پارت10
<br>
اروم نوازشش کردم و اروم گفتم؛ شما حالتون اصلا خوب نیست از چهرتون خیلی معلومه اشکالی نداره درست میشه! <br>
من حواسم بهتون هست شاید کمکی نتونم بکنم اما هروقت حالتون بد بود باهاتون اروم حرف میزنم! <br>
کوک بیدار بودو همه چیو شنیدو متوجه شد<br>
اروم دستمو از رویه صورتش برداشتم<br>
دستم سرد سرد بود<br>
اگر هم کوک خواب بود با دسته من بیدار میشد<br>
روش پتو کشیدمو رفتم یر جام رویه زمین نشستم<br>
پرش زمانی<br>
کوک چشاشو باز کردو نشست <br>
_بهم اب بده! <br>
بلند شدم رفتم سمت میزش<br>
اب ریختم تویه لیوان<br>
دادم بهش<br>
وایستادم تا لیوان رو بهم بده<br>
اب رو خوردو لیوان رو بهم داد بهش لبخندی زدمو اومدم برم<br>
مچمو گرفت<br>
مظلوم نگاهش کردم <br>
دستمو گذاشت رویه صورتش<br>
با تعجب نگاهش کردم<br>
بعد دستمو با دستش رویه صورتش حرکت داد<br>
من اروم صورتشو نوازش کردم <br>
تعجب کردم از کارش<br>
بعدداز چند دقیقه دستمو از رویه صورتش برداشتم<br>
+ب... بهتره...بخوابین... <br>
کوک دراز کشیدو رویه خودش پتو انداخت<br>
من خوابم نمیومدو تمام بدنم درد میکرد<br>
امشب نمیدونم چرا انقدر بدن درد داشتم<br>
کوک نیم ساعت بعد با صدایه هیق هیقه من بیدار شد<br>
داشتم از بدن درد زیاد گریه میکردم<br>
بدنمو میمالیدمو گریه میکردم<br>
_چه مرگته<br>
سریع اشکامو پاک کردمو اروم گفتم؛ ببخشید که بیدارتون کردم من عذر میخوام! <br>
رفتم توی تراس روی زمین سرد نشستمو<br>
دستمو رویه بدنم کشیدم<br>
داشتم از درد میمردم<br>
هوا خیلی سرد بود<br>
اروم گریه میکردم<br>
لبه پایینمو گاز میگرفتم تا صدایه گریم کوک رو اذیت نکنه<br>
کوک بعد از چند دقیقه طاقت نیاوردو منو اورد داخل<br>
_بیرون سرما میخوری<br>
نشوندم رویه تخت سریع بلند شدمو سرمو انداختم پایین<br>
+من من.. اینجارو کثیف میکنم! <br>
_بشین حرف نزن<br>
نشستم رویه تختش<br>
_چرا گریه میکنی؟ <br>
+چ.. چیزی نیست! <br>
_میگم چرا؟ <br>
+مهم نیست <br>
_جوابه منو بده اه<br>
+بدنم خیلی درد میکنه! <br>
_چرا؟ <br>
+نمیدونم تمام استخونام درد میکنه<br>
_برو حموم دوش بگیر بیا<br>
+نه نه من اونجارو کثیف میکنم! خودتون گفتین! <br>
_هوف هرچی میگم یچی میگه برو دیگه عصبیم نکن<br>
رفتم داخل حموم از رفتار کوک تعجب میکردم<br>
دوش گرفتم <br>
بهم یه لباس تمیزو نو داد<br>
نمیدونم واسه کی بود واسه خودش بود؟ <br>
پوشیدمش<br>
رفتم بیرون موهامو خشک کرد<br>
سفید تر از قبل شده بودم<br>
اروم درازم داد رویه تخت<br>
با تعجب و خجالت نگاهش میکردم<br>
روم پتو انداخت<br>
دستشو گذاشت زیر سرش<br>
خودشو چسبوند بهم<br>
ادامه دارد...
