هشدار فوق اسمات
کودکی هفده ساله
با موهای نارنجی
کلاهی روی سر
به یه............فروخته میشه
چویا:خدایا چه گناهی کردم این شده سرنوشتم
موری:جمع کن پسر جای تو دیگه اینجا نیست
چویا:چی چرا؟
موری:دازای سان تورو خریده
تا یک سال
بهتره را حرفش گوش کنی تا(نمیری)
چویا:چرا بمیرم
موری:اون یکی از خطرناک ترین عضو گروه مافیا هستش
و علاقه داره به خریدن برده
از برده ی قبلیش خسته شده و اونو کشته
چویا:موری سان نمیشه نرم
موری:چییی از دهنت در اومد پسره ی هرزه
تو برای هرزگی به دنیا اومدی و تا عمر داری هرزه میمونی
آماده شو ببرمت پسره ی هرزه
چویا:نه من نمیام
نویسنده:موری سیلی محکمی بر گونه های سفید چویا زد
موری:هنوزم نمیای؟
چویا: نه من پای حرفم وایسادم
نویسنده:موری آنقدر چویا را کتک زد که جای سفید توی بدنش نبود
موری:گم شو بیا حالا
چویا:چچ شش مم
(رسیدن به دازای)
موری:سلام اوسامو دازای
دازای:بنال
موری:این یکی از خوش اندام ترین برده هامون هست
ولی.......
دازای:ولی چی؟
موری:یکم سرکش و یاغی هست
دازای قهقه ای کرد و گفت
دازای:عیبی نداره فوقش میمیره یا آدم میشه
چویا لرزه ای به تنش افتاد
دازای قلاده ای را از داخل کیفش در آورد
بسیار سفت انداخت گردن چویا
و اورا کشان کشان برد و فریاد زد
دیگه گورتو گم کن موری
چویا:اون عوضی منو داره منو میبره کجا؟
دازای چویا را متوقف کرد و سیلی بر گونه های کبودش زد و گفت
تو نفهمیدی چرا زدم ولی من خوب میدونم و قراره تاونشو پس بدی
چویا:دازای سان غلط کردم
دازای:اولن ارباب دوما تنبیهت سر جاشه ولی اشکال نداره تازه واردی
الان هم پاپی شو
چویا تا حالا چنین کلمه ای به گوشش نخورده بود و پرسید
ارباب میتونم یه چیزی به پرسم؟ (با صدایی آروم)
دازای: هممم میشنوم
چویا*:پاپی یعنی چی
دازای:آه تا بخوام اینارو بهت یاد بدم یه سال میشه
پاپی یعنی سگ یعنی به حالت سگ در بیا
مثلا گزارش نکنی؟
با موهای نارنجی
کلاهی روی سر
به یه............فروخته میشه
چویا:خدایا چه گناهی کردم این شده سرنوشتم
موری:جمع کن پسر جای تو دیگه اینجا نیست
چویا:چی چرا؟
موری:دازای سان تورو خریده
تا یک سال
بهتره را حرفش گوش کنی تا(نمیری)
چویا:چرا بمیرم
موری:اون یکی از خطرناک ترین عضو گروه مافیا هستش
و علاقه داره به خریدن برده
از برده ی قبلیش خسته شده و اونو کشته
چویا:موری سان نمیشه نرم
موری:چییی از دهنت در اومد پسره ی هرزه
تو برای هرزگی به دنیا اومدی و تا عمر داری هرزه میمونی
آماده شو ببرمت پسره ی هرزه
چویا:نه من نمیام
نویسنده:موری سیلی محکمی بر گونه های سفید چویا زد
موری:هنوزم نمیای؟
چویا: نه من پای حرفم وایسادم
نویسنده:موری آنقدر چویا را کتک زد که جای سفید توی بدنش نبود
موری:گم شو بیا حالا
چویا:چچ شش مم
(رسیدن به دازای)
موری:سلام اوسامو دازای
دازای:بنال
موری:این یکی از خوش اندام ترین برده هامون هست
ولی.......
دازای:ولی چی؟
موری:یکم سرکش و یاغی هست
دازای قهقه ای کرد و گفت
دازای:عیبی نداره فوقش میمیره یا آدم میشه
چویا لرزه ای به تنش افتاد
دازای قلاده ای را از داخل کیفش در آورد
بسیار سفت انداخت گردن چویا
و اورا کشان کشان برد و فریاد زد
دیگه گورتو گم کن موری
چویا:اون عوضی منو داره منو میبره کجا؟
دازای چویا را متوقف کرد و سیلی بر گونه های کبودش زد و گفت
تو نفهمیدی چرا زدم ولی من خوب میدونم و قراره تاونشو پس بدی
چویا:دازای سان غلط کردم
دازای:اولن ارباب دوما تنبیهت سر جاشه ولی اشکال نداره تازه واردی
الان هم پاپی شو
چویا تا حالا چنین کلمه ای به گوشش نخورده بود و پرسید
ارباب میتونم یه چیزی به پرسم؟ (با صدایی آروم)
دازای: هممم میشنوم
چویا*:پاپی یعنی چی
دازای:آه تا بخوام اینارو بهت یاد بدم یه سال میشه
پاپی یعنی سگ یعنی به حالت سگ در بیا
مثلا گزارش نکنی؟
۱۳.۸k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.