عشق اجباری p2
(شب)
ب جونگ کوک:پسرم اماده شدی؟بیا بریم دیر شد
جونگ کوک:الان میام (برای بار اخر خودم رو مرتب میکنم و میرم)
...ا/ت...
داشتم خودم رو برای امشب اماده میکردم که یه نفر در میزنه
ا/ت:بله
؟:منم جیمین
ا/ت:بیا داخل
جیمین:واو چقدر زیبا شدی
ا/ت:ممنون بابت تعریفت هرچند که رازی نیستم
جیمین:پس امروز وقتی داشتیم صبحانه میخوردیم چی؟فکر کردم موافقی
ا/ت:چون حوصله جر و بحث نداشتم
جیمین:ا/ت اونقدراهم بد نیستش که بلاخره باید ازدواج کنی
ا/ت:اما...من هیچوقت نمیخواستم ازدواج کنم
جیمین:حالا کاریه که شده زندگی اونجوری نیست که ما بخوایم
(خدمتکار وارد اتاق میشه)
خدمتکار:خانم مهمان ها اومدن
ا/ت:باشه میتونی بری
جیمین:ا/ت نظرت چیه باهم بریم؟
ا/ت:فکر خوبیه
(جیمین و ا/ت دست هم رو میگیرن و به طبقه پایین میرن)
م ا/ت:دخترم چقدر خوشگل شدی
ا/ت:ممنون (میشینه)
(مهمان ها وارد میشن)
ب ا/ت:سلام خوش اومدین
ب جونگ کوک:سلام
ب ا/ت:بیاید بشینید
(میشینن)
ب جونگ کوک:خب این ازدواج خیلی مهمه
ب ا/ت:درسته...جونگ کوک واقعا امروز خوشتیپ شدی
جونگ کوک:ممنون
م ا/ت:واو پس جونگ کوک تویی من مامان ا/ت هستم
جونگ کوک:ا/ت؟
م ا/ت:یادم رفت تو ا/ت رو نمیشناسی ا/ت همون دختریه که قراره باهات ازدواج کنی
جونگ کوک:که اینطور خوشبختم
م جونگ کوک:خب دختر شما همونیه که کنار جیمین نشسته درسته؟
م ا/ت:آره همونه
م جونگ کوک:ا/ت تو واقعا خیلی زیبایی
ا/ت:ممنون
...جونگ کوک...
پس این قراره زن من بشه واقعا خوشگله ولی لباسش یکم زیادی بازه اشکالی نداره وقتی زن من بشه نمیذارم دیگه اینجوری لباس بپوشه
...ا/ت...
خدای من این پسر واقعا جذابه ولی رفتاراش چرا اینجوریه انگار از من خوشش نمیاد
ب جونگ کوک:خب کی عروسی بگیریم؟
ب ا/ت:به نظرم هفته بعدی عروسی رو بگیریم
ب جونگ کوک:باشه
(ا/ت بلند میشه و میره)
م ا/ت: دخترم چیزی شده؟
ا/ت:میخوام برم یکم هوا بخورم
م ا/ت:باشه
(ا/ت میره)
...جونگ کوک...
ا/ت رفت حیاط میخوام برم باهاش حرف بزنم وانمود کردم که یه نفر داره بهم زنگ میزنه
جونگ کوک:ببخشید باید جواب بدم
ب ا/ت:اشکالی نداره راحت باش
(جونگ کوک میره حیاط و به طرف ا/ت میره)
جونگ کوک:چه خبر
ا/ت:چی تو چرا اومدی دنبال من
جونگ کوک:مگه کار بدی کردم بزودی قراره زنم بشی
ا/ت:خب که چی
جونگ کوک:چرا این مدلی حرف میزنی (عصبی)
ا/ت:به تو ربطی نداره
جونگ کوک:نکنه تو هم مثل برادرت یه احمقی
ا/ت:از داداشم بد نگو
جونگ کوک:خب مگه چیه؟یه احمق سادست
ا/ت:ناسلامتی دوستته
جونگ کوک:اون دوستم نیست منو اون فقط همکاریم اما اون میخواد با من دوست باشه ولی من با احمقا دوست نمیشم
ا/ت:هرچی باشه از تو بهتره
جونگ کوک:هوف حوصله بحث کردن ندارم (میره)
ا/ت:وایسا
جونگ کوک:چیه
#فیک
ب جونگ کوک:پسرم اماده شدی؟بیا بریم دیر شد
جونگ کوک:الان میام (برای بار اخر خودم رو مرتب میکنم و میرم)
...ا/ت...
