وقتی که زندگیم عوض شد ۵
ات خندید گفت: چشم رئیس و بعد رفت که لباش بپوشه
راوی: همه از رفتار تهیونگ تعجب کرده بودن که یکدفعه ای جونگ کوک گفت: وات ده فاز تهیونگ تو یه دفعه چت شد؟
تهیونگ : خودمم نمیدونم
جیمین: ولی خدایی چه هیکلی داشت!
تهینگ با چشم های ترسناک به جیمین نگاه کرد و جیمین حرفش رو قطع کرد
جی هوپ: حالا چه شغلی میخوای بهش بدی؟
تهینگ: خب معلومه خدمتکار خونم قراره بشه
جی هوپ: برای چی میخوای بیارش خونه ات؟
تهیونگ: برای اینکه تو کلاب با صد تا مرد را*بطه نداشته باشه
نامجون: با ماشین خودت میبریش خونه؟
تهینگ: به اینجاش فکر نکرده بودم
جونگ کوک: میخوای من بیارمش؟
تهیونگ: آره جونگ کوک پس تو بیارش،الان میریم خونه ی من که اونجا بقیه دورهمی مون رو ادامه بدیم
همه: باشه
راوی: وقتی که ات اومد جونگ کوک رفت بهش گفت:
ات تو باید با من بیای بریم عمارت تهیونگ ، چون اون به من سپرده که ببرمت اونجا
ات با تعجب گفت: تهیونگ کیه؟
جونگ کوک : رئیس کلاب رو میگم دیگه اسمش کیم تهیونگه
ات: آها...
راوی: و بعد جونگ کوک دست ات رو گرفت و با خودش برد
ویو ات
یکدفعه ای دیدم جونگ کوک دستم رو گرفت دستش خیلی گرم بود و من از این گرما خوشم میومد و یکدفعه ای ضربان قلبم بدون دلیل بالا رفت منو برد سمت ماشین قرمزی و گفت:
جلو بشین
بعد من رو صندلی جلو نشستم و اونم نشست دنبال کمربند بودم که یکدفعه ای دیدم جونگ کوک جلوم خم شده و داره کمربندم رو میبنده خیلی بهم نزدیک بود طوری که نفسای گرمش رو حس میکردم
ادامه دارد... 💜
راوی: همه از رفتار تهیونگ تعجب کرده بودن که یکدفعه ای جونگ کوک گفت: وات ده فاز تهیونگ تو یه دفعه چت شد؟
تهیونگ : خودمم نمیدونم
جیمین: ولی خدایی چه هیکلی داشت!
تهینگ با چشم های ترسناک به جیمین نگاه کرد و جیمین حرفش رو قطع کرد
جی هوپ: حالا چه شغلی میخوای بهش بدی؟
تهینگ: خب معلومه خدمتکار خونم قراره بشه
جی هوپ: برای چی میخوای بیارش خونه ات؟
تهیونگ: برای اینکه تو کلاب با صد تا مرد را*بطه نداشته باشه
نامجون: با ماشین خودت میبریش خونه؟
تهینگ: به اینجاش فکر نکرده بودم
جونگ کوک: میخوای من بیارمش؟
تهیونگ: آره جونگ کوک پس تو بیارش،الان میریم خونه ی من که اونجا بقیه دورهمی مون رو ادامه بدیم
همه: باشه
راوی: وقتی که ات اومد جونگ کوک رفت بهش گفت:
ات تو باید با من بیای بریم عمارت تهیونگ ، چون اون به من سپرده که ببرمت اونجا
ات با تعجب گفت: تهیونگ کیه؟
جونگ کوک : رئیس کلاب رو میگم دیگه اسمش کیم تهیونگه
ات: آها...
راوی: و بعد جونگ کوک دست ات رو گرفت و با خودش برد
ویو ات
یکدفعه ای دیدم جونگ کوک دستم رو گرفت دستش خیلی گرم بود و من از این گرما خوشم میومد و یکدفعه ای ضربان قلبم بدون دلیل بالا رفت منو برد سمت ماشین قرمزی و گفت:
جلو بشین
بعد من رو صندلی جلو نشستم و اونم نشست دنبال کمربند بودم که یکدفعه ای دیدم جونگ کوک جلوم خم شده و داره کمربندم رو میبنده خیلی بهم نزدیک بود طوری که نفسای گرمش رو حس میکردم
ادامه دارد... 💜
۱۰.۲k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.