مافیای من پارت آخر
ویو مینسو
داشتیم پشمک میخوردیم که یهو دوتا پسر و دوتا دختر اومدن سمتمون
نامجون : عه جیمین شوگا اینا کین ؟
جیمین و شوگا : دوست دخترامونن
نامجون : شما ها کی دوست دختر پیدا کردین
شوگا : دیگه (خنده)
جیمین : پس مینسو شمایی که دل نامی ما رو برده
شوگا : عجب خوش سلیقه ای نامی
نامجون : خب بچه ها ما میریم اونور شما ها هم باهم آشنا بشین
مینسو : خب اسمتون چیه ؟
هانا : من هانا هستم دوست دختر جیمین
ناتالی : منم ناتالی هستم دوست دختر شوگا
مینسو : خوشبختم
هانا : بریم پیششون ؟
مینسو : آره بریم رفتیم پیش پسرا
نامجون : آها بچه ها راستی منو مینسو فردا میخوایم عروسی کنیم شما ها هم عروسیتون رو بندازین تو عروسی ما
شوگا و جیمین : عالیه خوبه
هانا و ناتالی : ماهم موافقیم
مینسو : خوبه فکر کنین سه تا عروس (خنده)
نامجون : خب بچه ها بریم خونه
پرش زمانی به خونه
ویو مینسو
دراز کشیده بودم رو تخت و به سقف خیره شدم که دیدم یکی اومد تو نامجون بود
نامجون : چیشده تو فکری
مینسو : خیلی خوشحالم واسه فردا
نامجون : وایی عزیزم فردا هم میرسه دیگه کلا با آرامش پیش هم زندگی میکنیم بیا بخوابیم تا فردا انرژی داشته باشیم (خنده)
مینسو : باشه
پرش زمانی به صبح
ویو نامجون
صبح بلند شدم که دیدم مینسو خوابه بیدارش کردم و خواستم باهاش شوخی کنم
نامجون : مینسو مینسو بدو عروسی شروع شده (داد)
مینسو : چیییییییی(جیغ)
نامجون : در حال پاره شدن
مینسو : زهرمار قلبم وایساد
نامجون : ببخشید (خنده) پاشو تا بریم آرایشگاه
مینسو : باشه رفتیم آرایشگاه که هانا و ناتالی رو دیدم
مینسو : سلام بچه ها
دخترا : سلام مینسو
ویو مینسو
آرایشمون کردن و لباسامون رو پوشیدیم خیلی خوشگل شده بودیم
هانا : وای مینسو شبیه فرشته ها شدی
مینسو : مرسی عزیزم شما ها هم خوشگل شدین
ویو مینسو
رفتیم پایین که نامجونو دیدم
نامجون : داشت میومد پایین واقعا خوشگل شده بود
مینسو : نامجون
نامجون : ه ها جونم ؟
مینسو : یه ساعته دارم صدات میکنم کجایی
نامجون : هی هیچی همینجا
ویو مینسو
خلاصه رفتیم تالار و عقد کردیم و چند سال بعد هم یه دختر خوشگل به دنیا آوردیم خیلی شبیه نامجون بود و این بود داستان زندگی من
پایان
دوستان امیدوارم خوشتون اومده باشه :)
داشتیم پشمک میخوردیم که یهو دوتا پسر و دوتا دختر اومدن سمتمون
نامجون : عه جیمین شوگا اینا کین ؟
جیمین و شوگا : دوست دخترامونن
نامجون : شما ها کی دوست دختر پیدا کردین
شوگا : دیگه (خنده)
جیمین : پس مینسو شمایی که دل نامی ما رو برده
شوگا : عجب خوش سلیقه ای نامی
نامجون : خب بچه ها ما میریم اونور شما ها هم باهم آشنا بشین
مینسو : خب اسمتون چیه ؟
هانا : من هانا هستم دوست دختر جیمین
ناتالی : منم ناتالی هستم دوست دختر شوگا
مینسو : خوشبختم
هانا : بریم پیششون ؟
مینسو : آره بریم رفتیم پیش پسرا
نامجون : آها بچه ها راستی منو مینسو فردا میخوایم عروسی کنیم شما ها هم عروسیتون رو بندازین تو عروسی ما
شوگا و جیمین : عالیه خوبه
هانا و ناتالی : ماهم موافقیم
مینسو : خوبه فکر کنین سه تا عروس (خنده)
نامجون : خب بچه ها بریم خونه
پرش زمانی به خونه
ویو مینسو
دراز کشیده بودم رو تخت و به سقف خیره شدم که دیدم یکی اومد تو نامجون بود
نامجون : چیشده تو فکری
مینسو : خیلی خوشحالم واسه فردا
نامجون : وایی عزیزم فردا هم میرسه دیگه کلا با آرامش پیش هم زندگی میکنیم بیا بخوابیم تا فردا انرژی داشته باشیم (خنده)
مینسو : باشه
پرش زمانی به صبح
ویو نامجون
صبح بلند شدم که دیدم مینسو خوابه بیدارش کردم و خواستم باهاش شوخی کنم
نامجون : مینسو مینسو بدو عروسی شروع شده (داد)
مینسو : چیییییییی(جیغ)
نامجون : در حال پاره شدن
مینسو : زهرمار قلبم وایساد
نامجون : ببخشید (خنده) پاشو تا بریم آرایشگاه
مینسو : باشه رفتیم آرایشگاه که هانا و ناتالی رو دیدم
مینسو : سلام بچه ها
دخترا : سلام مینسو
ویو مینسو
آرایشمون کردن و لباسامون رو پوشیدیم خیلی خوشگل شده بودیم
هانا : وای مینسو شبیه فرشته ها شدی
مینسو : مرسی عزیزم شما ها هم خوشگل شدین
ویو مینسو
رفتیم پایین که نامجونو دیدم
نامجون : داشت میومد پایین واقعا خوشگل شده بود
مینسو : نامجون
نامجون : ه ها جونم ؟
مینسو : یه ساعته دارم صدات میکنم کجایی
نامجون : هی هیچی همینجا
ویو مینسو
خلاصه رفتیم تالار و عقد کردیم و چند سال بعد هم یه دختر خوشگل به دنیا آوردیم خیلی شبیه نامجون بود و این بود داستان زندگی من
پایان
دوستان امیدوارم خوشتون اومده باشه :)
۱۳.۳k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.