فرشته ی نجات پارت ۱۶
ویدئو دوربین های مطب و نشون دادم و بردنش زندان و کلی جریمه اش کردن خوبه دیگه فک کنم ریخت نحسش و نبینم رفتم مطب که منشی بهم گفت دیگه تا آخر شب وقتم آزاده پس رفتم خونم که بابام زنگ زد و و مث ۹ سال پیش دوباره شروع کرد
ب.ی: فک کردی میتونی فرار کنی؟!....هرچی داری از من هست....هرچی پول داری برام بفرست(اعصبی)
_: هیچ پولی از من برای تو نیست برای هرچی که دارم تلاش کردم و سختی کشیدم پس دیگه زر نزن....بار آخر هم بود که شمارت و رو گوشیم دیدم
گوشیم و گذاشتم کنار که شوهرم زنگ زد
_: چته؟!(اعصبی )
شوهرش: عزیزم فردا دارم میام ببینم با کسی هستی هردوتون مردید
_: چقدر گوه میخوری اصن با کسی باشم من و تو فقط تو شناسنامه زن و شوهریم
شوهرش: بهت گفتم نگی نگفتی
گوشی و پرت کردم اونور که دوباره کل بدبختی هام رو سرم خالی شد و گذشته ی نکبت بارم یادم اومد نمیدونستم چیکار کنم چشمم به تیغم افتاد چندتا خط انداختم که فک کنم آروم شدم رفتم تو فکر و حس کردم پام داره خیس میشه دیدم خون داره میچکه چش شده دستم قبلا اینطوری نبود با یه چیزی بستم روش و رفتم شام درست کردم و خوردم سر میز بودم یه نگاه به دستم کردم دیدم بانده هم به کل خونی شده اومدم برم ظرف و بزارم تو اشپزخونه که سرم گیج رفت دستم لرزید و ظرف پخش زمین شدم پام خیلی درد میکرد نمیتونستم تکون بخورم و سرم داشت پاره میشد گوشیم نمیدونم کجا بود که دیدم دارم از حال میرم
از زبان چه مین:
رفتم خونه یچیزی خوردم و خوابیدم صبح بلند شدم یه لباس پوشیدم و رفتم مطب یونا که نبود
+: یونا هنوز نیومده
منشی: نه هیچوقت دیر نمیکردن من نمیتونم ولی میشه برید خانم و صدا کنید طبقه بالا خونشون هست
+: بله
از پله ها بالا رفتم که که در دیدم در از شیشه ی کدر بود چندبار در زدم دریغ از صدایی چندبار دیگه در زدم ولی باز هم هیچ اتفاقی نیفتاد زنگش زدم که صدای گوشیش هم میومد ولی کسی جواب نمیداد گفتم نکنه چیزی شده باشه که انگار پشت در یچیزی افتاده بود رفتم پایین
+: کلید خونه ی یونا رو ندارید؟!
منشی: نمیدونم فک کنم یبار بهم دادن که اگر مشکلی پیش اومد یا مردی اومدن بهشون بدم
+: میشه بهم بدید؟!
منشی: اره ...... بفرمائید
سریع رفتم بالا و در و باز کردم که دیدم با دست خونی افتاده زمین صورتش هم زخمی شده
+: یونا....یوناااااا(داد)(ترسیده)
+: یوناااا(گریه و داد ترس)
ب.ی: فک کردی میتونی فرار کنی؟!....هرچی داری از من هست....هرچی پول داری برام بفرست(اعصبی)
_: هیچ پولی از من برای تو نیست برای هرچی که دارم تلاش کردم و سختی کشیدم پس دیگه زر نزن....بار آخر هم بود که شمارت و رو گوشیم دیدم
گوشیم و گذاشتم کنار که شوهرم زنگ زد
_: چته؟!(اعصبی )
شوهرش: عزیزم فردا دارم میام ببینم با کسی هستی هردوتون مردید
_: چقدر گوه میخوری اصن با کسی باشم من و تو فقط تو شناسنامه زن و شوهریم
شوهرش: بهت گفتم نگی نگفتی
گوشی و پرت کردم اونور که دوباره کل بدبختی هام رو سرم خالی شد و گذشته ی نکبت بارم یادم اومد نمیدونستم چیکار کنم چشمم به تیغم افتاد چندتا خط انداختم که فک کنم آروم شدم رفتم تو فکر و حس کردم پام داره خیس میشه دیدم خون داره میچکه چش شده دستم قبلا اینطوری نبود با یه چیزی بستم روش و رفتم شام درست کردم و خوردم سر میز بودم یه نگاه به دستم کردم دیدم بانده هم به کل خونی شده اومدم برم ظرف و بزارم تو اشپزخونه که سرم گیج رفت دستم لرزید و ظرف پخش زمین شدم پام خیلی درد میکرد نمیتونستم تکون بخورم و سرم داشت پاره میشد گوشیم نمیدونم کجا بود که دیدم دارم از حال میرم
از زبان چه مین:
رفتم خونه یچیزی خوردم و خوابیدم صبح بلند شدم یه لباس پوشیدم و رفتم مطب یونا که نبود
+: یونا هنوز نیومده
منشی: نه هیچوقت دیر نمیکردن من نمیتونم ولی میشه برید خانم و صدا کنید طبقه بالا خونشون هست
+: بله
از پله ها بالا رفتم که که در دیدم در از شیشه ی کدر بود چندبار در زدم دریغ از صدایی چندبار دیگه در زدم ولی باز هم هیچ اتفاقی نیفتاد زنگش زدم که صدای گوشیش هم میومد ولی کسی جواب نمیداد گفتم نکنه چیزی شده باشه که انگار پشت در یچیزی افتاده بود رفتم پایین
+: کلید خونه ی یونا رو ندارید؟!
منشی: نمیدونم فک کنم یبار بهم دادن که اگر مشکلی پیش اومد یا مردی اومدن بهشون بدم
+: میشه بهم بدید؟!
منشی: اره ...... بفرمائید
سریع رفتم بالا و در و باز کردم که دیدم با دست خونی افتاده زمین صورتش هم زخمی شده
+: یونا....یوناااااا(داد)(ترسیده)
+: یوناااا(گریه و داد ترس)
۱.۵k
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.