرفت من گردنبندمو چند ماه پیش ک جیمین اذیتم میکرد گم کردم موقع فرار پس اون پیداش کرده🥺🥺 چرا این همه مدت نفهمیدم چرا برادرم عشقم تمام مدت کنارم بود نفهمیدم چجوری قیافشو یادم نبود اسمشو رفتم پایین تو حیاط هانا گریه نکن گریه نکن اشکامو پاک کردم رفتم صورتمو شستم چند دقیقه بعد یادم افتاد لباسم خیسه چسبیده ب تنم چشام قرمز بود بخاطر گریه رفتم سمت اتاقم داشتم لباسمو در می اوردم ک حس کردم کسی پشتمه برگشتم
جیمین بود
هانا. چی میخوای
جیمین. فکنم یادت رفته قانون این خونرو هوم
هانا. من دیگه بردت نیستم برو بیرون
جیمین. اوو خانم زبون دراز فکنم دلت خیلی برای کارام تنگ شده هوم
اون جیمین نبودد انگار ی ادم دیگه بود تمام چشاش شرارت میبارید نه نه امکان نداره اون باشه مثل پدرش تمام حرفای نامجون یادم اومد
هانا. تو خودت نیستی برو بیرون میخوام
ی نیش خند زد جیمین. بعدا میبینمت کوچولو
واقعا جیمین داره تغییر میکنه من نمیدونم نمیدونم چیکار کنم از ی طرف نامجون برادرم از ی طرف جیمین از ی طرف وایی دارم دیوونه میشم
لباسمو عوض کردم رفتم نشستم رو تخت گریه کردم بخاطر همچی نامجون برادرمه در باز شد اشکامو سریع پاک کردم نامی بود نگاش کردم تازه الان متوجه شباهتش ب مامانم شده بود بغض کردم ی لحظه دست خودم نبود نامی بغلش کردم
هانا. داداشییی تو بغلش گریه کردم
نامجون
رفتم اتا هانا تا بگم ک برای مهمونی امشب اماده بشه رفتم داخل انگار داشت گریه میکرد خواستم چیزی بگم ک بغلم کرد گفت داداشی قلبم وایساد باورم نمیشد اون واقعا همون فرشته کوچولو منه همونی ک سال ها حسرت بغلشو میکشیدم تو شک بودم هانا رو از خودم جدا کردم نگاش کردم اون خودش بود گردنبند تو گردنش نصفشو من داشتم تمام مدت جلوچشمم بود سفت بغلش کردم رو هوا چرخوندمش
نامجون. بالاخره پیدات کردم پرنسس من دلم برات ی زره شده بود کوچولوممم
هانا. داداشییی هق هق
نامی. هوشش گریه نکننن چشم بادومی مننن
بغلش کردم چند دقیقه تو بغل هم بودیم نشستیم رو کاناپانه اومدنش اینجارو تعریفکرد منم از بچگی تا الان رو تعریف کردم (تو پارتای قبل گفتم قضیه جفتشونو دیگه توضیح نمیدم) بهم گفت ک برای شب ی مهمونیه باید بریم
نامی. هعی دختر مراقبتمماا لباس باز اینا نپوشییی تا الا نمیدونستم خواهرمی از این ب بعد خودم میکشمت
سمتش بالش پرت کردم
هانا. برو زور گو
خندید رفت ی لباس تقریبا ابی پوشیدم با کفش های براق ارایش ملیح کردم موهامم دم اسبی بستم رفتم پایین نامی جلو در بود
نامی. کی انقدر خر شدی
هانا. نامییی یاااا خودت خیلی گاوییی بیشور
نامی. نو نو من گفتم خر گاو با خر متفاوته
هانا. پرووو خندید زدم ب دستش اخی گفت رفتیم پایین
همه مهمونا بودن اما جیمین عجیب بود خشن سرد ی حس بدی بهم میداد
نامی. هانا این تفنگو بزار تو جیبت هر اتفاقی افتاد حتی برای کسی ک دوستش داری وقت تلف نکن شلیک کن بهش باشه
هانا. چ اتفاقی میخواد بیوفته
نامی. هیچی فقط میگم مراقب باشی
با حرف نامی فهمیدم ی اتفاقی میخواد بیوفته اما چی اخرای شب بود رفتم پشت عمارت تو ی باغ داشتم راه میرفتم ک کوبیده شدم ب دیوار
۴۴.۹k
۰۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.