داشتم خودم رو برای امشب اماده میکردم که یه نفر در میزنه
ا/ت:بله
؟:منم جیمین
ا/ت:بیا داخل
جیمین:واو چقدر زیبا شدی
ا/ت:ممنون بابت تعریفت هرچند که رازی نیستم
جیمین:پس امروز وقتی داشتیم صبحانه میخوردیم چی؟فکر کردم موافقی
ا/ت:چون حوصله جر و بحث نداشتم
جیمین:ا/ت اونقدراهم بد نیستش که بلاخره باید ازدواج کنی
ا/ت:اما...من هیچوقت نمیخواستم ازدواج کنم
جیمین:حالا کاریه که شده زندگی اونجوری نیست که ما بخوایم
(خدمتکار وارد اتاق میشه)
خدمتکار:خانم مهمان ها اومدن
ا/ت:باشه میتونی بری
جیمین:ا/ت نظرت چیه باهم بریم؟
ا/ت:فکر خوبیه
(جیمین و ا/ت دست هم رو میگیرن و به طبقه پایین میرن)
م ا/ت:دخترم چقدر خوشگل شدی
ا/ت:ممنون (میشینه)
(مهمان ها وارد میشن)
ب ا/ت:سلام خوش اومدین
ب جونگ کوک:سلام
ب ا/ت:بیاید بشینید
(میشینن)
ب جونگ کوک:خب این ازدواج خیلی مهمه
ب ا/ت:درسته...جونگ کوک واقعا امروز خوشتیپ شدی
جونگ کوک:ممنون
م ا/ت:واو پس جونگ کوک تویی من مامان ا/ت هستم
جونگ کوک:ا/ت؟
م ا/ت:یادم رفت تو ا/ت رو نمیشناسی ا/ت همون دختریه که قراره باهات ازدواج کنی
جونگ کوک:که اینطور خوشبختم
م جونگ کوک:خب دختر شما همونیه که کنار جیمین نشسته درسته؟
م ا/ت:آره همونه
م جونگ کوک:ا/ت تو واقعا خیلی زیبایی
ا/ت:ممنون
...جونگ کوک...
پس این قراره زن من بشه واقعا خوشگله ولی لباسش یکم زیادی بازه اشکالی نداره وقتی زن من بشه نمیذارم دیگه اینجوری لباس بپوشه
...ا/ت...
خدای من این پسر واقعا جذابه ولی رفتاراش چرا اینجوریه انگار از من خوشش نمیاد
ب جونگ کوک:خب کی عروسی بگیریم؟
ب ا/ت:به نظرم هفته بعدی عروسی رو بگیریم
ب جونگ کوک:باشه
(ا/ت بلند میشه و میره)
م ا/ت: دخترم چیزی شده؟
ا/ت:میخوام برم یکم هوا بخورم
م ا/ت:باشه
(ا/ت میره)
...جونگ کوک...
ا/ت رفت حیاط میخوام برم باهاش حرف بزنم وانمود کردم که یه نفر داره بهم زنگ میزنه
جونگ کوک:ببخشید باید جواب بدم
ب ا/ت:اشکالی نداره راحت باش
(جونگ کوک میره حیاط و به طرف ا/ت میره)
جونگ کوک:چه خبر
ا/ت:چی تو چرا اومدی دنبال من
جونگ کوک:مگه کار بدی کردم بزودی قراره زنم بشی
ا/ت:خب که چی
جونگ کوک:چرا این مدلی حرف میزنی (عصبی)
ا/ت:به تو ربطی نداره
جونگ کوک:نکنه تو هم مثل برادرت یه احمقی
ا/ت:از داداشم بد نگو
جونگ کوک:خب مگه چیه؟یه احمق سادست
ا/ت:ناسلامتی دوستته
جونگ کوک:اون دوستم نیست منو اون فقط همکاریم اما اون میخواد با من دوست باشه ولی من با احمقا دوست نمیشم
ا/ت:هرچی باشه از تو بهتره
جونگ کوک:هوف حوصله بحث کردن ندارم (میره)
ا/ت:وایسا
جونگ کوک:چیه
#فیک
۱۱.۱k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.