آوای دروغین
فصل دوم
پارت بیست و ششم
حدود بیست دقیقه بود که جونگکوک اومده بود پیشمون...من تخس و اخمو وایساده بودم و بچه ها خوش و بش میکردن...جونگکوک هم بعد از بحثی که باهام کرده بود پشت من دست به سینه وایساده بود و با اینکه کلمهای از حرفای بچه ها نمیفهمید با اشتیاق بهشون گوش میداد...و البته غزالهای که باید از کل بچه ها جدا گرفتش...از شدت ذوق داشت پس میفتاد...تقریبا اولاش همه با تعجب به چشمهای شرقی و ماسکی که کل چهرهشو پوشونده بود خیره بودن...با کمی تامل میشد تشخیص داد که اهل ایران نیست...مخصوصا که چهره منم اصلا به غربیا نمیخورد
گیلاسی که حاوی آب آلبالوی غلیظی بود رو نصفه توی دستم گرفته بودم رو بعد از دوباره مزه کردنش روی میز گذاشتم
نگاهمو به پرهام که داشت با شوق دربارهی کراش جدیدش صحبت میکرد دادم...این بشر رو دو دیقه تنها میزاری رو چهار پنج نفر کراش میزنه
با دراز شدن دستی از کنارم یکه خورده تکونی خوردم..به عقب برگشتم و به پسری که ماسکش و کمی پایین کشیده بود و داشت گیلاس آب آلبالویی که چند لحظه پیش بین دستای من بود رو مزه مزه میکرد خیره شدم...نگاهمو ازش گرفتم و لبمو محکم گاز گرفتم تا بتونم حرصمو خالی کنم...محض رضای فاک این پسر هر حرکتش برای من مثل یه فحش آب دار بود
همون دست گیلاس خالی رو به میز برگردوند و جونگکوک بعد از صاف کردن صداش زمزمه کرد:حوصلم سر رفته
+خب چیکار کنم؟
دستش روی شونم نشست و قبل از اینکه حتی بتونم کمی تکون بخورم دقیقا کنار گوشم زمزمه کرد:سرگرمم کن
سریع شونم و جابجا کردم و این حرکت باعث شد دستش بی حرکت روی هوا معلق بمونه
+من دعوتت نکردم که سرگرمت کنم
دستش که بالا مونده بود رو مشت کرد و پایین آورد...همزمان غرید:آوینا..داری طاقتم و تموم میکنی
+مثلا تموم شه میخوای چه غلطی کنی؟
_مطمئن باش نمیخوای جوابو بشنوی
پشت چشمی نازک کردم و بعد از نگاه گذرایی که به بچه ها انداختم راهی دستشویی شدم...چون دو دیقه دیگه هم نگه میداشتم میترکیدم
وارد راهرویی که دستشویی داخلش بود شدم...خوشبختانه دستشویی خالی بود و من سریع وارد شدم...کارامو کردم و بعد از اینکه دستامو شستم از دستشویی خارج شدم...با دیدن جسم سیاه پوشی که به دیوار راهرو تکیه داده بود ترسیده قدمی عقب گذاشتم ولی با شناختن پسر رومخ روبروم با صدای بلندی گفتم:چرا مثل کنه چسبیدی بهم؟
_یه سوال دارم ازت
+برای اینکه ازم یه سوال بپرسی باید بیای در دستشویی
_اونجا شلوغ بود
+خب؟
_اگه تهیونگ بهم نمیگفت قرار بود واقعا بهم نگی؟
با این سوال بیاراده اخم ظریفی که از کنجکاوی روی صورتم نقش بسته بود محو شد..عادیه که خودمم جواب این سوالو نمیدونم؟تنها چیزی که به ذهنم رسید روی گفتم
+نه..قرار نبود بفهمی
اینبار اخمای اون بود که تو هم فرو رفت:چرا؟
جوابی به سوالش ندادم و فقط پشت بند حرف خودمو گرفتم:از حماقت مونا لود که فهمیدی
بازومو گرفت و منو به سمت خودش کشوند:چرا لعنتی؟اون از منه...هر دوتون مال منین
محکم هلش دادم...چند قدم عقب رفت ولی بازومو ول نکرد:من غلط بکنم مال تو باشم
_هستی
+نیستم
قدمایی که عقب رفته بود و جبران کرد و جلو اومد:وقتی میگم صاحبتم یعنی هستم
تلاشام برای ثابت موندن و عقب نرفتن شکست خورد...با بدنش هلم داد عقب و کامل به دیوار چسبوندم...هنوز بازومو گرفته بود و فشار میداد
+تو غلط میکنی میگی صاحب منی
_که غلط میکنم؟
با دست آزادش ماسکشو پایین کشید و لباش نمایان شد...با نزدیک شدن صورتش و فهمیدن قصدش دست ازادم رو روی شونش گذاشتم و هلش دادم...همزمان صورتمو به طرف مخالف برگردوندم
دستش روی فک و چونم نشست و صورتمو به سمت خودش برگردوند...لباشو خیلی سریع روی لبام گذاشت و قبل از اینکه فرصتی برای تقلا یا هل دادنش پیدا کنم ازم فاصله گرفت...لیس کوتاهی به لبام زد که تمام تن و بدنم لرزید...لباش و زبونش...خیلی گرم بود
سرشو کج کرد:طعم لبات...عوض شدن
به خودم اومدم و محکم هلش دادم که دوباره چند قدم عقب رفت
پارت بیست و ششم
