part . 13
رو تختش دراز کشیده بود و درحال فک کردن بود چند دقیقه ی پیش سازمان نقشه ی ساختمان دیور رو براش فرستاده بود و الان در ذهنش درحال تصویر سازی برای ورود بود
تو افکار و نقشه های ذهنی غرق شده بود و بلاخره داشت به نتیجه میرسید که در اتاقش به صدا درومد
کمی مکث کرد ولی بعد اهمیتی نداد و دوباره به کارش مشغول شد
ولی فرد پشت در ول کن نبود
با کلافگی از رو تخت بلند شد و با ضرب در و باز کرد با دیدن تهیونگ پشت در بیشتر عصبی شد
لورین : چته ؟ چی می خوای ؟
تهیونگ نگاهی از سر تا پا به لورین انداخت و با پوزخند آشکاری گفت
تهیونگ : اول اینکه با بزرگترت درست صحبت کن دوم اینکه شام حاضره
بعد راهشو کشید و از پله ها پایین رفت
لورین حرصی در و محکم به هم کوبید
لورین : تو خواب ببینی که باهات درست رفتار کنم
زیر لب با خودش گفت و سمت چمدونش رفت تا لباساشو عوض کنه
.
.
.
بعد از بیرون اومدن از طبقه ی منفیه ده سوار
بوگاتی شیرونش شد و با بیشترین سرعت به سمت عمارت پدرش روند بعد از طی کردن راه چهل دقیقه ای جلوی در عمارت منتظر ایستاد تا دربان در و باز کنه
ماشین و تو حیاط عمارت پارک کرد و قبل از رفتن از تو داشبورد ماشین قوطیقوطیه قرص اعصابش و دراورد تا حداقل به کمک اون کمی به اعصابش مسلط باشه چون آخرین باری که اعصبی شده بود اتفاق خوبی نیوفتاده بود
در ماشین و باز کرد و بعد از پیاده شدن با اخم های درهم به سمت در بزرگ ورودی عمارت حرکت کرد
خدمه ها در و براش باز کردن و مثل همیشه اونو به اتاق ناهارخوری راهنمایی کردن
خیر سرش تمام عمرش و اونجا بزرگ شده بود ولی بازم خدمه ول کنش نبودن
با رسیدن به اتاق غذاخوری پدرش و سولی رو دید که در حال خوردن شامن
جانگسو : اوه خوش اومدی پسرم بیا بشین
جونکوک دندونشا رو هم فشرد به طوری که اگر یکم بیشتر فشار میآورد دندوناش حتما خورد میشد
صندلیه کنار سولی رو بیرون کشید و نشست با دقت به سولی نگاه کرد تا نشونه ای از آسیب دیدگی تو بدنش پیدا کنه
بعد از مطمئن شدن از اینکه بدن سولی سالمه نگاه مرگبارشو به پدرش انداخت
جونکوک : واسه چی گفتی بیام ؟
جانگسو خنده ای کردم و همینطور که تیکه ی تو دهنش و میجوید گفت
جانگسو : یه بحث خیلی خیلی کلیشه ای
کمی مکث و بعد دوباره ادامه داد
جانگسو : ازدواج ، تو الان هم رئیس شرکتی و هم گنگ پس بهتره ملکه ای برای خودت انتخاب کنی
جونکوک نفس عمیقی کشید ولی بعدش پقی زد زیر خنده....
تو افکار و نقشه های ذهنی غرق شده بود و بلاخره داشت به نتیجه میرسید که در اتاقش به صدا درومد
کمی مکث کرد ولی بعد اهمیتی نداد و دوباره به کارش مشغول شد
ولی فرد پشت در ول کن نبود
با کلافگی از رو تخت بلند شد و با ضرب در و باز کرد با دیدن تهیونگ پشت در بیشتر عصبی شد
لورین : چته ؟ چی می خوای ؟
تهیونگ نگاهی از سر تا پا به لورین انداخت و با پوزخند آشکاری گفت
تهیونگ : اول اینکه با بزرگترت درست صحبت کن دوم اینکه شام حاضره
بعد راهشو کشید و از پله ها پایین رفت
لورین حرصی در و محکم به هم کوبید
لورین : تو خواب ببینی که باهات درست رفتار کنم
زیر لب با خودش گفت و سمت چمدونش رفت تا لباساشو عوض کنه
.
.
.
بعد از بیرون اومدن از طبقه ی منفیه ده سوار
بوگاتی شیرونش شد و با بیشترین سرعت به سمت عمارت پدرش روند بعد از طی کردن راه چهل دقیقه ای جلوی در عمارت منتظر ایستاد تا دربان در و باز کنه
ماشین و تو حیاط عمارت پارک کرد و قبل از رفتن از تو داشبورد ماشین قوطیقوطیه قرص اعصابش و دراورد تا حداقل به کمک اون کمی به اعصابش مسلط باشه چون آخرین باری که اعصبی شده بود اتفاق خوبی نیوفتاده بود
در ماشین و باز کرد و بعد از پیاده شدن با اخم های درهم به سمت در بزرگ ورودی عمارت حرکت کرد
خدمه ها در و براش باز کردن و مثل همیشه اونو به اتاق ناهارخوری راهنمایی کردن
خیر سرش تمام عمرش و اونجا بزرگ شده بود ولی بازم خدمه ول کنش نبودن
با رسیدن به اتاق غذاخوری پدرش و سولی رو دید که در حال خوردن شامن
جانگسو : اوه خوش اومدی پسرم بیا بشین
جونکوک دندونشا رو هم فشرد به طوری که اگر یکم بیشتر فشار میآورد دندوناش حتما خورد میشد
صندلیه کنار سولی رو بیرون کشید و نشست با دقت به سولی نگاه کرد تا نشونه ای از آسیب دیدگی تو بدنش پیدا کنه
بعد از مطمئن شدن از اینکه بدن سولی سالمه نگاه مرگبارشو به پدرش انداخت
جونکوک : واسه چی گفتی بیام ؟
جانگسو خنده ای کردم و همینطور که تیکه ی تو دهنش و میجوید گفت
جانگسو : یه بحث خیلی خیلی کلیشه ای
کمی مکث و بعد دوباره ادامه داد
جانگسو : ازدواج ، تو الان هم رئیس شرکتی و هم گنگ پس بهتره ملکه ای برای خودت انتخاب کنی
جونکوک نفس عمیقی کشید ولی بعدش پقی زد زیر خنده....
۲.۹k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.