وقتی باهم قهرین و رعد و برق میزنه (درخواستی)
علامت ها
سونگهون +
ا.ت _
.
.
.
سونگهون دوست پسرته و سر قضیه ای باهم دعوا کرده بودین، سونگهون برای اینکه دعوا شدت پیدا نکنه از خونه رفت بیرون… روی مبل نشسته بودی و به زمین نگاه میکردی، زانوهات رو بغل کرده بودی و سرت روی زانوهات بود. هنوزم باورت نمیشد.. اون واقعا سونگهون بود؟ سونگهونی که همیشه بهت محبت میکرد، میبوسیدت، بغلت میکرد میخواست روت دست بلند کنه؟
نه، اون نمیتونست سونگهون واقعی باشه. فهمیدی با فکر کردن به اون لحظه فقط قلبت رو به درد میاری، برای همین بلند شدی و تصمیم گرفتی دیوار رو که بخاطر مشت های محکم سونگهون خونی شده بود تمیز کنی، اینکه لکه های خونِ روی دیوار ها از بین بزن شاید باعث بشه کمتر به اون لحظه فکر کنی.
دعوا سر این بود که دوست سونگهون لمست کرد و تو ساکت موندی و لبخند زدی، سونگهون سرت داد میکشید، میشه گفت صداش کل خونه رو فرا گرفته بود، آخرش هم میخواست بهت سیلی بزنه اما نزد… دستاش به موهات برخورد کرد اما به صورتت نخورد، چند ثانیه مکث کرد و دستاش رو ثابت نگه داشت اما دوباره چند ثانیه بعد محکم به دیوار مشت میزد، دیوار ترک برداشته بود و خونی شده بود.. اینکه الان بیرون بود باعث نگرانیت میشد، تو سونگهون رو دوست داشتی و نمیخواستی اتفاقی براش بیوفته.. سونگهون هم همین احساس رو نسبت به تو داشت.
بعد از چند دقیقه دیوار کاملا تمیز شده بود، رفتی سمت پنجره اتاق مشترکتون که به بیرون نگاه کنی.. آسمون یه طوری بود انگار قرار بود بارون بباره، بعد از چند دقیقه صدایی اومد که باعث ترست شد، صدای رعد و برق بود.. تو به شدت از رعد و برق میترسیدی، به همین دلیل سریع نشستی و درحالی که سرت روی زانو هات بود، گوشات رپ با دستات گرفتی، چشماتو بستی و گریه میکردی
چند دقیقه تو همون حالت بودی که ناگهان متوجه گرمای آغوش کسی شدی، این گرما رو میشناختی، گرمای آغوش سونگهون بود
+هیشش عزیزم، چیزی نیست
محکمتر خودت رو توی آغوشش جا دادی و اون موهات رو نوازش میکرد
+آروم باش، من اینجام
بعد از گذشتن یک ربع رعد و برق جایش را به بارون داد
سونگهون سرت رو بوسید و گفت
+رعد و برق تموم شد
_دیگه نمیاد؟
+فعلا نه
تورو از بغلش بیرون آورد و اشک هات رو پاک کرد و به چشم های اشکیت نگاه کرد، میتونستی پشیمونی رو تو چشماش ببینی
+متاسفم… میدونم لایق بخشش نیستم، اما… اما واقعا نمیخواستم اینجوری بشه، تو قلب بزرگی و مهربونی داری، میشه من رو ببخشی؟ لطفا (بغض)
بغض توی صداش خیلی برات ازار دهنده بود، دلت نمیخواست گریه کنه
_قول میدی دیگه اعصبانی نشی
دستات رو گرفت و با همون بغضش ادامه داد
+قول میدم ا.ت، قول میدم!
_باشه، سونگهونم رو میبخشم
سونگهون محکم بغلت کرد و گفت
+قول میدم دیگه هیچوقت ناراحتت نکنم ا.ت!
خودت رو از بغلش در اوردی و دست زخمی اش را چک کردی
_همینجا بمون الان میام
رفتی جعبه کمک های اولیه رو در اوردی و شروع کردی به پانسمان کردن زخمش… درحالی که داشتی زخمش رو ضدعفونی میکردی گفت
+من خیلی احمقم
_چرا؟
+میخواستم روی فرشته ام دست بلند کنم، باید دست هامو میشکوندم
_این حرف رو نزن.. تو فقط عصبی بودی
بعد از پانسمان کامل زخمش، دست پانسمان شده اش را بوسیدی
+حتی فکر اینکه از دستت بدم برام سخته، اگه دوست داشتنم بهت رو میخواستم بهت با یک عدد بگم، عددی واسه بیانش وجود نداشت، من حتی از بینهایت هم بیشتر دوستت دارم، فرشته من!
(پایان)
#انهایپین
#هیسونگ
#جی
#جیک
#سونگهون
#سونو
#جونگوون
#نیکی
#تکپارتی
#چندپارتی
#وانشات
#سناریو
#تصورکن
#فیک
#فیکشن
سونگهون +
ا.ت _
.
