True love★season1 P=17
جیمین=باورم نمیشه...
سوآ=...وقتی که آدمای یونگی من و دزدیدن گوشیم گم شد...من احمق حتی شمارت و حفظ نبودم...نتونستم بهت زنگ بزنم...نامجونم پیداش نبود...بالاخره وقتی پیداش شد کمکم کرد آدرس جیا رو پیدا کنم اما نمیتونستم بهش بگم و جونش و به خطر بندازم...اگه میفهمید اون عوضی جیا رو دزدیده فورا میرفت عمارتش اما کی همراهش میرفت؟...طی زمانی که کوک تو بیمارستان بود و تا قبل از اینکه بهوش بیاد و شروع کنه به نقش بازی کردن...یونگی همه آدمارو خرید...هیچکس تو عمارت نبود...نه نگهبان و نه محافظ هیچی...
جیمین=نمیتونم تصور کنم که...چقدر بهت سخت گذشته
سوآ=هوم....راستش ازت ناراحتم جیمین...چرا بهم نگفتی که حالش خوبه و داره نقش بازی میکنه
جیمین=من اصلا خبر نداشتم که کوک حالش بده بوده...حتی وقتی اومدم بیمارستان تو رفته بودی...بعد از اونم ندیدمت...وقتیم زنگ میزدم جواب نمیدادی که الانم فهمیدم گوشیت گم کرده بودی...
سوآ=هوم...
جیمین=نمیبخشیش؟
سوآ=...چطور نبخشمش...هیچ چیز و هیچ کس و به اندازه ی اون دوست ندارم...الان چند ماهه که باهاش با خیال راحت حرف نزدم و کنارش نخوابیدم و بوش نکردم...میدونم که...اگه من اذیتش نمیکردم، سرش داد نمیزدم و به خیا.نت متهمش نمیکردم و بعدش راه نمیفتادم تو خیابون...هیچکدوم این اتفاقا نمیافتاد...این و میدونم و هیچکس و به اندازه خودم مقصر نمیدونم...من همین الانشم اون و بخاطر همه چیزش بخشیدم اما! همه عصبانیت چند دقیقه پیشم...همه اون حرفا... بخاطر این بود که کارای اون جون جيا رو به خطر انداخت...بابت این چطور ببخشمش؟
جیمین=...متمعنم کوک هم خیلی پشیمونه...وقتی رفتیم دنبال جیا من دیدم که چطور بخاطر دختر کوچولوش چشمش و رو همه چیز میبست حتی جون اون دختر جوون...از این موضوع که کوک نمیخواسته جون جیا به خطر بیفته متمعنم اما...به عنوان دوستتون...تنها کاری که از دست من برمیاد اینه که باهاتون حرف بزنم...نمیتونم بیشتر از این پیش برم...امیدوارم هم و ببخشین...اخرین چیزی که قبل رفتن میخوام بهت بگم اینه که فکر نکنم نیازی باشه ازش انتقام بگیری چون...اون بعد از آخرین جملت بدجور شکست...
سوآ=(جیمین بعد از تموم شدن حرفش آروم جیا رو بوسید و رفت...اما چی میگفت...اخرین جمله؟)
(فلش بک)
کوک=د..دزدید؟...تو..نمیفهمم
سوآ=ازت متنفرم!
(پایان فلش بک)
(دوستان لطفا حمایت کنین ♡)
سوآ=...وقتی که آدمای یونگی من و دزدیدن گوشیم گم شد...من احمق حتی شمارت و حفظ نبودم...نتونستم بهت زنگ بزنم...نامجونم پیداش نبود...بالاخره وقتی پیداش شد کمکم کرد آدرس جیا رو پیدا کنم اما نمیتونستم بهش بگم و جونش و به خطر بندازم...اگه میفهمید اون عوضی جیا رو دزدیده فورا میرفت عمارتش اما کی همراهش میرفت؟...طی زمانی که کوک تو بیمارستان بود و تا قبل از اینکه بهوش بیاد و شروع کنه به نقش بازی کردن...یونگی همه آدمارو خرید...هیچکس تو عمارت نبود...نه نگهبان و نه محافظ هیچی...
جیمین=نمیتونم تصور کنم که...چقدر بهت سخت گذشته
سوآ=هوم....راستش ازت ناراحتم جیمین...چرا بهم نگفتی که حالش خوبه و داره نقش بازی میکنه
جیمین=من اصلا خبر نداشتم که کوک حالش بده بوده...حتی وقتی اومدم بیمارستان تو رفته بودی...بعد از اونم ندیدمت...وقتیم زنگ میزدم جواب نمیدادی که الانم فهمیدم گوشیت گم کرده بودی...
سوآ=هوم...
جیمین=نمیبخشیش؟
سوآ=...چطور نبخشمش...هیچ چیز و هیچ کس و به اندازه ی اون دوست ندارم...الان چند ماهه که باهاش با خیال راحت حرف نزدم و کنارش نخوابیدم و بوش نکردم...میدونم که...اگه من اذیتش نمیکردم، سرش داد نمیزدم و به خیا.نت متهمش نمیکردم و بعدش راه نمیفتادم تو خیابون...هیچکدوم این اتفاقا نمیافتاد...این و میدونم و هیچکس و به اندازه خودم مقصر نمیدونم...من همین الانشم اون و بخاطر همه چیزش بخشیدم اما! همه عصبانیت چند دقیقه پیشم...همه اون حرفا... بخاطر این بود که کارای اون جون جيا رو به خطر انداخت...بابت این چطور ببخشمش؟
جیمین=...متمعنم کوک هم خیلی پشیمونه...وقتی رفتیم دنبال جیا من دیدم که چطور بخاطر دختر کوچولوش چشمش و رو همه چیز میبست حتی جون اون دختر جوون...از این موضوع که کوک نمیخواسته جون جیا به خطر بیفته متمعنم اما...به عنوان دوستتون...تنها کاری که از دست من برمیاد اینه که باهاتون حرف بزنم...نمیتونم بیشتر از این پیش برم...امیدوارم هم و ببخشین...اخرین چیزی که قبل رفتن میخوام بهت بگم اینه که فکر نکنم نیازی باشه ازش انتقام بگیری چون...اون بعد از آخرین جملت بدجور شکست...
سوآ=(جیمین بعد از تموم شدن حرفش آروم جیا رو بوسید و رفت...اما چی میگفت...اخرین جمله؟)
(فلش بک)
کوک=د..دزدید؟...تو..نمیفهمم
سوآ=ازت متنفرم!
(پایان فلش بک)
(دوستان لطفا حمایت کنین ♡)
۴.۳k
۲۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.