ماه انتقام ( part 4 )
در خونه رو باز کردم دیدم
جونگ کوک رو به روی من نشسته و داره سیب میخوره . یه لحظه ترسیدم ولی عادی جلوش وایسادم . جونگ کوک : اوه اومدی ، سلام . هانول : تو کی هستی و تو خونه من چیکار میکنی؟ جونگ کوک : تو خوب میدونی من کی هستم ، شنیدم چند روز دنباله منی ، میخوای انتقام بگیری:) کل نقشه ام لو رفته
هانول : آره ، عوضی . یهو بلند شد و قدم به قدم نزدیکم میشد ؛ هی عقب تر میرفتم که یهو خوردم به دیوار . دستاش رو روی دیوار گذاشت ، سرش رو کج کرد . جونگ کوک : عوضی ! ( پوزخند ) تو اصلا میدونی پدر من کیه ؟ هانول : مگه مامانت بهت نگفته . کوک : خیلی زبون داری " بهش زبون درازی کردم و زیر دستش اومدم بیرون . جونگ کوک : خب بیا مثل بچه آدم بشینیم حرف بزنیم . هانول : موافقم ! نشستیم .
هانول : اول از همه به من بگو ، از کجا فهمیدی دنبالتم ؟ جونگ کوک : از تهیونگ شنیدم ، همونی که امروز باهاش ملاقات کردی . هانول : ( خنده ) همتون عین همید ! هانول : خب میرم سر اصل مطلب ، چرا کشتیش؟ جونگ کوک : در مورد چی حرف میزنی ؟ هانول : خودت میدونی در مورد چه اتفاقی و چه کسی حرف میزنم ، خودتو به اون راه نزن .
" ویو جونگ کوک "
دختره خیلی کارش دقیقعع و همینطور بدن خوش فرم داره . جذابه ، زبون دراز داره ولی انگار هیچی تو دلش نیست . یه حسی بهم میگه خیلی سادس ولی خودشو یه شکل دیگه نشون میده .
جونگ کوک : نکنه داری در مورد اون حرف میزنی ، منظورم سوآ عع .
هانول : معلومه ! جونگ کوک : هر چیزی که در موردش شنیدی اشتباهه . یهو بلند شد و اومد یقه ی لباسم رو گرفت
هانول : عوضی چی داری میگی ، تو اونو کشتی ، تو یه قاتلی ، ولی همینجوری داری برای خودت میچرخی . ( بغض )
" ویو هانول "
دستاش رو روی دستام گذاشت و دستاش رو از لباسم کشید . جونگ کوک : مواظب رفتارت باش . هانول : اگه نباشم چی میشه ؟ جونگ کوک : همون کاری که با سوآ کردم ، باهات میکنم . هانول : منو میزنی ؟
جوابم رو بده ، منو میزنی ؟ ( داد ) جونگ کوک : گوش کن چی میگم ؛ من اونو نکشتم ، اون .... هانول : نمیخوام دروغ های کثیفت رو بشنوم ، از خونه من گمشو بیرون . جونگ کوک : منو بیرون میکنی ؟ هانول : خودت دزدکی وارد خونه من شدی ، بعدم داری میگی منو بیرون میکنی ، نکنه میخوای ازت پذیرایی هم کنم ، من میتونم بابت اینکه یواشکی وارد خونم شدی ازت شکایت کنم ولی نمیکنم ، خودم میخوام ازت انتقام بگیرم . جونگ کوک : از این به بعد با این چیزا خیلی زیاد رو به رو میشی ، بچرخ تا بچرخیم ! ( منظورش اینه که ، همش میاد خونش)
اینو گفتو رفت .
در رو محکم بستم ، بغض گلوم رو گرفته بود ولی نگهش نداشتمو گریه کردم .
ادامش رو الان میزارم
جونگ کوک رو به روی من نشسته و داره سیب میخوره . یه لحظه ترسیدم ولی عادی جلوش وایسادم . جونگ کوک : اوه اومدی ، سلام . هانول : تو کی هستی و تو خونه من چیکار میکنی؟ جونگ کوک : تو خوب میدونی من کی هستم ، شنیدم چند روز دنباله منی ، میخوای انتقام بگیری:) کل نقشه ام لو رفته
هانول : آره ، عوضی . یهو بلند شد و قدم به قدم نزدیکم میشد ؛ هی عقب تر میرفتم که یهو خوردم به دیوار . دستاش رو روی دیوار گذاشت ، سرش رو کج کرد . جونگ کوک : عوضی ! ( پوزخند ) تو اصلا میدونی پدر من کیه ؟ هانول : مگه مامانت بهت نگفته . کوک : خیلی زبون داری " بهش زبون درازی کردم و زیر دستش اومدم بیرون . جونگ کوک : خب بیا مثل بچه آدم بشینیم حرف بزنیم . هانول : موافقم ! نشستیم .
هانول : اول از همه به من بگو ، از کجا فهمیدی دنبالتم ؟ جونگ کوک : از تهیونگ شنیدم ، همونی که امروز باهاش ملاقات کردی . هانول : ( خنده ) همتون عین همید ! هانول : خب میرم سر اصل مطلب ، چرا کشتیش؟ جونگ کوک : در مورد چی حرف میزنی ؟ هانول : خودت میدونی در مورد چه اتفاقی و چه کسی حرف میزنم ، خودتو به اون راه نزن .
" ویو جونگ کوک "
دختره خیلی کارش دقیقعع و همینطور بدن خوش فرم داره . جذابه ، زبون دراز داره ولی انگار هیچی تو دلش نیست . یه حسی بهم میگه خیلی سادس ولی خودشو یه شکل دیگه نشون میده .
جونگ کوک : نکنه داری در مورد اون حرف میزنی ، منظورم سوآ عع .
هانول : معلومه ! جونگ کوک : هر چیزی که در موردش شنیدی اشتباهه . یهو بلند شد و اومد یقه ی لباسم رو گرفت
هانول : عوضی چی داری میگی ، تو اونو کشتی ، تو یه قاتلی ، ولی همینجوری داری برای خودت میچرخی . ( بغض )
" ویو هانول "
دستاش رو روی دستام گذاشت و دستاش رو از لباسم کشید . جونگ کوک : مواظب رفتارت باش . هانول : اگه نباشم چی میشه ؟ جونگ کوک : همون کاری که با سوآ کردم ، باهات میکنم . هانول : منو میزنی ؟
جوابم رو بده ، منو میزنی ؟ ( داد ) جونگ کوک : گوش کن چی میگم ؛ من اونو نکشتم ، اون .... هانول : نمیخوام دروغ های کثیفت رو بشنوم ، از خونه من گمشو بیرون . جونگ کوک : منو بیرون میکنی ؟ هانول : خودت دزدکی وارد خونه من شدی ، بعدم داری میگی منو بیرون میکنی ، نکنه میخوای ازت پذیرایی هم کنم ، من میتونم بابت اینکه یواشکی وارد خونم شدی ازت شکایت کنم ولی نمیکنم ، خودم میخوام ازت انتقام بگیرم . جونگ کوک : از این به بعد با این چیزا خیلی زیاد رو به رو میشی ، بچرخ تا بچرخیم ! ( منظورش اینه که ، همش میاد خونش)
اینو گفتو رفت .
در رو محکم بستم ، بغض گلوم رو گرفته بود ولی نگهش نداشتمو گریه کردم .
ادامش رو الان میزارم
۱۸.۸k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.