23
ویو ات
خلاصه حاضر شدم و اومدم پایین
+من اماده ام تهیونگ
_این چیه پوشیدی؟
+این..لباسه
_نه بابا نمیدونستم لباسه...برو لباستو عوض کن
+چرااا؟اتفاقا از این لباس خیلی خوشم میاد
_بامن کل کل نکن من یه بار حرفمو میزنم
+دلیل
_خیلی کوتاهه
+خب اگه شلوار بپوشم چی
_من کلا از این لباست خوشم نمیاد
+نظر تو برام مهم نیست تازه من 17 سالمه الان همه ی همسن و سالای من همینجوری لباس میکنم
_تا10 میشمارم اگه همین لباست تنت باشه خودت میدونی و بیرون خبری نیست....1...2.....3.....4
+فقط یادت باشه(لبخند)
_5.....6
سریع رفتم و لباسمو عوض کردم
(اسلاید 2)
_9..........10
+اومدم....اومدم
_اینم کوتاهه
+تهیونگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ..........هققق.........وللللللل کننننننننن................به توچه که من چی میپوشم......................هقق...........اصلا نمیرم بیرون اه...............
الانم بهش میگم که نمیرم............ولمممممممممم کن.....هق..هقق
داشتم از پله ها بالا میرفتم که تهیونگ اومد دنبالم و پشت سرم میومد منم به انجلا پیام دادم که نمیتونم بیام و همینجور اشکام رو پاک میکرم
رفتم تو اتاقم خواستم درو ببندم کهه تهیونگ مانع شد
_چی کار میکنی؟؟
منم جواب ندادم و رفتم روتخت خوابیدم و پتو رو کشیدم رو خودم و وانمود کردم که خوابم که احساس کردم چیزی رو بدنمه
--------------------------------------------------------------------------------------------------خب بچه ها برا پارت بعدی 5 لایک 10 کامنت
تا شرطا کامل نشه نمیزارم
اگه 15 کامنت باشه اوکیه پس تا اونموقع فاووم داشته باشد
خلاصه حاضر شدم و اومدم پایین
+من اماده ام تهیونگ
_این چیه پوشیدی؟
+این..لباسه
_نه بابا نمیدونستم لباسه...برو لباستو عوض کن
+چرااا؟اتفاقا از این لباس خیلی خوشم میاد
_بامن کل کل نکن من یه بار حرفمو میزنم
+دلیل
_خیلی کوتاهه
+خب اگه شلوار بپوشم چی
_من کلا از این لباست خوشم نمیاد
+نظر تو برام مهم نیست تازه من 17 سالمه الان همه ی همسن و سالای من همینجوری لباس میکنم
_تا10 میشمارم اگه همین لباست تنت باشه خودت میدونی و بیرون خبری نیست....1...2.....3.....4
+فقط یادت باشه(لبخند)
_5.....6
سریع رفتم و لباسمو عوض کردم
(اسلاید 2)
_9..........10
+اومدم....اومدم
_اینم کوتاهه
+تهیونگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ..........هققق.........وللللللل کننننننننن................به توچه که من چی میپوشم......................هقق...........اصلا نمیرم بیرون اه...............
الانم بهش میگم که نمیرم............ولمممممممممم کن.....هق..هقق
داشتم از پله ها بالا میرفتم که تهیونگ اومد دنبالم و پشت سرم میومد منم به انجلا پیام دادم که نمیتونم بیام و همینجور اشکام رو پاک میکرم
رفتم تو اتاقم خواستم درو ببندم کهه تهیونگ مانع شد
_چی کار میکنی؟؟
منم جواب ندادم و رفتم روتخت خوابیدم و پتو رو کشیدم رو خودم و وانمود کردم که خوابم که احساس کردم چیزی رو بدنمه
--------------------------------------------------------------------------------------------------خب بچه ها برا پارت بعدی 5 لایک 10 کامنت
تا شرطا کامل نشه نمیزارم
اگه 15 کامنت باشه اوکیه پس تا اونموقع فاووم داشته باشد
۴.۳k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.