جعبه ی راز
نام داستان : جعبه ی راز
ویژگیهای داستان : ترسناک و هیجان انگیز و معمایی
(start)
یه روز خانواده اکشنال با بچههایشان به نام آنالا و آنجیوا داشتن تو حیاط خونشون قدم میزدن که هر چهار تا خانواده جن بودن بعد آنالا و آنجیوا رفتن سمت یه سگی و دیدن سگ هاپ هاپ میکنه و آنجیوا رفت از یخچالشون یه تیکه گوشت بیاره وقتی گوشت رو آورد بهش داد و سگ تا ته دست آنجیوا رو گاز گرفت و دستش رو قطع کرد و مُرد.... ولی اون لحظه نمرده بود! بیهوش شد و خواهرش و پدر و مادرش دست قطع شدهاش را برداشتند و بردنش بیمارستان و گفتن که لطفاً دست قطع شدهاش رو درست کنین بعد یک ساعتی طول نکشید که صدای سوت کشیدن دستگاهی وقتی یه نفر میمیره صدا میخوره اومد خواهرش یه جیغ محکم کشید که تا یه شهر و کشور دیگهای میرفت و تابلو عکس ساکت بودن در بیمارستان شکست که البته شیشهاش شکست و بابا مامانش سکته قلبی زدن و مُردن و اما دکترها و پرستارهای داخل بیمارستان زنده موندن خوشبختانه..... ولی دختره یعنی همون آنالا عصبانی شده بود و رفت سمت اتاق دختر و نگاه کرد که دختر دستش دوخته شده بود ولی داشت در میومد رفت آمپول سوزن و وسیلههای دیگهای رو برداشت که قابل درمان نبودن ولی رفت باهاشون دستشو درست کرد نگاه کرد دختره قاتل شده بود و داشت از تخت پا میشد و گردن دختره رو گرفت و خفش کرد و خواهرش مرد و دختره دنبال چاقو میگشت و رفت چاقو رو پیدا کرد و چاقو رو برداشت و رفت پرستارها و دکترها و اونایی که روی تخت بیمارستان درست کشیده بودند رو برداشت همه رو کشت و کلاً کل بیمارستان نایتمری شده بود یا همون خونی شده بود بسیار و از مد بگیر تا پیراهن و صورت و دست و آستیناش و لباسهاش پر از خون بود و پاهاشم پر از خون بود و ونش چکه چکه میکرد و از بیمارستان رفت بیرون ولی از در نرفت بیرون رفت طبقه بالای بالای بیمارستان و قبل از اینکه بره طبقه بالا دنبال چند تا از چاقو رفت و وقتی چند تا چاقو برداشت و پیدا کرد بالکن بیمارستان و نگاه کرد هر آدمی که داره قدم میزنه یا هر آدمی که اونجا هست از فروشگاه بگیر تا خونه و کلی چیزای دیگه مردم رو چاقو روشون پرت کرد و رفت چاق بعدیش روی اونا هم پرت کرد و آخر سر چاقوش تموم شد بعد دیگه نمیدونست با چی مردم رو بکشه رفت نگاه کرد که تو جیبش یه چاقو هست از تو جیبش چاقو رو برداشت ولی چاقو نبود البته شمشیر بود که شمشیر خیلی بزرگم نبود اندازه چاقو بود ولی تیغه شمشیرش یه ذره درازتر بود و دوباره ۴ نفر را کشت و دیگه کاملاً روانی و دیوونه و قاتل و آدم کش ترینِ دنیا بود و رفت به کشتنش ادامه داد و به جای ۴ رفت 12 نفر را کشت و دیگه کل جونش خونی بود و چاقو رو کرد تو شکمش و مرد ولی نمرد و رفت به کشتنش ادامه داد
ویژگیهای داستان : ترسناک و هیجان انگیز و معمایی
(start)
یه روز خانواده اکشنال با بچههایشان به نام آنالا و آنجیوا داشتن تو حیاط خونشون قدم میزدن که هر چهار تا خانواده جن بودن بعد آنالا و آنجیوا رفتن سمت یه سگی و دیدن سگ هاپ هاپ میکنه و آنجیوا رفت از یخچالشون یه تیکه گوشت بیاره وقتی گوشت رو آورد بهش داد و سگ تا ته دست آنجیوا رو گاز گرفت و دستش رو قطع کرد و مُرد.... ولی اون لحظه نمرده بود! بیهوش شد و خواهرش و پدر و مادرش دست قطع شدهاش را برداشتند و بردنش بیمارستان و گفتن که لطفاً دست قطع شدهاش رو درست کنین بعد یک ساعتی طول نکشید که صدای سوت کشیدن دستگاهی وقتی یه نفر میمیره صدا میخوره اومد خواهرش یه جیغ محکم کشید که تا یه شهر و کشور دیگهای میرفت و تابلو عکس ساکت بودن در بیمارستان شکست که البته شیشهاش شکست و بابا مامانش سکته قلبی زدن و مُردن و اما دکترها و پرستارهای داخل بیمارستان زنده موندن خوشبختانه..... ولی دختره یعنی همون آنالا عصبانی شده بود و رفت سمت اتاق دختر و نگاه کرد که دختر دستش دوخته شده بود ولی داشت در میومد رفت آمپول سوزن و وسیلههای دیگهای رو برداشت که قابل درمان نبودن ولی رفت باهاشون دستشو درست کرد نگاه کرد دختره قاتل شده بود و داشت از تخت پا میشد و گردن دختره رو گرفت و خفش کرد و خواهرش مرد و دختره دنبال چاقو میگشت و رفت چاقو رو پیدا کرد و چاقو رو برداشت و رفت پرستارها و دکترها و اونایی که روی تخت بیمارستان درست کشیده بودند رو برداشت همه رو کشت و کلاً کل بیمارستان نایتمری شده بود یا همون خونی شده بود بسیار و از مد بگیر تا پیراهن و صورت و دست و آستیناش و لباسهاش پر از خون بود و پاهاشم پر از خون بود و ونش چکه چکه میکرد و از بیمارستان رفت بیرون ولی از در نرفت بیرون رفت طبقه بالای بالای بیمارستان و قبل از اینکه بره طبقه بالا دنبال چند تا از چاقو رفت و وقتی چند تا چاقو برداشت و پیدا کرد بالکن بیمارستان و نگاه کرد هر آدمی که داره قدم میزنه یا هر آدمی که اونجا هست از فروشگاه بگیر تا خونه و کلی چیزای دیگه مردم رو چاقو روشون پرت کرد و رفت چاق بعدیش روی اونا هم پرت کرد و آخر سر چاقوش تموم شد بعد دیگه نمیدونست با چی مردم رو بکشه رفت نگاه کرد که تو جیبش یه چاقو هست از تو جیبش چاقو رو برداشت ولی چاقو نبود البته شمشیر بود که شمشیر خیلی بزرگم نبود اندازه چاقو بود ولی تیغه شمشیرش یه ذره درازتر بود و دوباره ۴ نفر را کشت و دیگه کاملاً روانی و دیوونه و قاتل و آدم کش ترینِ دنیا بود و رفت به کشتنش ادامه داد و به جای ۴ رفت 12 نفر را کشت و دیگه کل جونش خونی بود و چاقو رو کرد تو شکمش و مرد ولی نمرد و رفت به کشتنش ادامه داد
۲۷۳
۰۸ تیر ۱۴۰۳