فیک:ساسنگ فن من پارت۱۲۳
لبهام رو تر کردم و بی توجه به سوالات پی در پیش, روی مسیر پیش روم
تمرکز کردن.
-یــا. . . نمیخوای بگی چت شده؟
خنده ی عصبی ای کردم و از بین دندون های کلید شده ام غریدم:
-چم شده؟ هیچی. . . اما انگار تو خیلی حالت خوبه
کمی مکث کرد و بعد گفت:
-خب آره. . . حالم خوبه. . . چرا نباشم
از شدت خشم لب گزیدم و اینبار با صدای بلندتری جواب دادم:
-اون کی بود که باهاش لاس میزدی؟
چشم هاش درشت شدن, لبهاش نیمه باز موندن و بعد از چند لحظه مکث
بلند زیر خنده زد.
درحالیکه به سمتم برگشته بود, زمزمه کرد:
-نکنه منظورت جسیه؟
دهنی کج کردم و لب زدم
-جسی؟ اسم دخترونه گذاشته رو خودش؟
-اسمش دخترونست چون دختره. . .
با تعجب به سمتش برگشتم و گفتم:
_لازم نیست دروغ سرهم کنی. . . من خودم دیدم که یه پسر قدبلند بغلت بود
بیخیال شونه ای باال انداخت و درحالیکه میخندید, جواب داد:
-قدش خیلی بلنده و همین باعث میشه یکم هیکل پسرونه پیدا کنه. . .
تیپشم شبیه پسراست چون تامبویه. . . فقط دوستیم باهم, همین. . . خیلی
وقت بود که ندیده بودمش
برای چند ثانیه هیچ حرفی بینمون رد و بدل و در این بین تنها این من بودم
که دوباره تبدیل به یک احمق شده بودم!
نمیفهمیدم چظور نتونستم تشخیص بدم که اون آدم, فقط یک دختر
قدبلنده؟
دوباره تک خند عصبی ای کردم و از بین ماشین ها به سرعت عبور کرد
-نکنه فکر کردی میرم دانشگاه با این و اون لاس بزنم؟ بهت نگفته بودم که
همچین فکرایی در مورد من نکن؟
با صدای پسر بغل دستم که بیشتر شبیه به یک زنگ خطر بود, آب دهنم
رو پایین فرستادم و لب زدم:
-من همچین فکری نمیکنم. . . فقط شوکه شدم وقتی تو بغلش دیدمت
میترسیدم دوباره مثل سری پیش, مشت یا لگدش رو وسط پاهام فرود بیاره
و اینبار مطمئناً دیگه زنده نمی موندم.
به همین خاطر لبخندی زدم و زمزمه کردم:
-بریم شام بخوریم؟
-نه. . .
پشتش رو به من کرد و لپش رو به شیشه ماشین تکیه داد.
قهر بود؟ به جهنم. . . من هیچ وقت قرار نبود منت کشی کنم.
_________________
_دهنتو بــاااز کــن. . . عــــااا. . .
قاشقی که حاوی بستنی وانیلی بود رو جلوی دهنش گرفتم و لبخند بزرگی
تحویلش دادم.
-نمیخورم. . .
بدون اینکه تغییری تو حالت چهره ی بی حالتش بده, زمزمه کرد و دستم
رو عقب زد.
-ببخشید. . . من اشتباه کردم. . . دیگه همچین فکرایی نمیکنم
با درموندگی قاشق پلاستیکی رو پایین آوردم و برای هزارمین بار این
جمالت رو به زبون آوردم.
-آخرین بارت باشه. . .
با اخم زمزمه کرد و بعد ظرف بستنی رو از دستم گرفت و قاشق پر رو
داخل دهنش فرو برد.
-یعنی الان تو صلحیم؟
لبخندی روی صورتش اومد و شونه ای باال انداخت.
_آره. . . فکر کنم. . .
نفس حبس شده ام رو بیرون دادم و با خوشحالی ماشین رو استارت زدم.
-پس میریم برای شام. . .
پوزخندی زدم و ادامه دادم:
-امشب میخوام خودم برات شام درست کنم. . .
از گوشه ی چشم نگاهی به چهره متعجبش انداختم.
-یه شام رمانتیک که تو عمرت دیگه تکرار نمیشه. . .
