فیک
رفتن داخل ته رو به رونا کرد
ته:از حرفای که زدمو نایدیده بگیر
رونا چیزی نگفت فقط داشت دنباله ته میرفت هیچ کس از دله این بچه خبر نداشت
این بچه به قدری نابود بود که دست به سیگار زد اما تظاهر
میکرد که شاده هست اون فقط خودشو گول میزد
اون دوست داشت کسی او سرپرستی نگیره
اون فقط میخواست آزاد باشه
اون با حرفی که ته زد ذهنشو مشغول کرد حتی نفهمید که کی رسید به اتاقه جلسه
با صدای ته به خودش اومد
ته: حواست باشه سوتی ندی
رونا سرشو تکون داد
وارد اتاق شدن با دیدنه کلی مرده پیر چشماش گرد شد یعنی
فقط ته تنها مردی هست که جوونه
با ته رفتن نشستن که مرده پیری که درو تره رونا و ته بود شروع کردن به صحبت کردن
هایونگ :خوب آقای کیم ایشون دختر هستن ؟
ته:بله
هایونگ: پس همسرتون کجاست
ته:ایشون وقتی دخترم رونا به دنیا اومد از دنیا رفت (اشک الکی
هایونک:تسلیت میگم
ته: ممنون
هایونگ:کیم رونا یه زره از پدرتون بگین
ته:خودم میتونم...
هایونگ:مگه منگفتم شما بگین میخوام از دخترتون بپرسم
ته: ببخشید
رونا:پدرم مرده خیلی خوبی هست همیشه به مردم کمک میکنه وقتی مادرمو از دست دادم پدرم جای مامانمو پر کرده
حتی کم بوده مادرمو حس نمیکنم (واقعا نمیدونم چی بگم
اخرای جلسه
هابونگ:پس آقای کیم فردا برای قرار داد به شرکت بیاد
ته:حتما خیلی ممنون از دیدنتون خوشحال شدم خدافظ
هایونگ: همچنین
ته و رونا رفتن بیرون رونا با دیدنه خبرنگارا داشت کم کم گریش میگرفت رونا با سوالای اونا خیلی اذیت میشد
ته سریع دسته رونا گرفت و به سمته ماشین رفتن
ته بدونه اینکه چیزی بگه به خبرنگارا دره ماشینو بست و حرکت کرد
ته:کارت حرف نداشت
رونا چیزی نمیگه
وقتی با چراغ قرمز رسیدن رونا شروع عع کرد به حرف زدن
رونا:چرا منو به خاطر شرکته مسخرت به سرپرستی گرفتی هاااااا
ته: چته دختر پس برای چی یه بیام یه دختر از یتیم خونه بگیرم
رونا:مگه ما یتیما چه گناهی کردیم (گریه
ته:خفه خون میگیری یا نه
رونا:نه(داد
ته:نزار دهنمو باز کنم روت پیشمون میشی
رونا:من هم الآنم پشیمونم که اون حرفا رو داخلع شرکت زدم
نباید شرکت گیره آدمی مثله تو گیرش بیاد
رونا دره رو باز میکنه و از بینه ماشینا میره به سمته خیابون
صدای داده ته رو هم نادیده گرفت رفت یه تاکسی گرفت
ته هم حوصله نداشت که بره دنبالش پس رفت خونه
....
