فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۱۴
فیک کوک(زندگی شخصی من)پارت ۱۴
تو راه هیچکدوممون ب حرف نیومدیم ولی میتونستم نگاهای سنگینشو رو خودم احساس کنم!بخاطر سنگینی نگاهش حتی نمی تونستم درست و منظم نفس بکشم!با این حالی ک نمیدیمش ولی میتونستم حس کنم بهم نیشخن زده!سعی کردم بهش بی تفاوت باشم و حواسمو با دید زدن اطراف پرت کنم...بالاخره بدون هیچ حرفی به مرکز خرید رسیدیم بعد از پارک کردن ماشین پیاده شدیم و وارد پاساژ شدیم اصن از همون ورودیش معلوم بود مخصوص پولداراس الان ک توشم قشنگ یقین پیدا کردم:/...همینطور که قدم میزدیم جانگ کوک گفت-چجور لباسایی دوس داری؟،-نمیدونم...خیلی وقته نیومدم خرید!،یهو دستمو گرفت وخیلی سریع منو برد داخل یه مغازه...با دیدن لباسای مغازه رنگ به رخسارم نموند!!!-ای...اینجا دیگه کجاس؟؟؟،جانگ کوک با نیشخن-بخشی بنام لباس زیر!!!،خیلی تقلا کردم که از مغازه برم بیرون اما...به قدری دستمو سفت گرفته بود که انگار میخواستم فرار کنم البته قصدمم همین بود:/!!!جانگ کوک مچ دستمو گرفت و محکم انداختتتم تو بغل خودش و دستاشو دور بدنم محکم پیچوند...باز خوبه پشت رگالای لباس بودیم و کسی ما رو نمیدید وگرنه ابرومون به فنا میرفت!!!جانگ کوک-داری چیکار میکنی؟...میخوای ابرومونو ببری؟؟؟،-نه بنظر میرسه تو میخوای ابرومونو ببری...میدونی اگه بفهمن تو همون طراح معروفی چقد واست بد میشه؟؟؟،جانگ کوک-میبینی که عینک زدم کسی نمیشناستم،یکم نگام کرد و با نیشخن ادامه داد_خجالت نداره که...فک کن ددی...ام یعنی...باباتم!،
اصلا چه دلیلی داره با تو بیام لباس زیر بخرم؟؟؟،جانگ کوک-بس کن میکو،به قول خودش بس کردم و هیچی نگفتم...-ببخشید میتونم کمکتون کنم؟؟؟،با شنیدن صدای فروشنده که روبه رومون بود جانگ کوک و هول دادم اونور...از هولی بیش از حد داشتم مث بز فروشنده رو نگا میکرد😐فروشنده به زور جلو خندشو گرفته بود جانگ کوک خواست حرف بزنه که گفتم-نه خیلی ممنون،و بدون اینکه به جانگ کوک وقت برای اعتراض بدم دستشو گرفتم و از مغازه بردمش بیرون،...
پارت بعد شرطیه باید تعداد لایک ها به ۱۵ تا برسه حمایتم کنیددد🥲💋
تو راه هیچکدوممون ب حرف نیومدیم ولی میتونستم نگاهای سنگینشو رو خودم احساس کنم!بخاطر سنگینی نگاهش حتی نمی تونستم درست و منظم نفس بکشم!با این حالی ک نمیدیمش ولی میتونستم حس کنم بهم نیشخن زده!سعی کردم بهش بی تفاوت باشم و حواسمو با دید زدن اطراف پرت کنم...بالاخره بدون هیچ حرفی به مرکز خرید رسیدیم بعد از پارک کردن ماشین پیاده شدیم و وارد پاساژ شدیم اصن از همون ورودیش معلوم بود مخصوص پولداراس الان ک توشم قشنگ یقین پیدا کردم:/...همینطور که قدم میزدیم جانگ کوک گفت-چجور لباسایی دوس داری؟،-نمیدونم...خیلی وقته نیومدم خرید!،یهو دستمو گرفت وخیلی سریع منو برد داخل یه مغازه...با دیدن لباسای مغازه رنگ به رخسارم نموند!!!-ای...اینجا دیگه کجاس؟؟؟،جانگ کوک با نیشخن-بخشی بنام لباس زیر!!!،خیلی تقلا کردم که از مغازه برم بیرون اما...به قدری دستمو سفت گرفته بود که انگار میخواستم فرار کنم البته قصدمم همین بود:/!!!جانگ کوک مچ دستمو گرفت و محکم انداختتتم تو بغل خودش و دستاشو دور بدنم محکم پیچوند...باز خوبه پشت رگالای لباس بودیم و کسی ما رو نمیدید وگرنه ابرومون به فنا میرفت!!!جانگ کوک-داری چیکار میکنی؟...میخوای ابرومونو ببری؟؟؟،-نه بنظر میرسه تو میخوای ابرومونو ببری...میدونی اگه بفهمن تو همون طراح معروفی چقد واست بد میشه؟؟؟،جانگ کوک-میبینی که عینک زدم کسی نمیشناستم،یکم نگام کرد و با نیشخن ادامه داد_خجالت نداره که...فک کن ددی...ام یعنی...باباتم!،
اصلا چه دلیلی داره با تو بیام لباس زیر بخرم؟؟؟،جانگ کوک-بس کن میکو،به قول خودش بس کردم و هیچی نگفتم...-ببخشید میتونم کمکتون کنم؟؟؟،با شنیدن صدای فروشنده که روبه رومون بود جانگ کوک و هول دادم اونور...از هولی بیش از حد داشتم مث بز فروشنده رو نگا میکرد😐فروشنده به زور جلو خندشو گرفته بود جانگ کوک خواست حرف بزنه که گفتم-نه خیلی ممنون،و بدون اینکه به جانگ کوک وقت برای اعتراض بدم دستشو گرفتم و از مغازه بردمش بیرون،...
پارت بعد شرطیه باید تعداد لایک ها به ۱۵ تا برسه حمایتم کنیددد🥲💋
۹.۳k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.