مافیای سیاه
پارت۴
از زبان تهیونگ:همون لحظه بود که به عمارت رسیدیم . دختره رو بردم تو عمارت و یک اتاق براش آماده کردم و بردمش تو اتاق. خودم هم در اتاق رو قفل کردم تا نتونه فرار کنه.
از زبان ا/ت:چشمامو باز کردم. حس کردم پاهام فلج شده و کل بدنم درد میکردم. خیلی ترسیده بودم . این اولین باری بود که انقدر ترسیده بودم . نمیدونستم که باید چیکار کنم و کلی فکر میکردم .
فکر های ا/ت تو ذهنش:یعنی قراره چه اتفاقی بیفته؟چه بلایی سر من میاد؟نکنه منو بکشن؟نکنه دیگه هیچوقت نتونم برگردم خونه؟نکنه دیگه هیچوقت النا رو نبینم؟
تو همین فکر ها بودم که یکدفعه در باز شد.
نقش اعضا:
نامجون=رئیس باند
شوگا=هکر گروه
جیمین=دکتر مافیا
جانگ کوک=قاتل
تهیونگ=تک تیر انداز
جیهوپ=دلال مواد
جین=باز پرس
مکالمه اعضا با هم:
نامجون: بنظرتون اون دختره بیدار شده؟
کوک:با شوکی که ته ته بهش وارد کرده فکر نکنم بیدار شده باشه.تازه اون فقط یک بَچَس
جیمین:بنظر من تا الان باید بیدار شده باشه بریم پیشش؟
جین:بنظر منم بریم باید ازش بپرسم که جاسوس کیه.
کوک:یااا جین اون فقط یک بچس.
نامجون:خب دیگه بریم.
از زبان اعضا:وارد اتاق دختره شدیم چشماش پر اشک بود. سعی کرد از سر جاش بلند شه ولی نمیتونست انگار به خاطر برق گرفتگی فلج شده بود. جیمین یک آمپول تو دستش گرفت و میخواست یک ماده آبی رنگ رو به رگ دست دختره تزریق کنه ولی دختره اجازه نمیداد.
مکالمه ا/ت و اعضا با هم:
ا/ت:ش...شش...شما...کیییی...هستین؟
جین:زود باش بگو جاسوس کی هستی؟(باداد)
ا/ت:هههههههههههههههههههههههق(گریه)
شوگا:اهههه انقدر گریه نکن رو اعصابمی اگه گریه کنی بهت شلیک میکنم(اصلحشودرآورد)
ا/ت:ههههههههههههههههههههههقققق (گریش شدت گرفت)
کوک:شوگاااا نباید اینجوری باهاش حرف بزنی اون میترسه.(رفت کنار ا/ت نشست و بغلش کرد و شدت گریه ا/ت کمتر شد)
جیمین:خب حالا باید این ماده رو بهت تزریق کنم.نگران نباش فقط یک آرام بخشه. تازه فلجی پاهات هم خوب میکنه.(جیمین مچ دست ا/ت رو محکم میگیره که ا/ت بد بد نگاش میکنه)
ا/ت:دستمو ول کننننن(با داد)
شوگا:میبینم شجاع شدی تا الان که داشتی گریه میکردی😏(همون لحظه جیمین اون ماده رو تزریق کرد. ا/ت بیهوش شد و اعضا از اتاقش رفتن بیرون و در هم قفل کردن)
ادامه دارد....
امیدوارم خوشتون اومده باشه💜💜
از زبان تهیونگ:همون لحظه بود که به عمارت رسیدیم . دختره رو بردم تو عمارت و یک اتاق براش آماده کردم و بردمش تو اتاق. خودم هم در اتاق رو قفل کردم تا نتونه فرار کنه.
از زبان ا/ت:چشمامو باز کردم. حس کردم پاهام فلج شده و کل بدنم درد میکردم. خیلی ترسیده بودم . این اولین باری بود که انقدر ترسیده بودم . نمیدونستم که باید چیکار کنم و کلی فکر میکردم .
فکر های ا/ت تو ذهنش:یعنی قراره چه اتفاقی بیفته؟چه بلایی سر من میاد؟نکنه منو بکشن؟نکنه دیگه هیچوقت نتونم برگردم خونه؟نکنه دیگه هیچوقت النا رو نبینم؟
تو همین فکر ها بودم که یکدفعه در باز شد.
نقش اعضا:
نامجون=رئیس باند
شوگا=هکر گروه
جیمین=دکتر مافیا
جانگ کوک=قاتل
تهیونگ=تک تیر انداز
جیهوپ=دلال مواد
جین=باز پرس
مکالمه اعضا با هم:
نامجون: بنظرتون اون دختره بیدار شده؟
کوک:با شوکی که ته ته بهش وارد کرده فکر نکنم بیدار شده باشه.تازه اون فقط یک بَچَس
جیمین:بنظر من تا الان باید بیدار شده باشه بریم پیشش؟
جین:بنظر منم بریم باید ازش بپرسم که جاسوس کیه.
کوک:یااا جین اون فقط یک بچس.
نامجون:خب دیگه بریم.
از زبان اعضا:وارد اتاق دختره شدیم چشماش پر اشک بود. سعی کرد از سر جاش بلند شه ولی نمیتونست انگار به خاطر برق گرفتگی فلج شده بود. جیمین یک آمپول تو دستش گرفت و میخواست یک ماده آبی رنگ رو به رگ دست دختره تزریق کنه ولی دختره اجازه نمیداد.
مکالمه ا/ت و اعضا با هم:
ا/ت:ش...شش...شما...کیییی...هستین؟
جین:زود باش بگو جاسوس کی هستی؟(باداد)
ا/ت:هههههههههههههههههههههههق(گریه)
شوگا:اهههه انقدر گریه نکن رو اعصابمی اگه گریه کنی بهت شلیک میکنم(اصلحشودرآورد)
ا/ت:ههههههههههههههههههههههقققق (گریش شدت گرفت)
کوک:شوگاااا نباید اینجوری باهاش حرف بزنی اون میترسه.(رفت کنار ا/ت نشست و بغلش کرد و شدت گریه ا/ت کمتر شد)
جیمین:خب حالا باید این ماده رو بهت تزریق کنم.نگران نباش فقط یک آرام بخشه. تازه فلجی پاهات هم خوب میکنه.(جیمین مچ دست ا/ت رو محکم میگیره که ا/ت بد بد نگاش میکنه)
ا/ت:دستمو ول کننننن(با داد)
شوگا:میبینم شجاع شدی تا الان که داشتی گریه میکردی😏(همون لحظه جیمین اون ماده رو تزریق کرد. ا/ت بیهوش شد و اعضا از اتاقش رفتن بیرون و در هم قفل کردن)
ادامه دارد....
امیدوارم خوشتون اومده باشه💜💜
۵.۳k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.