ساعت ١٠شبو نشون میداد هنوز رونا به خونه نرفته
ته هم عصبی بود تهمو و کوک هم نگران بودن هرچی از ته میپرسیدن چی شده ته هیچی نمی گفت
کوک دیگه صبرش تموم شد و از خونه زد بیرون رفت دنباله رونا بگرده
ته هم روی مبل نشسته بود و داشت ویسکی گرون قیمتشو
میخور تهمو از دسته برادرش عصبی بود چون خیلی ریلکس داشت ویسکی میخورد اصلا براش مهم نبود که دخترک کجاست
تهمو دیگه صبرش تموم شده و به سمتش رفت
شرط
۶٠به بالا لایک
حمایتمون نشه
ته:از حرفای که زدمو نایدیده بگیر
رونا چیزی نگفت فقط داشت دنباله ته میرفت هیچ کس از دله این بچه خبر نداشت
این بچه به قدری نابود بود که دست به سیگار زد اما تظاهر
میکرد که شاده هست اون فقط خودشو گول میزد
اون دوست داشت کسی او سرپرستی نگیره
اون فقط میخواست آزاد باشه
اون با حرفی که ته زد ذهنشو مشغول کرد حتی نفهمید که کی رسید به اتاقه جلسه
با صدای ته به خودش اومد
ته: حواست باشه سوتی ندی
رونا سرشو تکون داد
وارد اتاق شدن با دیدنه کلی مرده پیر چشماش گرد شد یعنی
فقط ته تنها مردی هست که جوونه
با ته رفتن نشستن که مرده پیری که درو تره رونا و ته بود شروع کردن به صحبت کردن
هایونگ :خوب آقای کیم ایشون دختر هستن ؟
ته:بله
هایونگ: پس همسرتون کجاست
ته:ایشون وقتی دخترم رونا به دنیا اومد از دنیا رفت (اشک الکی
هایونک:تسلیت میگم
ته: ممنون
هایونگ:کیم رونا یه زره از پدرتون بگین
ته:خودم میتونم...
هایونگ:مگه منگفتم شما بگین میخوام از دخترتون بپرسم
ته: ببخشید
رونا:پدرم مرده خیلی خوبی هست همیشه به مردم کمک میکنه وقتی مادرمو از دست دادم پدرم جای مامانمو پر کرده
حتی کم بوده مادرمو حس نمیکنم (واقعا نمیدونم چی بگم
اخرای جلسه
هابونگ:پس آقای کیم فردا برای قرار داد به شرکت بیاد
ته:حتما خیلی ممنون از دیدنتون خوشحال شدم خدافظ
هایونگ: همچنین
ته و رونا رفتن بیرون رونا با دیدنه خبرنگارا داشت کم کم گریش میگرفت رونا با سوالای اونا خیلی اذیت میشد
ته سریع دسته رونا گرفت و به سمته ماشین رفتن
ته بدونه اینکه چیزی بگه به خبرنگارا دره ماشینو بست و حرکت کرد
ته:کارت حرف نداشت
رونا چیزی نمیگه
وقتی با چراغ قرمز رسیدن رونا شروع عع کرد به حرف زدن
رونا:چرا منو به خاطر شرکته مسخرت به سرپرستی گرفتی هاااااا
ته: چته دختر پس برای چی یه بیام یه دختر از یتیم خونه بگیرم
رونا:مگه ما یتیما چه گناهی کردیم (گریه
ته:خفه خون میگیری یا نه
رونا:نه(داد
ته:نزار دهنمو باز کنم روت پیشمون میشی
رونا:من هم الآنم پشیمونم که اون حرفا رو داخلع شرکت زدم
نباید شرکت گیره آدمی مثله تو گیرش بیاد
رونا دره رو باز میکنه و از بینه ماشینا میره به سمته خیابون
صدای داده ته رو هم نادیده گرفت رفت یه تاکسی گرفت
ته هم حوصله نداشت که بره دنبالش پس رفت خونه
....
ساعت ١٠شبو نشون میداد هنوز رونا به خونه نرفته
ته هم عصبی بود تهمو و کوک هم نگران بودن هرچی از ته میپرسیدن چی شده ته هیچی نمی گفت
کوک دیگه صبرش تموم شد و از خونه زد بیرون رفت دنباله رونا بگرده
ته هم روی مبل نشسته بود و داشت ویسکی گرون قیمتشو
میخور تهمو از دسته برادرش عصبی بود چون خیلی ریلکس داشت ویسکی میخورد اصلا براش مهم نبود که دخترک کجاست
تهمو دیگه صبرش تموم شده و به سمتش رفت
شرط
۶٠به بالا لایک
حمایتمون نشه
۲۱.۶k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.