.
.
سونگهون دوست پسرته و سر قضیه ای باهم دعوا کرده بودین، سونگهون برای اینکه دعوا شدت پیدا نکنه از خونه رفت بیرون… روی مبل نشسته بودی و به زمین نگاه میکردی، زانوهات رو بغل کرده بودی و سرت روی زانوهات بود. هنوزم باورت نمیشد.. اون واقعا سونگهون بود؟ سونگهونی که همیشه بهت محبت میکرد، میبوسیدت، بغلت میکرد میخواست روت دست بلند کنه؟
نه، اون نمیتونست سونگهون واقعی باشه. فهمیدی با فکر کردن به اون لحظه فقط قلبت رو به درد میاری، برای همین بلند شدی و تصمیم گرفتی دیوار رو که بخاطر مشت های محکم سونگهون خونی شده بود تمیز کنی، اینکه لکه های خونِ روی دیوار ها از بین بزن شاید باعث بشه کمتر به اون لحظه فکر کنی.
دعوا سر این بود که دوست سونگهون لمست کرد و تو ساکت موندی و لبخند زدی، سونگهون سرت داد میکشید، میشه گفت صداش کل خونه رو فرا گرفته بود، آخرش هم میخواست بهت سیلی بزنه اما نزد… دستاش به موهات برخورد کرد اما به صورتت نخورد، چند ثانیه مکث کرد و دستاش رو ثابت نگه داشت اما دوباره چند ثانیه بعد محکم به دیوار مشت میزد، دیوار ترک برداشته بود و خونی شده بود.. اینکه الان بیرون بود باعث نگرانیت میشد، تو سونگهون رو دوست داشتی و نمیخواستی اتفاقی براش بیوفته.. سونگهون هم همین احساس رو نسبت به تو داشت.
بعد از چند دقیقه دیوار کاملا تمیز شده بود، رفتی سمت پنجره اتاق مشترکتون که به بیرون نگاه کنی.. آسمون یه طوری بود انگار قرار بود بارون بباره، بعد از چند دقیقه صدایی اومد که باعث ترست شد، صدای رعد و برق بود.. تو به شدت از رعد و برق میترسیدی، به همین دلیل سریع نشستی و درحالی که سرت روی زانو هات بود، گوشات رپ با دستات گرفتی، چشماتو بستی و گریه میکردی
چند دقیقه تو همون حالت بودی که ناگهان متوجه گرمای آغوش کسی شدی، این گرما رو میشناختی، گرمای آغوش سونگهون بود
+هیشش عزیزم، چیزی نیست
محکمتر خودت رو توی آغوشش جا دادی و اون موهات رو نوازش میکرد
+آروم باش، من اینجام
بعد از گذشتن یک ربع رعد و برق جایش را به بارون داد
سونگهون سرت رو بوسید و گفت
+رعد و برق تموم شد
_دیگه نمیاد؟
+فعلا نه
تورو از بغلش بیرون آورد و اشک هات رو پاک کرد و به چشم های اشکیت نگاه کرد، میتونستی پشیمونی رو تو چشماش ببینی
+متاسفم… میدونم لایق بخشش نیستم، اما… اما واقعا نمیخواستم اینجوری بشه، تو قلب بزرگی و مهربونی داری، میشه من رو ببخشی؟ لطفا (بغض)
بغض توی صداش خیلی برات ازار دهنده بود، دلت نمیخواست گریه کنه
_قول میدی دیگه اعصبانی نشی
دستات رو گرفت و با همون بغضش ادامه داد
+قول میدم ا.ت، قول میدم!
_باشه، سونگهونم رو میبخشم
سونگهون محکم بغلت کرد و گفت
+قول میدم دیگه هیچوقت ناراحتت نکنم ا.ت!
خودت رو از بغلش در اوردی و دست زخمی اش را چک کردی
_همینجا بمون الان میام
رفتی جعبه کمک های اولیه رو در اوردی و شروع کردی به پانسمان کردن زخمش… درحالی که داشتی زخمش رو ضدعفونی میکردی گفت
+من خیلی احمقم
_چرا؟
+میخواستم روی فرشته ام دست بلند کنم، باید دست هامو میشکوندم
_این حرف رو نزن.. تو فقط عصبی بودی
بعد از پانسمان کامل زخمش، دست پانسمان شده اش را بوسیدی
+حتی فکر اینکه از دستت بدم برام سخته، اگه دوست داشتنم بهت رو میخواستم بهت با یک عدد بگم، عددی واسه بیانش وجود نداشت، من حتی از بینهایت هم بیشتر دوستت دارم، فرشته من!
(پایان)
#انهایپین
#هیسونگ
#جی
#جیک
#سونگهون
#سونو
#جونگوون
#نیکی
#تکپارتی
#چندپارتی
#وانشات
#سناریو
#تصورکن
#فیک
#فیکشن
۲.۳k
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.