ابنبات ترش. پارت ۳۹
رفتیم آماده شدیم من یه ست سفید ساده پوشیده بودم و تهیونگ هم یه ست کرم و سفید که خیلی بهش میومد جلوی در وایستاده بودیم قرار شد بعد از رستوران چون احتمالا شب میشه از همونجا بریم جشن ولنتاین و داشتیم کفش میپوشیدیم که گوشی تهیونگ زنگ خورد و وقتی جواب داد یهو رنگش یکم پرید و گفت باشه و بعد گفت باشه و قطع کرد و بعد انگار که هیچی نشده بند کفشش رو بست و از آسانسور رفت پایین منم کیفم رو برداشتم و از پله ها رفتم پایین پیشش توی ماشین ماشین رو روشن کرد و ریموت پارکینگ رو زد و راه افتادیم
می تونستم بفهمم یه چیزی داره عذابش میده و داره مثل کرم درونش رو می خوره
تمام مسیر ساکت بود و به جاده خیره شده بود ولی انگار چشماش داشتن منظره ی دیگه بهش نشون میدادن رسیدیم جلوی رستوران وایستاد و رفت غذا رو گرفت ولی به جای اونجا تصمیم گرفتیم بریم لب دریا بخوریم
وقتی رسیدیم زیر انداز راه راه قرمز و زرد رو پهن کردیم و نشستیم که غذا رو بخوریم ولی همچنان حال تهیونگ خوب نبود. می خواست تضاهر کنه ولی موفق نبود و درست چیزی نمی خورد و سرش پایین بود و به غذا نوک می زد گفتم: چته قهرمان کوچولو؟
تهیونگ سرش رو بالا آورد و لبخند کوچولویی زد: هوم. تو چند سالی بود دیکه منو قهرمان کوچولو صدا نمی زدی
گفتم: حالا میگی چی شده که اینقدر حالت گرفته است؟
تهیونگ لبخند زد : نه من حالم خوبه
گفتم: من تورو بزرگت کردم می دونم کی خوبی کی نیستی.حالا هم اینقدر با غذا بازی نکن قهرمان کوچولو که لولو میاد غذات رو می خوره ها
تهیونگ شروع به غذا خوردن کرد ولی زیر لب داشت می خندید : قهرمان کوچولو. دلم برای این حرف تنگ شده بود
غذا رو که خوردیم سفره رو جمع کردیم
نشستم و به دریا خیره شده بودم
تهیونگ دراز کشید و سرش رو گذاشت روی پاهام
تهیونگ با چشمای خواب آلود بهم خیره شده بود : ا/ت تو از بچگی حکم کل خانواده رو برای من داشتی می دونم چقدر برات سخت بود
نفس عمیقی کشیدم : تهیونگ تو تنها دار و ندار منی ، تو کسی بودی که منو سر پا نگه داشت من واقعا دورو دوست دارم و تو انگار بخشی از خودمی همیشه
تهیونگ از روی پام سرش رو بالا آورد و لبم رو خیلی سریع بوسید و چشمام ازدریا به سمت اون رفت
چشمام گرد شد و بهش خیره شدم تا بتونه جواب مناسبی برای اون کارش پیدا کنه
تهیونگ: خیلی دوست دادم ا/ت تورو با تموم دنیا عوض نمیکنم
این کارش رو به شوخی گرفتم *خنده*:وای تهیونگ یه ثانیه فکر کردم ما کاپل همیم
تهیونگ: یعنی اینقدر عجیبه باشیم؟
گفتم: تهیونگ مگه سریال ترکیه؟؟
تهیونگ : ولی ا/ت من دوست دارم
گفتم: یا ابالفضل تو غذا چیزی خراب بوده مسموم شدی؟؟پاشو بریم دکتر، رد دادی!!!
تهیونگ : ا/ت تو عشق تمام زندگیمی
خواستم بلند شم که تهیونگ دستم رو گرفت و کشید و منو بوسید
می تونستم بفهمم یه چیزی داره عذابش میده و داره مثل کرم درونش رو می خوره
تمام مسیر ساکت بود و به جاده خیره شده بود ولی انگار چشماش داشتن منظره ی دیگه بهش نشون میدادن رسیدیم جلوی رستوران وایستاد و رفت غذا رو گرفت ولی به جای اونجا تصمیم گرفتیم بریم لب دریا بخوریم
وقتی رسیدیم زیر انداز راه راه قرمز و زرد رو پهن کردیم و نشستیم که غذا رو بخوریم ولی همچنان حال تهیونگ خوب نبود. می خواست تضاهر کنه ولی موفق نبود و درست چیزی نمی خورد و سرش پایین بود و به غذا نوک می زد گفتم: چته قهرمان کوچولو؟
تهیونگ سرش رو بالا آورد و لبخند کوچولویی زد: هوم. تو چند سالی بود دیکه منو قهرمان کوچولو صدا نمی زدی
گفتم: حالا میگی چی شده که اینقدر حالت گرفته است؟
تهیونگ لبخند زد : نه من حالم خوبه
گفتم: من تورو بزرگت کردم می دونم کی خوبی کی نیستی.حالا هم اینقدر با غذا بازی نکن قهرمان کوچولو که لولو میاد غذات رو می خوره ها
تهیونگ شروع به غذا خوردن کرد ولی زیر لب داشت می خندید : قهرمان کوچولو. دلم برای این حرف تنگ شده بود
غذا رو که خوردیم سفره رو جمع کردیم
نشستم و به دریا خیره شده بودم
تهیونگ دراز کشید و سرش رو گذاشت روی پاهام
تهیونگ با چشمای خواب آلود بهم خیره شده بود : ا/ت تو از بچگی حکم کل خانواده رو برای من داشتی می دونم چقدر برات سخت بود
نفس عمیقی کشیدم : تهیونگ تو تنها دار و ندار منی ، تو کسی بودی که منو سر پا نگه داشت من واقعا دورو دوست دارم و تو انگار بخشی از خودمی همیشه
تهیونگ از روی پام سرش رو بالا آورد و لبم رو خیلی سریع بوسید و چشمام ازدریا به سمت اون رفت
چشمام گرد شد و بهش خیره شدم تا بتونه جواب مناسبی برای اون کارش پیدا کنه
تهیونگ: خیلی دوست دادم ا/ت تورو با تموم دنیا عوض نمیکنم
این کارش رو به شوخی گرفتم *خنده*:وای تهیونگ یه ثانیه فکر کردم ما کاپل همیم
تهیونگ: یعنی اینقدر عجیبه باشیم؟
گفتم: تهیونگ مگه سریال ترکیه؟؟
تهیونگ : ولی ا/ت من دوست دارم
گفتم: یا ابالفضل تو غذا چیزی خراب بوده مسموم شدی؟؟پاشو بریم دکتر، رد دادی!!!
تهیونگ : ا/ت تو عشق تمام زندگیمی
خواستم بلند شم که تهیونگ دستم رو گرفت و کشید و منو بوسید
۱۱.۶k
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.