죽음(پارت ۳)
همشون گفتن خوشبختیم خلاصه با کلی بدبختی اولین روزمون رو گذروندیم چیز برگ ریزونش اینجا بود که تهیونگ یا همون وی گفت که فردا بریم اکیپی بیرون قشنگ دهن همه باز مونده بود و فکشون افتاده بود در صورتی که هانا و تهیونگ داشتن برنامه واسه بیرون رفتن میریختن یعنی من خونسردی این دوتا رو داشتم هیچی از خدا نمیخاستم
رفتم خونه
-سلاممممم عشقتون امدددد
بعد از چند دقیقه جوابی نیومد
زیرلب گفتم:چه سکوت مرگباری
یه نودل آماده بر بدن زدم و بعد از یک دور دوره کردن درسا رفتم برای فیلم دیدن خوب خوب چیرو ببینیم خوب با اینکه صد بار خانه شیرین رو دیدیم اما به چپم دوباره میبینم چون لامصب خیلی باحاله عررررررررر
جیهوپ
وقتی رسیدم خونه طبق معلوم کسی خونه نبود بدون عوض کردن لباسام روی مبل ولو شدم و یواش یواش چشمام روی هم رفت
-نه نه اوماااااااا نرو اومااااااا منو اینجا تنها نزارررر هق هق
از خواب پریدم این چی بود چرا این کابوسا تمومی ندارن خسته شدم
بدون سر و صدا رفتم یه لیوان آب و قرص سردرد خوردم و یه هدفون روی گوشم گذاشتم شروع کردم به بی هدف نوشتن
وقتی ساعت رو دیدم از جا پریدم و سریع لباسام رو پوشیدم و با اجوشی یا همون رانندمون رفتم دبیرستان خداروشکر باز اون دختره رومخ نبود چون نه اعصاب دعوا و کلکل دارم و حوصله شو
وقتی بچه ها امدن به عمق قضیه پی بردم رفیقای من خودشون سلطان رومخ رفتن بودن اما چه کنم مهربونم پس با تضاهر به شاد موندن سعی کردم عصبی بودنمون پنهان کنم
اما اونا منو مثل کف دست میشناختنم
جونگکوک:چیزی شده هیونگ؟
(بچه ها میدونم کم شد بببخشید اما لطفا حمایت کنین)
رفتم خونه
-سلاممممم عشقتون امدددد
بعد از چند دقیقه جوابی نیومد
زیرلب گفتم:چه سکوت مرگباری
یه نودل آماده بر بدن زدم و بعد از یک دور دوره کردن درسا رفتم برای فیلم دیدن خوب خوب چیرو ببینیم خوب با اینکه صد بار خانه شیرین رو دیدیم اما به چپم دوباره میبینم چون لامصب خیلی باحاله عررررررررر
جیهوپ
وقتی رسیدم خونه طبق معلوم کسی خونه نبود بدون عوض کردن لباسام روی مبل ولو شدم و یواش یواش چشمام روی هم رفت
-نه نه اوماااااااا نرو اومااااااا منو اینجا تنها نزارررر هق هق
از خواب پریدم این چی بود چرا این کابوسا تمومی ندارن خسته شدم
بدون سر و صدا رفتم یه لیوان آب و قرص سردرد خوردم و یه هدفون روی گوشم گذاشتم شروع کردم به بی هدف نوشتن
وقتی ساعت رو دیدم از جا پریدم و سریع لباسام رو پوشیدم و با اجوشی یا همون رانندمون رفتم دبیرستان خداروشکر باز اون دختره رومخ نبود چون نه اعصاب دعوا و کلکل دارم و حوصله شو
وقتی بچه ها امدن به عمق قضیه پی بردم رفیقای من خودشون سلطان رومخ رفتن بودن اما چه کنم مهربونم پس با تضاهر به شاد موندن سعی کردم عصبی بودنمون پنهان کنم
اما اونا منو مثل کف دست میشناختنم
جونگکوک:چیزی شده هیونگ؟
(بچه ها میدونم کم شد بببخشید اما لطفا حمایت کنین)
۲.۰k
۲۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.