اروم نوازشش کردم و اروم گفتم؛ شما حالتون اصلا خوب نیست از چهرتون خیلی معلومه اشکالی نداره درست میشه! <br>
من حواسم بهتون هست شاید کمکی نتونم بکنم اما هروقت حالتون بد بود باهاتون اروم حرف میزنم! <br>
کوک بیدار بودو همه چیو شنیدو متوجه شد<br>
اروم دستمو از رویه صورتش برداشتم<br>
دستم سرد سرد بود<br>
اگر هم کوک خواب بود با دسته من بیدار میشد<br>
روش پتو کشیدمو رفتم یر جام رویه زمین نشستم<br>
پرش زمانی<br>
کوک چشاشو باز کردو نشست <br>
_بهم اب بده! <br>
بلند شدم رفتم سمت میزش<br>
اب ریختم تویه لیوان<br>
دادم بهش<br>
وایستادم تا لیوان رو بهم بده<br>
اب رو خوردو لیوان رو بهم داد بهش لبخندی زدمو اومدم برم<br>
مچمو گرفت<br>
مظلوم نگاهش کردم <br>
دستمو گذاشت رویه صورتش<br>
با تعجب نگاهش کردم<br>
بعد دستمو با دستش رویه صورتش حرکت داد<br>
من اروم صورتشو نوازش کردم <br>
تعجب کردم از کارش<br>
بعدداز چند دقیقه دستمو از رویه صورتش برداشتم<br>
+ب... بهتره...بخوابین... <br>
کوک دراز کشیدو رویه خودش پتو انداخت<br>
من خوابم نمیومدو تمام بدنم درد میکرد<br>
امشب نمیدونم چرا انقدر بدن درد داشتم<br>
کوک نیم ساعت بعد با صدایه هیق هیقه من بیدار شد<br>
داشتم از بدن درد زیاد گریه میکردم<br>
بدنمو میمالیدمو گریه میکردم<br>
_چه مرگته<br>
سریع اشکامو پاک کردمو اروم گفتم؛ ببخشید که بیدارتون کردم من عذر میخوام! <br>
رفتم توی تراس روی زمین سرد نشستمو<br>
دستمو رویه بدنم کشیدم<br>
داشتم از درد میمردم<br>
هوا خیلی سرد بود<br>
اروم گریه میکردم<br>
لبه پایینمو گاز میگرفتم تا صدایه گریم کوک رو اذیت نکنه<br>
کوک بعد از چند دقیقه طاقت نیاوردو منو اورد داخل<br>
_بیرون سرما میخوری<br>
نشوندم رویه تخت سریع بلند شدمو سرمو انداختم پایین<br>
+من من.. اینجارو کثیف میکنم! <br>
_بشین حرف نزن<br>
نشستم رویه تختش<br>
_چرا گریه میکنی؟ <br>
+چ.. چیزی نیست! <br>
_میگم چرا؟ <br>
+مهم نیست <br>
_جوابه منو بده اه<br>
+بدنم خیلی درد میکنه! <br>
_چرا؟ <br>
+نمیدونم تمام استخونام درد میکنه<br>
_برو حموم دوش بگیر بیا<br>
+نه نه من اونجارو کثیف میکنم! خودتون گفتین! <br>
_هوف هرچی میگم یچی میگه برو دیگه عصبیم نکن<br>
رفتم داخل حموم از رفتار کوک تعجب میکردم<br>
دوش گرفتم <br>
بهم یه لباس تمیزو نو داد<br>
نمیدونم واسه کی بود واسه خودش بود؟ <br>
پوشیدمش<br>
رفتم بیرون موهامو خشک کرد<br>
سفید تر از قبل شده بودم<br>
اروم درازم داد رویه تخت<br>
با تعجب و خجالت نگاهش میکردم<br>
روم پتو انداخت<br>
دستشو گذاشت زیر سرش<br>
خودشو چسبوند بهم<br>
ادامه دارد...
۶.۰k
۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.