__________________________
شرط۱۳لایک۲۰نظر
تمرکز کردن.
-یــا. . . نمیخوای بگی چت شده؟
خنده ی عصبی ای کردم و از بین دندون های کلید شده ام غریدم:
-چم شده؟ هیچی. . . اما انگار تو خیلی حالت خوبه
کمی مکث کرد و بعد گفت:
-خب آره. . . حالم خوبه. . . چرا نباشم
از شدت خشم لب گزیدم و اینبار با صدای بلندتری جواب دادم:
-اون کی بود که باهاش لاس میزدی؟
چشم هاش درشت شدن, لبهاش نیمه باز موندن و بعد از چند لحظه مکث
بلند زیر خنده زد.
درحالیکه به سمتم برگشته بود, زمزمه کرد:
-نکنه منظورت جسیه؟
دهنی کج کردم و لب زدم
-جسی؟ اسم دخترونه گذاشته رو خودش؟
-اسمش دخترونست چون دختره. . .
با تعجب به سمتش برگشتم و گفتم:
_لازم نیست دروغ سرهم کنی. . . من خودم دیدم که یه پسر قدبلند بغلت بود
بیخیال شونه ای باال انداخت و درحالیکه میخندید, جواب داد:
-قدش خیلی بلنده و همین باعث میشه یکم هیکل پسرونه پیدا کنه. . .
تیپشم شبیه پسراست چون تامبویه. . . فقط دوستیم باهم, همین. . . خیلی
وقت بود که ندیده بودمش
برای چند ثانیه هیچ حرفی بینمون رد و بدل و در این بین تنها این من بودم
که دوباره تبدیل به یک احمق شده بودم!
نمیفهمیدم چظور نتونستم تشخیص بدم که اون آدم, فقط یک دختر
قدبلنده؟
دوباره تک خند عصبی ای کردم و از بین ماشین ها به سرعت عبور کرد
-نکنه فکر کردی میرم دانشگاه با این و اون لاس بزنم؟ بهت نگفته بودم که
همچین فکرایی در مورد من نکن؟
با صدای پسر بغل دستم که بیشتر شبیه به یک زنگ خطر بود, آب دهنم
رو پایین فرستادم و لب زدم:
-من همچین فکری نمیکنم. . . فقط شوکه شدم وقتی تو بغلش دیدمت
میترسیدم دوباره مثل سری پیش, مشت یا لگدش رو وسط پاهام فرود بیاره
و اینبار مطمئناً دیگه زنده نمی موندم.
به همین خاطر لبخندی زدم و زمزمه کردم:
-بریم شام بخوریم؟
-نه. . .
پشتش رو به من کرد و لپش رو به شیشه ماشین تکیه داد.
قهر بود؟ به جهنم. . . من هیچ وقت قرار نبود منت کشی کنم.
_________________
_دهنتو بــاااز کــن. . . عــــااا. . .
قاشقی که حاوی بستنی وانیلی بود رو جلوی دهنش گرفتم و لبخند بزرگی
تحویلش دادم.
-نمیخورم. . .
بدون اینکه تغییری تو حالت چهره ی بی حالتش بده, زمزمه کرد و دستم
رو عقب زد.
-ببخشید. . . من اشتباه کردم. . . دیگه همچین فکرایی نمیکنم
با درموندگی قاشق پلاستیکی رو پایین آوردم و برای هزارمین بار این
جمالت رو به زبون آوردم.
-آخرین بارت باشه. . .
با اخم زمزمه کرد و بعد ظرف بستنی رو از دستم گرفت و قاشق پر رو
داخل دهنش فرو برد.
-یعنی الان تو صلحیم؟
لبخندی روی صورتش اومد و شونه ای باال انداخت.
_آره. . . فکر کنم. . .
نفس حبس شده ام رو بیرون دادم و با خوشحالی ماشین رو استارت زدم.
-پس میریم برای شام. . .
پوزخندی زدم و ادامه دادم:
-امشب میخوام خودم برات شام درست کنم. . .
از گوشه ی چشم نگاهی به چهره متعجبش انداختم.
-یه شام رمانتیک که تو عمرت دیگه تکرار نمیشه. . .
__________________________
شرط۱۳لایک۲۰نظر
۵.۸k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.