دکتر مافیا پارت ۲۷ (اخر)
______________
ویو ادمین جون جونتون(جر پارم😂)
خوب شاید سوال شده باشه انا داشته چیکار میکرده خوب راستش خودمم نمیدونم از آنا بپرسید
آنا با مرده چیکار کردی
آنا : خوب گوش بدید یادبگیرید
اومدم کاری که با ا/ت کرده بودن رو کردم
شاید سوال شه ازکجا فهمیدم وقتی کوک و تهیونگ داشتن حرف میزدن شنیدم
اول اومدم حسابی زخمیش کردم و بعدش کلی نمک و فلفل ریختم رو زخماش
بعدش یه سرنگی در آوردم و توش یه داروی فلج کننده ریختم ازش پرسیدم که از کی دستور گرفته گفت که نمیگه بعدش گفتم اگه نمیخوای فلج شی بگو که گفت از لی کای دستور گرفته
هعی اینم از شانسه تهیونگ اونو کشته هعی
برگشتم دیدم کوک وایساده
انا: از کی اینجا وایسادی
کوک: فکر نمیکردم اینجوری باشی
انا: دیگه دیگه*خنده*
کوک: خوب میخوایی چیکارش کنی
انا: نمیخوام بکشمش ولی نمیخوام هم زنده بمونه پس*بع سرنگ تو دستش نگاه میکنه*
بعد میره سمتش
.... : نه نه خواهش میکنم غلط کردم
دین دین دیگه زدش
انا: یه ساعت دیگه یه جا ولش کنید دیگه نه میتونه حرف بزنه نه حرکت کنه
کوک: اصلا انتظار نداشتم همچین حالتی داشته باشی
انا: دیگه همه یه نیمه ی تاریک دارن
خوب کوکی بیا بریم (کیوت)
کوک:*تک خنده از اون خنده ها* بریم
انا : خوب ادمین جون و خواننده ها یادگرفتید؟
ادمین: بلههه حالا دیگه میریم سراغ ادامه ی داستان
دیگه رفتن خونه که تهیونگ و ا/ت برنامه ریختن ۲ روز دیگه ازدواج کنن دیگه کوک و آنا هم رفتن خونه واسه خودشون گرفتن و دیگه اتفاقی نیفتاد پس
*پرش زمانی به ۲ روز بعد*
ا/ت: عررر من واقعا دارم ازدواج میکنم باورم نمیشه
انا: خوشبخت بشی عشقم امیدوارم به پای هم پیر و کری و زشت بشید
ا/ت: الان این تبریک بود یا
انا: تبریک عشقم خوب برو داماد منتظرته
دیگه رفتن چون نمیدونم عاقد چی میگه نمیگم آخر سر هردو بله رو گفتن دیگه رفتن خونه هاشون و اهم و اهوم بعد سال بعد هم صاحب یه دختر خوشگل به نام اممم جنی شدن
___________
اسلاید ۲ لباس عروسی ا/ت و تهیونگ
اسلاید ۳ لباس های کوک و آنا
خوب بای بای
دیگه خسته شدممم
فیک بعدی چی باشه؟
لطفا بگیدددددددد
ویو ادمین جون جونتون(جر پارم😂)
خوب شاید سوال شده باشه انا داشته چیکار میکرده خوب راستش خودمم نمیدونم از آنا بپرسید
آنا با مرده چیکار کردی
آنا : خوب گوش بدید یادبگیرید
اومدم کاری که با ا/ت کرده بودن رو کردم
شاید سوال شه ازکجا فهمیدم وقتی کوک و تهیونگ داشتن حرف میزدن شنیدم
اول اومدم حسابی زخمیش کردم و بعدش کلی نمک و فلفل ریختم رو زخماش
بعدش یه سرنگی در آوردم و توش یه داروی فلج کننده ریختم ازش پرسیدم که از کی دستور گرفته گفت که نمیگه بعدش گفتم اگه نمیخوای فلج شی بگو که گفت از لی کای دستور گرفته
هعی اینم از شانسه تهیونگ اونو کشته هعی
برگشتم دیدم کوک وایساده
انا: از کی اینجا وایسادی
کوک: فکر نمیکردم اینجوری باشی
انا: دیگه دیگه*خنده*
کوک: خوب میخوایی چیکارش کنی
انا: نمیخوام بکشمش ولی نمیخوام هم زنده بمونه پس*بع سرنگ تو دستش نگاه میکنه*
بعد میره سمتش
.... : نه نه خواهش میکنم غلط کردم
دین دین دیگه زدش
انا: یه ساعت دیگه یه جا ولش کنید دیگه نه میتونه حرف بزنه نه حرکت کنه
کوک: اصلا انتظار نداشتم همچین حالتی داشته باشی
انا: دیگه همه یه نیمه ی تاریک دارن
خوب کوکی بیا بریم (کیوت)
کوک:*تک خنده از اون خنده ها* بریم
انا : خوب ادمین جون و خواننده ها یادگرفتید؟
ادمین: بلههه حالا دیگه میریم سراغ ادامه ی داستان
دیگه رفتن خونه که تهیونگ و ا/ت برنامه ریختن ۲ روز دیگه ازدواج کنن دیگه کوک و آنا هم رفتن خونه واسه خودشون گرفتن و دیگه اتفاقی نیفتاد پس
*پرش زمانی به ۲ روز بعد*
ا/ت: عررر من واقعا دارم ازدواج میکنم باورم نمیشه
انا: خوشبخت بشی عشقم امیدوارم به پای هم پیر و کری و زشت بشید
ا/ت: الان این تبریک بود یا
انا: تبریک عشقم خوب برو داماد منتظرته
دیگه رفتن چون نمیدونم عاقد چی میگه نمیگم آخر سر هردو بله رو گفتن دیگه رفتن خونه هاشون و اهم و اهوم بعد سال بعد هم صاحب یه دختر خوشگل به نام اممم جنی شدن
___________
اسلاید ۲ لباس عروسی ا/ت و تهیونگ
اسلاید ۳ لباس های کوک و آنا
خوب بای بای
دیگه خسته شدممم
فیک بعدی چی باشه؟
لطفا بگیدددددددد
۹.۰k
۰۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.