حدود بیست دقیقه بود که جونگکوک اومده بود پیشمون...من تخس و اخمو وایساده بودم و بچه ها خوش و بش میکردن...جونگکوک هم بعد از بحثی که باهام کرده بود پشت من دست به سینه وایساده بود و با اینکه کلمهای از حرفای بچه ها نمیفهمید با اشتیاق بهشون گوش میداد...و البته غزالهای که باید از کل بچه ها جدا گرفتش...از شدت ذوق داشت پس میفتاد...تقریبا اولاش همه با تعجب به چشمهای شرقی و ماسکی که کل چهرهشو پوشونده بود خیره بودن...با کمی تامل میشد تشخیص داد که اهل ایران نیست...مخصوصا که چهره منم اصلا به غربیا نمیخورد
گیلاسی که حاوی آب آلبالوی غلیظی بود رو نصفه توی دستم گرفته بودم رو بعد از دوباره مزه کردنش روی میز گذاشتم
نگاهمو به پرهام که داشت با شوق دربارهی کراش جدیدش صحبت میکرد دادم...این بشر رو دو دیقه تنها میزاری رو چهار پنج نفر کراش میزنه
با دراز شدن دستی از کنارم یکه خورده تکونی خوردم..به عقب برگشتم و به پسری که ماسکش و کمی پایین کشیده بود و داشت گیلاس آب آلبالویی که چند لحظه پیش بین دستای من بود رو مزه مزه میکرد خیره شدم...نگاهمو ازش گرفتم و لبمو محکم گاز گرفتم تا بتونم حرصمو خالی کنم...محض رضای فاک این پسر هر حرکتش برای من مثل یه فحش آب دار بود
همون دست گیلاس خالی رو به میز برگردوند و جونگکوک بعد از صاف کردن صداش زمزمه کرد:حوصلم سر رفته
+خب چیکار کنم؟
دستش روی شونم نشست و قبل از اینکه حتی بتونم کمی تکون بخورم دقیقا کنار گوشم زمزمه کرد:سرگرمم کن
سریع شونم و جابجا کردم و این حرکت باعث شد دستش بی حرکت روی هوا معلق بمونه
+من دعوتت نکردم که سرگرمت کنم
دستش که بالا مونده بود رو مشت کرد و پایین آورد...همزمان غرید:آوینا..داری طاقتم و تموم میکنی
+مثلا تموم شه میخوای چه غلطی کنی؟
_مطمئن باش نمیخوای جوابو بشنوی
پشت چشمی نازک کردم و بعد از نگاه گذرایی که به بچه ها انداختم راهی دستشویی شدم...چون دو دیقه دیگه هم نگه میداشتم میترکیدم
وارد راهرویی که دستشویی داخلش بود شدم...خوشبختانه دستشویی خالی بود و من سریع وارد شدم...کارامو کردم و بعد از اینکه دستامو شستم از دستشویی خارج شدم...با دیدن جسم سیاه پوشی که به دیوار راهرو تکیه داده بود ترسیده قدمی عقب گذاشتم ولی با شناختن پسر رومخ روبروم با صدای بلندی گفتم:چرا مثل کنه چسبیدی بهم؟
_یه سوال دارم ازت
+برای اینکه ازم یه سوال بپرسی باید بیای در دستشویی
_اونجا شلوغ بود
+خب؟
_اگه تهیونگ بهم نمیگفت قرار بود واقعا بهم نگی؟
با این سوال بیاراده اخم ظریفی که از کنجکاوی روی صورتم نقش بسته بود محو شد..عادیه که خودمم جواب این سوالو نمیدونم؟تنها چیزی که به ذهنم رسید روی گفتم
+نه..قرار نبود بفهمی
اینبار اخمای اون بود که تو هم فرو رفت:چرا؟
جوابی به سوالش ندادم و فقط پشت بند حرف خودمو گرفتم:از حماقت مونا لود که فهمیدی
بازومو گرفت و منو به سمت خودش کشوند:چرا لعنتی؟اون از منه...هر دوتون مال منین
محکم هلش دادم...چند قدم عقب رفت ولی بازومو ول نکرد:من غلط بکنم مال تو باشم
_هستی
+نیستم
قدمایی که عقب رفته بود و جبران کرد و جلو اومد:وقتی میگم صاحبتم یعنی هستم
تلاشام برای ثابت موندن و عقب نرفتن شکست خورد...با بدنش هلم داد عقب و کامل به دیوار چسبوندم...هنوز بازومو گرفته بود و فشار میداد
+تو غلط میکنی میگی صاحب منی
_که غلط میکنم؟
با دست آزادش ماسکشو پایین کشید و لباش نمایان شد...با نزدیک شدن صورتش و فهمیدن قصدش دست ازادم رو روی شونش گذاشتم و هلش دادم...همزمان صورتمو به طرف مخالف برگردوندم
دستش روی فک و چونم نشست و صورتمو به سمت خودش برگردوند...لباشو خیلی سریع روی لبام گذاشت و قبل از اینکه فرصتی برای تقلا یا هل دادنش پیدا کنم ازم فاصله گرفت...لیس کوتاهی به لبام زد که تمام تن و بدنم لرزید...لباش و زبونش...خیلی گرم بود
سرشو کج کرد:طعم لبات...عوض شدن
به خودم اومدم و محکم هلش دادم که دوباره چند قدم عقب رفت
۳.۲k
۲۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.